گودال عشق⁵❤️🖤(هدیه)

سلااام🌑🌘🌑
از زبان کت نوار : گابریل آگراست ؟؟ پدر من ؟؟ نه این امکان نداره ! نمیتونه این باشه ! امکان نداره ! / لیدی : تو از کجا میدونی ریناروژ ؟؟ / ریناروژ : خب چون شما توی زیرزمین خونه اون زندانی بودین. چطور ممکنه شدوماث کس دیگه ای باشه و شمارو اونجا برده باشه ؟؟؟ / لیدی : منطقیه . نظر تو چیه کت نوار ؟؟ / کت : این امکان نداره . گابریل شدوماث نیست ! من مطمئنم !! / لیدی :چی؟ چرا؟ برای چی؟ /
کت : تو بهم .... اعتماد...داری؟؟؟ / لیدی : آره که دارم . / کت : نه نداری.اگه..داشتی...به حرفم...گوش میکردی . / ریناروژ : الان وقت کله شق بازی نیست . باید اونو دستگیر کرد . اون ارباب شرارته . کسی که با جون مردم بازی میکنه ! / لیدی : حق با ریناروژه . حتی اگه اون شدوماث نباشه ، بازم مظنونه . ما توی خونش چیکار میکردیم ؟؟ حتما دلیلی داره. علاوه بر خودش ، خانوادش هم مظنون هستن . باید اون هارم بگیریم . از زبان راوی : ولی لیدی باگ اصلا حواسش نبود داره راجب آدرین یا همون کت نوار حرف میزنه ! کت : میشه..تنهام بزارین ؟ میخوام..استراحت..کنم !! / لیدی و رینا: حتما /
ریناروژ و لیدی باگ رفتن بیرون . ریناروژ : لیدی باگ ؟ کت نوار مشکوک میزنه ! / لیدی باگ : آره راست میگی . / رینا :به نظرت درسته که تنهاش بزاریم ؟؟ / لیدی : نه .... فکر چندان خوبی نیست . بیا برگردیم تو اتاقش . لیدی باگ رفت در اناق کت رو باز کرد و رفت تو . لیدی : کت؟! اما جوابی نشنید . دوید سمت تخت اما...کت اونجا نبود ! سرم ها و دستگاه های تنفسی رو کنده بود و رفته بود !! از زبان لیدی باگ : آخه یعنی چی ؟؟ نکنه کسی اونو دزدیده ؟؟ ۱ دقیقه نشد که تنهاش گذاشتم ! لیدی : رینا ! کت از بیمارتستان رفته ! برو بهه دکتر ها بگو . منم میرم پیداش کنم ....
ریناروژ : چیییی؟؟؟ باشهه! / دویدم از پنجره پریدم بیرون . رفتم و روی بام ها جست و خیز زدم . اما اثری ازش نبود . چطور ممکنه با اون همه درد انقدر سریع دور شده باشه ؟؟ از زبان کت نوار : لیدی باگ گفت که خانواده گابریل هم باید تحت تعقیب باشن . پس من خودم رو معرفی میکنم . اما فعلا نمیگم آدرین هستم . رفتم سمت یه پاسگاه پلیس . رفتم داخل و بعد .... کلی آدم ریختن سرم که من بهشون امضا بدم . من با فریاد بلندی : ازم دور شیددد! من دیگه قهرمان نیستم !! من یه تبهکارم ! من یکی از اقوام شدوماث هستم !! همه بدجوری تعجب کرده بودن . آروم ازم دور شدن .....
