داستان؛؛رستوران بین جاده ای چالوس🏚🛖

سلام چطورید🪼💙❄️

نمیدونم که داستان ""رستوران چالوس"" رو شنیده باشی یا نه🌌🌌

اگه نشنید بزن بریم🏚🪽

دیگه دیگه؛؛؛حواستون به رستوران های بین جاده ای باشه😂🪐🛍

اسم؟فیلم(.............)

امیدوارم که لذت برده باشید 

بابای✨️💚

ادامه مطلب

گودال عشق¹⁶🖤❤️(پارت آخر)

گودال عشق¹⁶🖤❤️(پارت آخر)

سلام چطورید🪩🌹

مرینت : نه😁 / ادرین : پس بلند شو...این موهاتم یه کاری بکن😂 // بلند شدم ادرین رو از اتاق پرت کردم بیرون که حاضر بشم. لباس پوشیدم و رفتم پایین، ادرین با مامان و بابام حسابی گرم گرغته بود...لبخند زدم و سرفه ای کردم که متوجه من بشن. // تام : خب مثل اینکه بانوت تشریف اوردن / مرینت : عههه بابا😒 // آدرین اومد سمتم دستم رو گرفت...محلت نداد حتی با خانوادم خداحافظی کنم....

من رو کشید و با خودش برد.... تا خود مدرسه پیاده رفتیم ... وقتی رسیدیم، بچه ها حسابی از دیدن ما دوتا باهم تعجب کرده بودن! آلیا دوان دوان اومد سمتمون...وقتی رسید بهمون، سر هامون رو چسبوند به هم و تا میتونست بهمون نزدیک شد...با صدای یواشی گفت : کفشدوزک و گربه چطورن؟ / مرینت : چ..چی داری میگی؟ / الیا : فکر کردین فراموش میکنم؟ عمرا😐😉 / ادرین : پس احتمالا نینو هم فراموش نکرده درسته؟! / الیا : من و نینو و لوکا فراموش نکردیم! // پریدم بغل الیا... // الیا : خسته نباشی دختر! / مرینت : ممنون الیا! بابت همه چیز! // خلاصه که مدریه اونروز بعد مدت ها خیلی کیف داد! من و ادرین هم پیش هم نشستیم! لایلا و کلویی داشتن دق میکردن😂

&بعد مدرسه& از زبان ادرین : میخواستم مرینت رو هرچی زودتر مال خودم کنم...پس یه نقشه خبیثانه کشیدم😂😑 (ای خدددا😣) // مرینت : ادرین من دیگه میرم خونه😉// فاصلمون رو به صفر رسوندم.... // ادرین : امروز ساعت ۶ لیدی باگ بیاد بالای برج ایفل! / مرینت : باشه مرینت میاد! / ادرین : نه...مرینت نه....لیدی باگ! / مرینت : ای بدجنس...باشه هرچی تو بگی / ادرین : میام دنبالت / مرینت : اوکی //

کت: رفتم خونه.....دوش گرفتم....ساعت ۵ بود....تبدیل شدم و با اطلاع موضوع به پدر و مادرم رفتم سمت خونه مرینت اینا...// از زبان مرینت : ساعت ۵ بود...موضوع قرارم با کت رو به خانوادم گفته بودم....اونام فقط میخندیدن...اما نمیدونستم چرا!؟ داشتم تکالیفم رو مینوشتم که از پشت پنجره اتاقم یه صدایی اومد....هوای نم پاییزی بخار پنجره رو زیاد کرده بود و واضح نمیدیدم....یهو ۲ تا انگشت روی بخار شیشه یه قلب کشید...یعنی کی میتونه باشه؟ بلند شدم و پنجره رو باز کردم...با دیدن شخص پشت پنجره، از ته دل خندیدم! // کت : سلام پرنسس کوچولو! / مرینت : پیشی جون! اینجا چیکار میکنی؟ ساعت هنوز ۵ / کت : فکر کردم برای انجام تکالیفت به کمک احتیاج داشته باشی😉 / مرینت : نخیرم همه رو حل کردم / کت : پس حاضری بریم؟ / مرینت : صبر کن به مامان و بابام بگم / کت : نیازی نیست اونا قبل ما اونجان / مرینت : منظورت چیه؟ / کت : میفهمی! // با تردید تبدیل شدم. کت نوار چشمام رو گرفت و بغلم کرد.. // لیدی : خودم میام / کت : نباید ببینی😉 / لیدی : از دست تو //💔

بعد کلی بپر بپر و اینور و اونور رفتن بالاخره منرو پایین گذاشت.... // کت : با شماره ی ۳ چشماتو باز کن / لیدی : ب..باشه! / کت : ۱...۲....۳...حالا! // با باز شدن چشم هام، حسابی تعجب کردم و سرخ شدم! ما بالای برج ایفل بودیم که تزیین شده بود! مردم و خیلی هایی مه میشناختم بودن! الیا از اون پایین چشمکی زد و خندید...همه دوستام بودن! پدر و مادرم هم بودن! خیلی از مردم! شهردار! حتی اقای اگراست! و امیلی! از اون بالا همشون مثل مورچه بودن....مثل نقطه های ریزی که زیر برج ایفل تا شعاع چند کیلومتر رو پر کرده بودن! گیج و مبهوت اطراف رو نگاه میکردم که چشمم به کت نوار خورد....روبروم ایستاده بود و لبخند میزد....چیکار میخواد بکنه؟  بدون اینکه متوجه بشم...جلوم زانو زد... دستش رو روی سینش گذاشت و جعبه ای رو روبروم گرفت.... سرش رو پایین انداخت و گفت : بانوی من! ایا حاضری تا اخر عمر کنار پیشی کوچولوت بمونی؟! (خدددددا😭😍) // نمیدونستم چی بگم....چیکار‌ کنم؟ با دستپاچگی گفتن : ن...نه..یعنی...نمی...نمیدونم....یعنی...چیزه.... // با لبخندش بهم ارامش داد....از اون حالت خارج نشد...منتظر جوابم بود....همونطور زانو زد.....موهاش توی باد میرقصیدن! صورتش از همیشه براق تر بود! نفس عمیقی کشیدم و واضح گفتم :...

لیدی : بلههههههه !!! // با بله من جمعیت رفت رو هوا....دستگل پرت میکردن هوا....از بالا هلیکوپتر هایی که ممیدونو از کجا پیداشون شد رومون برگ گل و اکلیل ریختن.....برق ذوق رو توی چشمای کت نوار دیدم! با خوشحالی بلند شد....دستم رو گرفت و حلقه رو دستم کرد..... // کت : دوستت دارم باگابو!😍 / لیدی : ولی من دوستت ندارم!.... // همه سکوت کردن...صدای پچ پچ میومد...صورت ادرین سرخ شد و داغ کرد...لبخندی زدم و با اشتیاق گفتم : عاشقتمممممممم😍😍 پرید و محکم بغلم کرد!! چند دور من رو تو هوا چرخوند و زمزمه کرد : من خوشبخت ترین پسر جهانم بانووووو😍 بعد منو پایین گذاشت و دستش رو دورم حلقه کرد.... // کت : اجازه میدین؟ / لیدی : البته... // و اون اتفاق رویایی افتاد.... !! بالاخره مال هم شدیمممم!!!! بعد ۲ دقیقه از هم جدا شدیم.......... //وسط جمعیت// امیلی : پسرممم😭😂❤ / گابریل : بل بل😐 / تام : دخترم بزرگ شده😭😂❤ / سابین : اوه عزیزمممممم😍😭 / الیا : یح بالاخره بعد اینهمه لکنت و بدبختی😐😂 / نینو : چه رفیقایی داریم ما🤗 / لوکا(اعتراف میکنم دلم واسه لوکا سوخت) : امیدوارم خوشبخت بشی مرینت!🙂 / کلویی : مسخرس واقعا مسخره😒(کلویی خفه😐) / لایلا(در راه خود🔫..😐) : حالم ازتون بهم میخورهههه😠(به‌سلامت لایلا😐😂) / رز : واییییی خداجونمممم چقدر رمانتیککککک😭😍😍😍😍.........

۸ سال بعد& (اون موقع ۱۵ سالشون بود ۲۰ سالگی رسما ازدواج کردن و الانم ۳ ساله از عروسیشون گذشته که یعنی ۲۳ سالشونه😁) از زبان کت نوار : الان ۳ ساله من و مرینت رسما باهمیم و این مدت بهترین سال های زندگیم بوده! با اینکه مشغله کار و.....داریم ولی هنوزم لیدی باگ و کت نواریم هرچند دیگه کسی شرور نمیشه ولی به هر حال هرکسی کمک بخواد بهش‌ کمک میکنیم...البته بیشتر اوقات که بیکاریم مسابقه دو میدیم....مثل همیشه داشتیم روی پشت بوم ها میدوییدیم و تا برج ایفل مسابقه گذاشته بودیم.... // لیدی : عمرا بتونی برنده بشی / کت : خواهیم دید بانو😉 // یحح بالاخره ازش‌ جلو زدم💪✌😂 (هنوزم عین بچه ها رفتار میکنن😐😂) اما دیگه صدای قپم هاش رو پشت سرم نمیشنیدم....فکر کردم کلک میزنه اما صدام کرد : ک..کت! . با نگرانی برگشتم سمتش...نشسته بود...نگران شدم‌‌... // کت : چیشد بانو؟ / لیدی : نمیدونم...یکم حالم بده... / کت : چطوری حالت بده؟ / لیدی : یکمی سرم درد میکنه بدنمم کوفتست و...... / کت : و چی؟ / لیدی : حالت تهوع دارم(نه نه نه اصلا چیزی نیست که فکر میکنین😐) / کت : خاک برسرم پاشو بریم دکتر / لیدی : نه بریم خونه یکم استراحت کنم خوب میشم / کت : میگم بلندشو بریم دکتر / لیدی : منم گفتم نه / کت : مرینتت!! / لیدی : نوووچ😒 کت:باشه بابا// بغلش کردم و دویدیم سمت خونه گذاشتمش روی‌تخت براش آب قند آوردم//لیدی:دیدم کت برام آب قند آوردم که من بخورم بعد از اینکه خوردم کمی حالم بهتر شد؛ نمیدونم چرا ولی کت زنگ زد به دکترا// کت:وقتی که دکترا اومدن؛؛رفتن سمت لیدی؛؛؛...

دکتر:حالش خوبه و خبری از حاملگی نیست/کت:پس چچچچچچچی؟!؟!/دکتر:وقتی که مسابقه دو می‌داده فشارش میوفته/کت:خوبببه راحت شدم بازم مرسی دکتر/کت:دکتر قابلی نداره اگه کمک خواستی زنگ بزن باشه خداحافظ کت:خداحافظ💕

لیدی:گربه/کت:جونم/لیدی:جونت بی بلا؛؛چرا زنگ زدی به دکترا؟؟؟//کت: ...آم.....آم... خوب..من فکر میکردم...که..تو....//لیدی:من حاملللللله نیستم💔//کت:باشه باشه..ببخشید بانو مرینت💙/منو با این اسم صدا من صدا نکنننن/کت:باشه/لیدی:آفرین گربه کوچولو/مگه من بچم؟؟؟😂🤨//لیدی:خوب...نه...

 

تماااااام😊😉🙂

امیدوارم که از این رمان لذت برده باشید💙❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️💙

اگه چیزی باب میلتون نبود ببخشید🌹🪩🌹🪩🌹

بابای🛍🌿🌹🪩🙂💙

 

 

گودال عشق¹⁵❤️🖤

گودال عشق¹⁵❤️🖤

سلام چطورید🎶🫰🏻

لیدی : چی ؟ چی داری میگی ؟ / کت : 😉 / لیدی : اوه آره باشه گرفتم. // بلند‌شدیم وایسادیم // کت : راجر ما آماده ایم / راجر : افرین بچه های خوب // فکر کنم ۱۰۰ تا خبرنگار جلومون بودن. و همه ! هرکسی که میشناختمش. هر کسی که قبلا نجاتشون داده بودیم.....همه ی دوستام......حتی خانوادم!