یکیشون اومد سمتم : ارباب شرارت کیه ؟ / کت(با جدی ترین حالت ممکن) : فعلا نمیتونم بهتون چیزی بگم . / پلیس : در این صورت چاره ای جز دستگیر کردن شما نداریم ...... / کت(خیلی جدی و مسمم) : برای همین اومدم اینجا ! / راجر پلیس هم بینشون بود . کلاهش رو آروم تکون داد و به پایین نگاه کرد . با نگاهش میخواست بهم بگه متاسفم . بعد ... راجر : اونو دستگیر کنید . الان یه مظنونه . دستگیرش کنید و ازش بازجویی کنید . / پلیس ها ریختن سرم . چندتاشون تفنگ هاشون ذو سمتم گرفتن . توی دلم داشتم گریه میکردم . اما نمیخواستم اونا ببینن . حالا تکلیف من و پدرم چی میشه ؟؟ راجر دستبند رو گرفت جلوم رو با اشاره گفت دستم رو جلو ببرم . با تردید گفتم : امم..نمیشه ... / راجر : دستت رو بیار جلو! همینکه گفتم ! / ناچار دستم رو جلو بردم و اونم بهم دستبند زد . به معمور ها گفت : اون زخمیه . حالش خیلی خوب نیست . مراقبش باشید . فعلا ببریدش اتاق بازجویی . بعد رو به من نگاه کرد و گفت : حرف میزنی ! آره...مجبورت میکنم حرف بزنی ! / سرم رو انداختم پایین و کشون کشون با پلیس ها رفتم ....... از زبان لیدی باگ : همه جارو دنبال کت گشتم . آب شده بود رفته بود توی زمین ! هیچ خبری ازش نبود . خسته و کوفته نشیتم رو یه پشت بوم . توجهم به تلویزیون مرکزی جلب شد .... / گیج نشید این فقط اخباره. لیدی باگ و کت نوار عصر ۲ روز پیش پیدا شدن و به دلایلی به بیمارستان منتقلشون کردیم . اما امروز اتفاق غیر منتظره ای افتاد. گربه سیاه ، قهرمان محبوب شهرمون، ساعتی پیش ، به یکی از پاسگاه های پلیس رفته بود و اعلام کرده بود یکی از اقوام نزدیک شدوماثه . پلیس ها هم اون رو به ناچار دستگیر کردن . وضع کنونی این قهرمان ، یا بهتره بگم ابر شرور زخمی ، فعلا خوبه . / چییییییی؟؟؟؟ کت کیه ؟؟کت چیکار کرده ؟؟؟؟ این غیر ممکنه. امکان نداره... نه کت نوار این کارو نمیکنه !!!!!! نمیکنهههههه!!! بلند شدم و دویدم سمت پاسگاه پلیسی که نادیا گفته بود .......
جلوی در ، نگهبان ها جلوی من رو گرفتن... منم که عصبانی بودم ، پرتشون کردم اونطرف. با سرعت رفتم تو و دونه دونه همه ی اتاق هارو چک کردم . هرکسی هم جلوم میدیدم پرتش میکردم یه سمت دیگه . سراسیمه کت نوار رو صدا میزدم . یهو چند تا پلیس جلوم سبز شدن. گفتم : نمیخوام کسی آسیب ببینه . فقط بگین کت نوار کجاست ؟! / راجر : اگه جلو تر بیای مجبور میشیم از زور استفاده کنیم . بهتره برگردی اون یه مجرمه و اعتراف کرده. / جوشآوردم . رفتم جلو که یهو همشون تفنگ هاشون رو سمتم نشونه رفتن . لیدی : دارین چه غلطی میکنین؟؟ منم ! لیدی باگ ! میدونید روی کی اسلحه کشیدین ؟؟ میدونید کیرو دستگیرکردین ؟؟ کت نوار رو ؟؟ یادتون رفته چند بار جونتون رو نجات داده؟؟؟؟ چطور میتونید دستگیرش کنید و بازجوییش کنید ؟؟؟ (همه سرشون رو پایین انداختن ) زود آزادش کنید . واگرنه کسی که مجبور میشه از زورش استفاده کنه ، منم ! فهمیدین چی گفتم ؟؟؟ فورا آزادش کنید !! الان ! / راجر اشاره کرد و چند تا پلیس رفتن . و با کت نوار برگشتن . عصبانیت من تبدیل شد به بغض و اشک . کت نوار سرش رو انداخته بود پایین . به دستش دستبند زده بودن . میخواستم گریه کنم اما نمیشد . دستبند کت نوار رو باز کردن . مچ دستش رو چندبار مالش داد . بی اختیار دویدم سمتش و بدون توجه به دوربین خبرنگار ها که داشتن این صحنه رو ثبت میکردن ، خودم رو پرت کردم توی بغل کت . جوری که جفتمون پرت شدیم اونور . هردو بی صدا اشک ریختیم ..... بغل کت نوار همیشه و تو هر شرایطی آرامش بخشه !