ترس تمام وجودم رو فرا گرفته بود. اما دست کت نوار که تو دستم بود بهم ارامش میداد.......حیاط آگراست دوقسمت شده بود. یک طرف من و کت و طرف دیگه......کل پاریس ! دست تو دست هم منتظر سرنوشتمون بودیم. گوشه چشمی به کت انداختم. اخمی که توی چهرش بود، نشان از استرس بالاش داشت. // شهردار : خب دیگه عجله کنید / کت : باشه // امیلی و گابریل هم بودن....اقا دیگه نگم همه بودن کلا😐😂 کت نوار‌من رو چند سانت به عقب هل داد و خودش رو جلوی من گرفت // لیدی : چرا همچین میکنی؟؟ / کت : میخوام مواظبت باشم / لیدی : 😒😑 / کت : 😁 // دستش رو فشار دادم و همزمان گفتین // کت : پلگ کلوز اف / لیدی : تیکی اسپاتس آن // مردم مات و مبهوت از دیدن «مرینت» و «آدرین» داشتن بهمون نگاه میکردن. لایلا و کلویی که درجا سکته کردن😂 کاگامی هم لکنت گرفته بود😂 پلیس ها تفنگ هاشون افتادن😂 پشمای‌شهردار بورژوا ریخت😐😂 زویی هم داشت مثل‌ گیجا به من نگاه میکرد😂 همکلاسی هام همشون راهی‌ بیمارستان‌ شدن😐😂 رز رو که نگم براتون داشت خودکشی میکرد از خوشحالی😂😂 من و آدرین هم با چشمای بسته داشتیم مثل ویبره‌ موبایل میلرزیدیم😐😂

بعد چند دقیقه ادرین گفت // آدرین : حالا بانوی مننن !!!! / مرینت : باشه ! تیکی‌ اسپاتس آن(این دیگه معجزه گرشونه) / آدرین : پلگ کلوز آن // کت دستش رو دورم حلقه کرد و با چوبش حسابی‌رقتیم بالا و بعد چوبش رو جمع کرد و دوباره معلق موندیم تو هوا. ‌// لیدی : کت چوبتت روو بندازز اوونجااا / کت : باشعه // یویوم رو گره کردم به چوب کت که روی برج ایفل بود. دستامونو قلاب کردیم و با شتاب بالایی چند دور ، دور برج ایفل زدیم و.....یویوم شل شد و محکم خوردیم زمین😅 از اون بالا، یویو من افتاد رو کله کت نوار😂 داشتم بهش‌میخندیدم که چوبش محکم افتاد تو سرم😐 // کت(با خنده) : اینم عاقبت مسخره کردن😂 / لیدی : 😒 / مردم : اونجان اونجان بگیرینشون هییییییییی😐 / کت : اوه اوه دارن میان بدو مرحله بعد / لیدی‌ : باشه ! گردونه ی خوش شانسییییی !!! / کت : 😂😂😂 اخه شومینه ؟؟ شومینه ؟؟ 😐😂 / لیدی : همیشه به گردونه هام خندیدی😒 مهم نیست چیه مهم کاربردشه / کت : باشه ولی......به‌ نظرت هویت هامون رو فراموش میکنیم ؟ / لیدی : احتمالا بله / کت : خب نمیشه که / لیدی : چرا ؟ / کت : اصلا من و تو به درک، اگه هویت ها رو فراموش کنیم که طرفدارا مرضیه رو میکشن😐😂 / لیدی : حقشه خب😒 اماده ای ؟😇 / کت:بله♥

لیدی : کفشدوزککککککک معجزهههه اساااااااااااااااااااااااا // انداختمش بالا اما اتفاق عجیبی افتاد.........مثل یه شی عادی برگشت پایین. // کت(با داد) : پس‌چرا برگشت؟؟؟ // داشت میخورد تو سرم که کت نوار پرید روم و هرجفتمون غلت خوردیم رو زمین. اما عملیات نجاتش خوب پیش نرفت و شومینه به اون سنگینی افتاد رو مچ پاش. اخی گفت و سریع هولش داد اونور. // لیدی : چی‌ شد دوباره ؟ / کت(با پوزخند) : هیچی‌فقط یه درد دیگه به کلکسیون درد هام اضافه شد😄  / لیدی : چیکار کنیم حالا ؟ / کت : گوشتو بیار جلو تا بهت بگم / لیدی : اوک / کت : پیس پیس‌پیس پیس🤗😐😂 /لیدی: هر جفتمون شومینه رو گرفتیم و انداختیم بالا و همزمان با صدای بلند گفتیم : // لیدی باگ و کت نوار : قدرتت عشقق همیشهه قویترینههه !!!!!!! //

از زبان کت نوار : گردونه رفت‌ بالا و یه نور بزرگ همه جا رو فرا گرفت.........بعد از اون جینگیلی های‌ گرده ای که هنوز نفهمیدم چین در‌ سرتاسر پاریس پخش شدن و همه جا پخش شدن.......یاد اولین باری افتادم که لیدی باگ انجامش داد و با ذوق گفت : // لیدی : این واقعاااا معجزههه آساست !!😍 // دوباره همینو گفت. دستاش رو روی قلبش گذاشت و گفت : // لیدی‌ : این واقعاااا معجزه اساستت😍😍 // خیلی طولانی‌ شده بود. رفتم نزدیکش‌و دستش رو گرفتم و. سرهامون رو چسبوندیم به هم..............تا اون گردونه ها از ما هم عبور کردن‌و دورمون چرخیدن😍 و...........// از‌ زبان راوی : بالاخره تموم شد. پاریس رنگ و بوی خاصی گرفته بود. همه چیز عادی بود. همه هویت لیدی باگ و کت نوار و حتی گابریل رو فراموش کردن. خود گابریل هم اتفاقات اخیر خوب یادش نبود. امیلی پیش گابریل موند. فیلم کشف هویت بچه ها پاک شد........همه ی زخم ها و درد های کت نوار و البته لیدی‌ باگ خوب شدن. (پهلوی کت نوار + کلی کتک که خورده بود + اون شومینه که افتاد روی‌ پاش & دست لیدی باگ + چند تا ریزه کاری دیگه😐😂) و اما......اینکهخودشون هویت رو فراموش کردن یا نه رو.....من نمیدونم.....بریم پیششون ببینیم چی شده😉❤

توجه : الان نیمی از مردم اون اطراف پرسه میزنن)کت : بانوی من ؟! / لیدی : چیه پیشی ؟ / کت : امم......نمیدونم......یه حس عجیب دارم / لیدی : اوهوم.....(بیب بیب بیب«صدای گوشواره هاش») ببین کت بهتره قبل از اینکه هویتامون فاش بشه من برم.....فعلا پیشی جون / کت : ۱۰۰۰ بار بهت گفتم بیا هویت هامونو بهم بگیم گوش نمیدی که / لیدی : این بحث کهنه رو تازه نکن...... / کت : اخه........ / لیدی : دیگه واقعا باید برم......./ کت : باشه ولی قبلش....... / لیدی : خودت میدونی من یه پسر دیگه رو دوست دارم. چرا هرروز باید یادآوری کنم؟ / کت : حیح😔 بعدا میبینمت بانو / لیدی : باشه........//

 از زبان کت نوار : لیدی باگ میخواست بره که یهو برگشت سمت من و بهم نگاهی کرد. یویوش رو جمع کرد و اومد دستشو گذاشت رو شونم........// لیدی : راستی زخمات خوب شدن ؟ / کت : آره کلا ناپدید شدن تو چی ؟ / لیدی : اره منم......ووو......😉

جفتمون زدیم زیر خنده😂😂 // لیدی : عجب بازیگری هستی تو آدرین😂 / کت : اولا تو که از من بهتر بازی کردی😐 دوما منو اینجوری صدا مکن مرینت خانوم دیگران میشنون😒😂 (خدایی حال کردین چجوری دقتون دادم ؟؟😂) / لیدی : کم کم داشت باورم میشد واقعا فراموش کردی😂 / کت : منم داشت باورم میشد. خیلی خوب تو نقشت فرو رفتی😐 ولی فک کنم طرفدارا دق کردن😂😂 / لیدی : اره😂 خب دیگه میدونی که پدر و مادرم هویتم رو نمیدونن باید برم پیشی جون😉 / کت: خداحافظ بانوی زیبای من😇 // لیدی باگ اومد سمتم، گونش رو گرفت جلوم و لبخندی زد. منم با کمال میل......گونش رو😘بوسیدم و بدون هیچ حرف دیگه ای......از هم جدا جدیم.......😊😍

از زبان لیدی باگ : بعد از اینکه از کت نوار جدا شدم، به سمت خونه حرکت کردن...مدت هاست پاریس رو انقدر اروم و طبیعی ندیدم....چقدر دلم برای این ارامش قشنگ تنگ شده بود🙃 رسیدم نزدیک شیرینی فروشی....پریدم گوشه دیوار و به حالت عادی برگشتم...تیکی پرید بغلم...// تیکی : ملینت😍 / مرینت : تیکی عزیزم😍 / تیکی : ملینت....تو موفق شدی! همه رو نجات دادی! افرین! // در جواب تیکی فقط لبخند زدم....خیابون رو رد کردم و روبروی در شیرینی فروشی ایستادم..با تردید در رو هل دادم و با صدای زنگ باز شد. مامان و بابام با دیدن من دویدن سمتم و بغلم کردن....بوسه ای مهمون گونشون کردم و لبخند زدم... // سابین : مرینت عزیزم! خوشحالم دختری مثل تو دارم! // از این حرف مادرم تعجب کردم! // مرینت : منطورت چیه مامان؟ / تام : کفشدوزک من! // جا خوردم! مگه هویتم رو فراموش نکرده بودن؟! // مرینت : ن..نه کفشدوزک چیه هه هه (خنده) نمیفهمم چی میگین😁 / سابین : عزیزم ما فراموش نکردیم تو کی هستی😉 / مرینت : چییییی؟ / تام : نگران نباش دخترم همه چیز درست شده // لبخندی زدم و دوباره بغلشون کردم....امن بود! آغوش پدر و مادرم خیلی امن بود! بالاخره از بغلشون بیرون اومدم و رفتم به اتاقم تا یه دوش بگیرم...اما همینکه در اتاق رو باز کردم، حجم انبوهی از کوامی ریختن رو سر و کلم😅

 همشون رو دونه دونه بغل کردم....نورو و دوسو خم بالاخره با دوستاشون بودن! چقدر خوب! همه چی درست شد!❤️