زبان کت نوار : تو بغل لیدی باگ بودم . اون گریه میکرد منم یکم تحمل کردم اما بعدش.......گریم دراومد و اشکام جاری شدن...... هم از درد روحی که فهمیده بودم پدرم کیه ، و هم از درد جسمی وحشتناکم که امانمو بریده بود . پهلوم انقدر درد میکرد که آرزو میکردم بمیرم اما دیگه انقدر درد نکشم . بدون هیچ حرفی فقط گریه میکردیم . بدون توجه به مردم ، خبرنگار ها و پلیس ها که همشون تو پاسگاه پلیس جمع شده بودن دور ما . دیگه جدا طاقت نداشتم درد رو تحمل کنم آه و نالم داشت درمیومد ولی باید تحمل میکردم . لیدی باگ هم مدام سرش رو میچسبوند به شونه ها و کتف و سینم و همین باعث میشد درد بیشتری به پهلوم وارد بشه اما باید تحمل میکردم . تنها چیزی که آرومم میکرد بغل لیدی بود که دوست داشتم ساعت ها توش ناله بزنم..... یهو چشمام سیاهی رفت........ / از زبان لیدی : کت یهو تو بغلم شل شد و وزنش افتاد روی من . شونه هاش رو گرفتم و از خودم جداش کردم ....... از حال رفته بود ....... بمیرم الهی براش !😥
گرفتمش تو بغلم و بلند شدم . جمعیت کنار رفتن و من از در پاسگاه خارج شدم اما همین که خواستم برم ، پلیس ها مصلح دورم حلقه زدن / لیدی : میخواین شلیک کنین ؟؟؟ بکنین ! برام مهم نیست . انگار یادتون رفته داد و فریاد میکردین که لیدی باگ ، کت نوار نجاتمون بدین ؟؟؟؟؟ چه زود یادتون رفت نمک نشناس ها ! / پلیس : کت نوار یه مجرمه و طبق قانون نباید از اینجا ببریش / لیدی : دهنتو ببندددددد!!!! یک بار دیگه بگی کت نوار مجرمه میکشمت !! همتون رو !! / پلیس : اونو تحویل بده واگرنه تو هم همدستش هستی......... / از زبان آلیا : نمیتونستم تحمل کنم ..... باید یه کاری میکردم . دوربین نادیا شاماک رو کش رفتم و توش حرف زدم : مردم پاریس !!! قهرمان ها تو دردسر افتادن !!
همیشه اونا کمکتون کردن ، حالا نوبت شماست . بیاید .....نمیتونیم بزاریم بی گناه آسیب ببینن ...... جمع بشین و ازشون دفاع کنید ! اینجا پاریسه ! شهری که به قهرمان ها نیاز داره ! کمک کنیدددد!!/ ظرف ۳ دقیقه کل مردم ریختن تو محوطه . شعار میدادن : ما منتظر قهرمان هامون هستیم ! هیچ جا نمیریم همینجا هستیم !! خلاصه شلوغ پلوغ شد و منم از فرصت استفاده کردم و لیدی باگ رو که کت تو بغلش بود کشیدم از جمعیت بیرون و بهش گفتم بره . گونم رو بوسید و تشکر کرد و با یه حرکت دور شد ....... / از زبان لیدی : کت رو بردم بالای برج ایفل و تو حالت دراز کش همونجا گذاشتم ... اروم صداش کردم: کت ؟! / اما جواب نداد.... صورتش اخم داشت و این یعنی درد داشته . دلم براش کباب شد ! بغض کردم . از زبان کت: آروم چشمام رو باز کردم و چند تا پلک زدم. اولین چیزی که دیدم لیدی باگ بود که داشت نگاهم میکرد . اطراف رو دیدم . احساس کردم بالای برج ایفل هستیم . لیدی خودش رو انداخت روم و گونم رو ماچ بارون کرد منم پیشونیش رو آروم بوسیدم . کت : بانو.... من....من.....من ! /