از زبان کت نوار : بالاخره راحت بودم....میدویدم، میپریدم...بدون درد...بدون غم و غصه....یکی یکی ساختمون هارو طی میکردم...هر چی بیشتر پیش میرفتم امارت اگراست نزدیکتر میشدم...یعنی مادرم رو میبینم؟ دوباره میتونم به پدرم اعتماد کنم؟ نمیدونم! نزدیک در خونه، پشت درخت به حالت عادی برگشتم...قبل اینکه پلگ چیزی بگه قالب پنیری بهش دادم اما اونو پس داد... // آدرین : نمیخور..؟ // اما حرفم رو قطع کرد و محکم گونم رو بغل کرد.... // پلگ : خوشحالم که حالت خوبه ادرین! / ادرین : ممنون پلگ! // دویدم به سمت در خونه و در زدم....ناتالی در رو باز کرد...بدون اینکه چیزی بپرسه یا حرفی بزنه (ناتالی همه این مدت نیویورک بوده😁) // ناتالی : خوش اومدی ادرین! / ادرین : ممنون ناتالی...پدرم..؟! / ناتالی : ایشون منتظرت هستن‌‌‌.... / ادرین : ممنو... // ناتالی دستش رو دورم حلقه کرد... // ناتالی : ادرین! برات خوشحالم! / ادرین : منظورت چیه؟ // جوابی نداد.. قطره اشکی از گونش سر خورد..چی شده بود؟! رفتم داخل خونه....پدر و.....مادرم! نشسته بودن روی مبل....پدرم بعد مدت ها داشت میخندید! مادرم....چشماش برق میزد! به تته پته افتادم..... // ادرین : م..م..مامان! // پدرم برگشت و با دیدن من لبخندش محو شد و عرق شرم ریخت...مامانم...بلند شد و دوید سمتم...خودم رو تو بغلش جا کردم.. // امیلی : پسر عزیزم😭😀❤ / ادرین : مامان!🙂💖 // پدرم با حسرت خاصی بهمون نگاه کرد و سرش رو پایین انداخت....لبخندی زدم.. // ادرین : سلام‌...پدر! // با این حرفم یکم امیدوار شد و سمتمون اومد....سه تایی باهم بودیم! بعد مدت ها!! تو اغوش خانوادم چه جای امنی بود! خیلی امن!

تو این افکار بودم که....مامانم چیزی گفت... // امیلی : خب ادرین عروس من کجاست؟🤔🤗 / ادرین(به تته پته افتادم) : هه...هه...عروس؟ چیه؟ کیه؟ هه😅 / گابریل : مگه نمیخوای کفشدوزکو بگیری؟ // چشمام گرد شدن...از کجا میدونه؟ مگه فراموش نکرده؟ قبل اینکه چیزی بگم مادرم گفت : پیشی عزیزم! . تعجب کردم! پس یادشون نرفته؟ // گابریل : هویتت رو فراموش نکردیم پسرم! / ادرین : پدر! // بیشتر خودم رو تو بغلشون جا کردم....خیلی وقت بود انقدر شاد نبودم! حالا فقط یه چیزی مونده بود.....مرینت رو رسما مال خودم کنم! (بل بل😐😁)

(فردای اون روز) از زبان مرینت : با صدای الارم گوشیم بلند شدم....اولین چهره ای که دیدم....ادرین بود😯 چشمام رو مالوندم که مطمئن بشم توهم بوده ولی واقعی بود! با شتاب از روی تخت بلند شدم و بهش خیره شدم...با دیدن من زد زیر خنده و بلند قهقهه زد! // مرینت : چرا میخندی؟ / ادرین : موهات....موهات مثل جوجه تیغی شده😂😂 

بابای🫰🏻🫰🏻😉

 

گودال عشق¹⁴🖤❤️

گودال عشق¹⁴🖤❤️

سلام چطورید💕🎀🌷🪷

بعدش مرینت رو دیدم که داشت درد بدی میکشید و هی‌ بلند آخ و واخ میکرد....(اینم از درد کشیدن مرینت راحت شدین؟؟😐) // آدرین : مرینتمممممم !! / مرینت : آدرینننننننن😭 // پدرم هم که داشت با خباثت تمام به کارش ادامه میداد.........بعد چند دقیقه، صدای مرینت قطع شد......و....بی جان روی زمین افتاد!! تمام دنیا آوار شد رو سرم!! از اون طرف مادرم داشت بیدار‌ میشد !! کشون کشون رفتم سمت مرینت.......اما تو حالت لیدی باگ بود !! یه نگاه کردم دیدم خودمم تو حالت کت نوارم ! بدون انگشتر و گوشواره! یاد حرف پلگ افتادم : درون شما قهرمانه، چه با معجزه گر، چه بدون معجزه گر !! پس یعنی‌این الان قدرت درونمونه ؟؟ اصلا مهم نیست (میخواستم فقط شیپش لیدی نواری بشه همین😐😂) لیدی باگ رو گرفتم و روی پام گذاشتم. دستم رو روی قلبش گذاشتم.....باورم نمیشد دیگه نمیتونستم صدای قشنگ قلبش رو بشنوم! // کت نوار : ل...لیدی‌ من ! ب...بانو...من! قشنگ من ! بلند شو ! بلند شو ببین.....ببین که چی به سرم آوردی.....قرارمون.....این نبود😭 // اشک هام ریختن روی صورتش......بدن بی جانش رو توی بغلم گرفتم و سرم رو لای موهاش کردم.......عطر همیشگی رو میداد ! اما دیگه طراوت همیشگی رو نداشت.......... // کت : م..مرینت ! بلند‌شو خواهش میکنم ! من رو تنها نزار ! حق نداری تنهام بزاری😭 بانوی زیبای من.......لیدی باگ !!😭 // هر چقدر تکونش دادم بلند نشد ! محکم فشارش دادم به خودم.....آروم گذاشتمش روی زمین.......و عصبانی به سمت پدرم رفتم که مادرم رو در آغوش گرفته بود‌ !! با دیدن مادرم پاهام سست شدن ولی......باید مقاومت کنم........

کت : مامان !! / امیلی : گابریل ؟ این پسر چی‌ میگه ؟؟ / گابریل : اون آدرینه امیلی / امیلی : آدرین !! پسرم😭 // مادرم اومد سمتم که بغلم کنه ولی.........من خودمو کشیدم عقب......// کت : مامان ! میدونی با اومدنت عشقم رو ازم گرفتی؟؟ / گابریل : آدرین حق نداری..... / کت : دیگه بسه ! بسه هرچی به حرفاتون گوش کردم ! // دست مادرم رو گرفتم کشیدم تا همراهم بیاد // کت : این ستون رو میبینی؟ این آقای گابریل، درست ۱۰ روز پیش ، من رو به همین ستون بسته بود و داشت شکنجم میکرد😠 اسم این رو میذارید پددددر ؟؟ / گابریل : من اون موقع نمیدونستم تو آدرینی ! / امیلی : گابریل تو واقعا اینکارو کردی؟؟ / کت : (اشاره به دور) اون اتاق رو میبینید که شبیه زندانه ؟؟ ۷ روز مارو اونجا نگه داشت......و....اینم از‌شاهکار بعدیش(اشاره به زخم پهلوش) و....اونم از دست گل......(و بغضش ترکید) بعدیش ! بانوم رو ازم گرفت !!😭 // مادرم نزدیک اومد و آروم بغلم کرد. منم بغلش کردم‌. // امیلی : پسر عزیزم !! دلم برات تنگ شده بود ! / کت : مامان......مامااااان😭😭 / امیلی : گابریل تو خیلی پلیدی ! / گابریل : امیلییی !! // از بغل مامانم خودمو بیرون کشیدم. بعد با عصبانیت تمام حمله ور شدم به پدرم.......فورا تبدیل شد به شدوماث و حملم رو پاسخ داد.......با چوبش پرتم کرد‌و افتادم تو آب(اون آب دور خونه گابریل) اما زود بیرون اومدم. دوباره حمله کردم اونم محکم منو کوبوند به دیوار. // امیلی : گابریل اون پسرته احمق!! // پدرم هیچ توجهی نکرد ! من بیحال رو زمین افتاده بودم. فقط به فکر برگردوندن لیدی باگ بودم! سعی کردم بلند بشم اما نشد.......

پدرم دستم رو گرفت و کشید......بعد دوباره محکم پرتم کرد به‌دیوار......بازم اومد سمتم.....// شدوماث : بلند شو ! // با زحمت و سختی و به کمک چوبم بلند‌ شدم اما تا خواستم تعادلم رو میزون کنم، با چوبش محکم پرتم کرد یه سمت دیگه...// امیلی : گابریل تمومش کن!! / شدوماث : این بچه پررو باید ادب بشه! // و دوباره اومد سمتم ! یقه لباسم رو گرفت و بلندم کرد و دوباره کوبوند زمین......بالاخره اخ و اوخم دراومد.......بازم اومد سراغم و بلندم کرد......محکم با مشت زد تو صورتم........ و بعدش هم......زخم کاری رو زد..........برای بار آخر بلندم کرد و مشت قوی و دردناکش رو مهمون زخم پهلوم کرد. داد بلندی زدم و محکم پرت شدم به ستون. // شدوماث : به اندازه کافی ادب شدی یا ادامه بدم؟؟ / کت : من.....هرگز......تسلیم.....نمیشم ! / شدوماث : خیلی کله شقی ! باشه خودت خواستی / امیلی : گابریل اگه یه قدم به‌ سمتش برداری دیگه نه من نه تو ! / کت:نه....مامان....جلوشو....نگیر.....بزار.....منو....بکشه.......میخوام.....برم.....پیش.....بانوم.....🙂😖 // پدرم با عصبانیت اومد سمتم. ازوم رو گرفت و بلندم کرد // شدوماث : پس میخوای بری پیش بانوت؟ خوش بگذره آدرین! // و دوباره زد تو صورتم. اما اصلا حواسش نبود که من معجزه گر کفشدوزک و گربه رو از جیبش بیرون کشیدم. وقتی دوباره افتادم زمین، از فرصت استفاده کردم و انگشترم رو پوشیدم(تو حالت کت نوار بود ولی اون قدرت درونش بود) و سریع‌ تبدیل شدم اما.......

انگشترم پلگ رو پس زد. / کت : پلگ...چی شده ؟؟ / پلگ : متاسفم ولی انرژی برای تبدیل نداری // انگشتر رو درآوردم و تو جیبم گذاشتم. // شدوماث : پسش بده ! / کت : از...اول مال....تو...نبود! / شدوماث : تو امروز دلت بدجوری‌ کتک میخواد. منم خیلی دوس دارم یه نفر رو بزنم😠👿 // دوید سمتم و بلندم کرد. هلم داد به سمت دیوار و اومد نزدیکم. مشتش رو گرفت بالا و گرفت سمت صورتم. که یکی دستش رو گرفت...// وایپرین : مهمون نمیخوای شدی جون؟؟😏 (شدی : شدوماث😐😂) / ریناروژ : خجالت بکش اون پسرته😠 / کاراپیس : چه بلایی سر رفیق هامون اوردی؟؟😧 / وسپریا : انگار دلت نیش زنبوری‌ میخواد😒 // وایپرین دستش رو پیچوند و هلش داد عقب. منم همونجوری که به دیوار تکیه داده بودم، نشستم رو زمین............کاراپیس اومد سراغم. ریناروژ هم رفت سمت لیدی باگ. وسپریا و وایپرین هم رفتن سمت شدوماث. اما مادرم رو ندیدم........(رفته مامور هارو خبر کنه😐) // کاراپیس : حالت خوبه رفیق؟ / کت : لیدی باگ !!😭 / کاراپیس : نگران نباش درست میشه / کت : اون....مرده...چجوری.....درست...میشه؟؟😭 / کاراپیس : لیدی باگ میدونست احتمالا اینجوری‌ میشه واسه همین یه نقشه داشت. / کت : جدی؟؟ / کاراپیس : پس‌فکر کردی ما اینجا چیکار میکنیم ؟ از ناکجا آباد که نیومدیم // خودم رو انداختم تو بغل نینو. با حرفی که زد، دیگه آروم شده بودم ! اما‌ مادر و پدرم چی؟؟ لیدی‌ باگ حتما واسه‌اونام یه نقشه ای چیزی داره.........نینو کمکم کرد که بلند‌ بشم. ریناروژ هم لیدی‌باگ رو باخودش برده بود. وایپرین و وسپریا هم درگیر پدرم بودن......