لیدی : سسس! ساکت ! چیزی نگو . / کت : آخه../ لیدی : چیی فکر کردی ؟؟؟ چرا اون کار رو کردی هان ؟؟چراا ؟؟ آخه چرااا؟؟ / کت : چون...من....واقعا....یکی از....اقوام...شدوماث هستم !😔 / لیدی : خب کی هستی ؟؟ / کت : من...اممم..آدر..نمیتونم ...فعلا بگم .... / لیدی : منظورت اینه تو از نزدیکان گابریل هستی ؟؟ / کت : درسته / لیدی : و فکر کردی مجرمی ؟؟ چرااااا؟؟؟؟ مگه میدونستی گابریل کیه ؟؟ / کت : نه...ولی...../لیدی : ولی چی ؟؟ / کت : ولی....خودت ....تو...بیمارستان....گفتی که من.....مظنون هستم ! / لیدی(دست و پاش رو گم کرده) : اممم...چیزه....نه...من...منظورم.....تو نبودی...من.....منو ببخش کت دوباره خرابکاری کردم !😓 بازم دلت رو شکوندم ! غلط کردم !! به خدا منظوری نداشتم ! 😔/ کت : پس....الکی گفتی ؟؟ / لیدی : من فقط عصبانی و متعجب بودم همین ! / کت : ولی...مردم چی ؟؟ ....اونا که.../ لیدی : مردم نجاتمون دادن . وقتی بیهوش بودی اونا ما رو از دست پلیس ها نجات دادن . / کت :اوههه ! نمیدونستم ./ لیدی : آشتی ؟؟ / کت : قهر نبودم ....که آشتی کنم ! / لیدی : راستی درد داری ؟ / کت : دروغ نمیگم پس.....داره منو میکشه!/ لیدی : میتونی بلند شی ؟؟ / کت : اره فک کنم /
با بدبختی بلند شدم . یهو دیدیم ارباب شرارت جلومون سبز شد ! واییییییی ! لیدی باگ جیغی کشید و منو پشت خودش انداخت . شدوماث : سلامم! دلم براتون تنگ شده بود گوگولیا 😈 / لیدی : خفه شو ! دست از سرمون بردار / شدوماث : با تو کار ندارم خال خالی ! من با فامیلمون کار دارم !!😈 / کت : من با کسی مثل تو ......هیچ نسبتی ندارم ! / شدوماث : جدی ؟؟ ولی خودت گفتی . / لیدی : حتی با این وجود ، اون قهرمانه و تو شرور . شما نسبتی ندارید . / شدوماث : قهرمان های زیادی تا حالا شرور شدن ! خوب به تاریخ فکر کنید یادتون میاد😉😈/ کت : ولی من...../ لیدی : کت عقب وایسا . من حلش میکنم / شدوماث : اوه راستی کت بابد زخم متاسفم . الان چطوری ؟ / کت : نگران نباش . به اندازه کافی درد داره . همونیه که میخواستی / شدوماث : من که عذر خواستم😑😈 / لیدی : شدوماث از اینجا برو ! الان نه ! / شدوماث : اتفاقا همین الان / از زبان راوی: شدوماث با یه حرکت سریع لیدی باگ رو گرفت و گردنش رو محکم فشار داد. لیدی : آههه / کت : لیدی باگ ! / شدوماث :کت ، اگه با من نیای ، باید با لیدی باگ خداحافظی کنی😈 / کت : نههههههههه ! / لیدی : به..حرفش..اخخ..گوش نده ! / شدوماث(در حالی که محکم تر گردنش رو فشار میده) : اوههه چرا باید گوش بدی واگرنه میکشمش و شوخی هم ندارم / کت : باشههه ! باشه هر چی تو بگی باهات میام !!
لیدی : نهههه کت اینکارو نکن ! / کت : اتفاقی نموفته قول میدم . / شدوماث لیدی رو ول میکنه و کت رو میکشه سمت خودش . کت : هعی ! تکونم نده ! درد داره !
بابای🙃💕🩷💕🩷🙃پارت دیگه زود میاد