پاهام میلغزید. نینو کمکم کرد و آروم منو برد بیرون. توی محوطه حیاط خونمون، نشستیم. ریناروژ لیدی باگ رو گذاشته بود روی نیمکت و اومد سمتم // ریناروژ : حالت خوبه ؟ / کت : اوهوم / ریناروژ : معجزه گر لیدی باگ دست توعه ؟ // دستم رو تو جیبم کردم و آروم معجزه گر رو درآوردم و به سمتش گرفتم......ریناروژ دستش رو روی شونم گذاشت و آروم گفت // ریناروژ : نگران نباش ! برش میگردونم! / کت : 🙂💔 // ریناروژ رفت و اسکارابلا برگشت!! پس آلیا اونروز اسکارابلا بود! چرا به فکر خودم نرسید؟؟ // اسکارابلا : گردونه خوش شانسی ! // اما‌بدون وقفه اون رو بالا انداخت و گفت // اسکارابلا : کفشدوزک معجزه آسا !!! // گرده های صورتی فقط دور لیدی باگ چرخیدن و هیچ اتفاق دیگه ای‌ نیوفتاد ! لیدی باگ آروم چشماش رو باز کرد و............با سختی بلند شدم و و با کمک کاراپیس و وایپرین (که وایپرین تازه از زیرزمین اومده بود) رفتم سمتش. چشماش رو باز کرد و بهم خیره شد // لیدی : خب بدون من خوش گذشت ؟ // بی وقفه زیر کتفش رو گرفتم و بلندش کردم و تو بغلم بهش جا دادم. محکم بغلش کردم. اونم دستش رو دورم انداخت‌. // کت : دیگه..... هرگز.... اینکارو نکن....بازی....با.....احساساتم......جالب..نیست! / لیدی : منو ببخش کت مجبور بودم😭 تو خوبی ؟؟ / کت : الان‌‌.....خوبم! // چقدر درد و غم داشتم........و توی اون آغوش گرم، همشو فراموش کردم !! راست میگن که : هیچ چیز گرم تر از آغوش معشوقه نیست !!

از زبان لیدی باگ : بعد از اینکه کت نوار از بغل من سیر شد، بالاخره ولم کرد نشستیم رو همون نیمکت. بچه های گروه هم رفته بودن تا به مامور ها کمک کنن شدوماث رو بگیرن. (بچه ها اگه قسمت شرور قرمز ۱ رو دیده باشین، اون محوطه حیاط، تو یه سکانس آدرین اونجا نشسته بود. اینجا همونجاست) کت دستم رو از پشت انداخت دور من. منم سرم رو گذاشتم روی شونه هاش. حرفی بینمون رد و بدل نشد. تا اینکه ریناروژ اومد پیشمون. // لیدی : شدوماث چی شد ؟! / ریناروژ : دارن میگیرنش. من اومدم امانتیتو بهت بدم. بیا / لیدی : ممنونم ریناروژ // گوشواره هام رو گوشم کردم. گربه ی سیاه هم که معجزه گرش تو جیبش بود، دستش کرد. اما فعلا نیازی به تبدیل نبود. به هر حال..........این سکوت گربه ایش داشت عذابم میداد. درسته من تقریبا مردم و دوباره زنده شدم ولی، بازم درد اصلی مال اون بود. کاش میتونستم یه کاری براش بکنم. اما انرژی ندارم که تبدیل بشم. این قدرت درونیم هم قدرت زیادی نداره😓 تو این فکرا بودم که صدای کت من رو از افکارم بیرون کشید // کت : اون....واقعا مادرم بود ! / لیدی : آره درسته / کت : خیلی عجیب و وحشتناکه / لیدی : چی ؟ / کت : عشق ! / لیدی : چرا ؟! / کت : عشق به مادرم نبود، هیچوقت اینکار هارو میکرد؟ اصلا لیدی باگ و کت نواری هم نبودن. عشق مصوب «مسئول» تمام این اتفاقاته / لیدی : خب آره. راست میگی. عشق خیلی پیچیدست. مثل خودم و خودت / کت : عشق میتونه وحشتناک هم باشه. اما بازم......../ لیدی و کت همزمان : شیرین ترین تلخی دنیاست ! // دوتایی زدیم زیر خنده. بازم کنار هم بودیم و این حالمونو خوب‌ میکرد. یهو چندتا مامور با راجر اومدن سمتمون..............

راجر : شما اینجا چیکار میکردید ؟ مگه نمیدونستید تحت محاصرست ؟ بدون اجازه وارد شدین و همه چیز رو به هم ریختین. حالام بابت اینکار حسابی تنبیه‌ میشین / کت نوار پوفی کشید و بی اعتنا سرش رو چرخوند اونور // لیدی : متاسفم راجر اما ما چاره ای نداشتیم / راجر : چرا بدون اجازه وارد شدید ؟ / لیدی : اگه اجازه میگرفتیم میذاشتین بیایم تو ؟ درضمن ما همه چیز رو درست کردیم و گابریل واقعی رو براتون پیدا کردیم. / راجر : و امیلی آگراست ؟ / لیدی : اون قضیش مفصله / راجر : به هر حال قانون رو‌زیر پا گذاشتین // کت نوار پرید وسط بحثمون // کت : راجر بیخیال شو.....بیا تنبیهمون کن و برو باشه ؟! حوصله جر و بحث ندارم. بگو ما چیکار کنیم ؟ یا خودت میخوای چیکار کنی ؟ / راجر : باید جلوی خبذنگار ها و مردم، همین الان، هویت هاتون رو فاش‌ کنید. در غیر این صورت میفرستیمتون کانون اصلاح و تربیت / لیدی و کت : چییییییییی ؟؟؟؟؟ / راجر : همینکه شنیدین / کت : باشه. لیدی باگ؟! بیا انجامش بدیم / لیدی : چی ؟ چی داری میگی ؟ / کت : 😉 / لیدی : اوه آره باشه گرفتم. / بلند‌شدیم وایسادیم / کت : ما آماده ایم /

تمااام🌿🍓🎇

گودال عشق¹³❤️🖤

گودال عشق¹³❤️🖤

سلاااام چطورید🪩🌿

از زبان مرینت : // مرینت : بلند شو ادرین / آدرین : نه....بزار یخوابم😴 / مرینت : میگممم بلندد شو تنبل خان😠 / آدرین : بزار بخوابم فقط ۵ دقیقه / مرینت : پس پا نمیشی دیگه ؟؟ / ادرین : ۲ دقیقه😪 / مرینت : خدایا منو ببخش🙄😑😂 ادریننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن / آدرین : ترسیدم بابا چیه😟 / مرینت : میگمممم بلنددد شووو😠 / آدرین : چشم بانو ببخشید / مرینت : پوفففف😤 // کوامی هامون رو شارژ کردیم و جفتمون تبدیل شدیم(بازگشت به شیپ لیدی نواری خودمون😂) رفتیم پایین ، صبحونه خوردیم و با هزار تا بدبختی و فلاکت مامان و بابام رو دست به سر کردیم که بریم دادگاه . بالاخره راضی شدن و ما هم خداحافظی کردیم و رفتیم..........

«در دادگاه»

لیدی : جناب قاضی لطفا ما باید حتما بیایم تو / قاضی : متوجهم اما نمیتونید بیاید به سن قانونی نرسیدین / کت : پس اون خانم چی ؟؟(اشاره به آلیا) / قاضی : ایشون خبرنگار هستن فرق داره / لیدی : پس ما چیکار‌ کنیم ؟؟ / قاضی : برین تو سالن انتظار بشینید // ناامید رفتیم تو سالن انتظار . کت نوار تمام مدت یک کلمه هم حرف نزد . نگرانش بودم اون به هر حال پدرش بود😔 // لیدی : کت ؟! / کت: خوبم / لیدی : آخه...../ کت : گفتم خوبم / لیدی : درکت میکنم ولی بذار کمکت کنم / کت : برام مهم نیست / لیدی : اما اون درهر حال پدرته / کت : دیگه نیست / لیدی : پس واست مهم نیست که چی میشه ؟؟ / کت : نه......نمیدونم😖 // بدنش داغ شده بود . دلم واسش میسوخت . دستم رو دورش حلقه کردم و آروم زمزمه کردم :

Miracoals , simple the best , up to the test , when thing go wrong , Miracoals , the lukias , the pour a love always so strong / کت(با یه صدای غمناک) : I'm a cat , just chiling out , but in the night , she's all I thing about , I feels strong , when she's around , she pecs me up , when I'm down , / لیدی : oh oh oh / کت : oh no you never no / لیدی : oh oh oh / کت : my love can only grow / لیدی : oh oh oh / کت : and when I see her smile , thats when she become / لیدی و کت باهم : Miracouls , simple the best up to the test when thing go wrong , Miracouls , the lukias , the pour a love always so strong , // لیدی : بهتر‌ شدی ؟؟ / کت : من عاشق این آهنگم🙂((یادتون باشه ترجمه کنید))

داشتم تازه کت رو آروم میکردم ، که آلیا با نینو اومدن . نینو زبونش رو گاز گرفته بود و الیا هم معلوم بود کلی‌ گریه کرده . نگران شدم . یعنی‌ چی‌ شده ؟؟ // آلیا : باید باهم صحبت کنیم / نینو : تو برو من حواسم به کت هست / لیدی : ب...باشه // نگاهی‌ به کت انداختم . جفتمون میدونستیم خبر خوبی نیست . خواستم برم که دستم رو کشید..... // کت : بانو ؟ / لیدی : بله ؟ / کت : ه....هیچی‌ فقط....هیچی / لیدی : خب بگو / کت : نه چیزی‌ نیست برو / لیدی : هرجور راحتی

با آلیا رفتم............وقتی مطمئن شد له اندازه کافی از کت نوار دور شدیم ، زد زیر گریه // لیدی : چی شدههه ؟؟ / آلیا : اوه مرینت😭 آدرین بیچاره دق میکنه😭 / لیدی : چی شده دختر خب حرف بزن / آلیا : حکم اومده😭 / لیدی : خب چی شد؟؟ / آلیا : زندان / لیدی : چییییییییییییی گفتییی ؟؟؟😧 / آلیا : همین که شنیدی😭 / لیدی : چجوری به آدرین بگیم اخه؟؟ / الیا : اگه بگیم که دق میکنه😭 / لیدی : نه....صبر کن ! من....من یه‌ نقشه دارم . اما به کمک کت نوار نیاز دارم . باید برم پیشش . / آلیا : نقشت چیه ؟ / لیدی : امیدوارم کار‌کنه . بعدا بهت میگم....... // برگشتیم پیش نینو و کت . نینو تو کارش موفق بود و خنده کت رو درآورد . من رو که دید‌، بلند‌شد و جاش رو به من داد . رفتم پیش کت نوار نشستم . همین که چهره ناراحت من رو دید ، انگار فهمید‌ چی‌ شده . // کت : خب ؟! / لیدی : قول میدی سرم داد نزنی ؟؟ / کت : برای چی باید سرت داد بزنم ؟؟ / لیدی : حکم پدرت اومده / کت : خ...خب ؟؟ / لیدی‌: زندان / کت : چچ..ً....چی گف....گفتی ؟؟ / لیدی : اروم باش کت چیزی نیست من کنارتم یه نقشه دارم باید کمکم کنی / کت : چ....چرا...پدر......چرااااااا اینکارو‌ کردیییییی😭

 لیدی : کت اگه میخوای گریه کن ولی بعدش بهت نیاز‌ دارم . // هیچ حرفی نزد . سرش رو تکیه داد به دیوار . یه حسی بهم میگفت حالش‌ خوب‌ نیست دستم رو روی‌ پیشونیش‌ گذاشتم ، و سریع عقب کشیدم. داشت به معنای واقعی کلمه تو تب‌ میسوخت . به نینو گفتم بره براش آب بیاره . یکمشو پاشیدم تو صورتش ، بقیش‌رو هم دادم بخوره . چند بار اروم به اینور و اونور صورتش زدم که از حال نره. چند بار صداش کردم . بیهوش نبود اما جواب نداد. چرا پدرش اینکار‌رو باهاش کرد اخه ؟؟ همش‌ تقصیر اونه😭 بعد یه مدت ، اشک هاش قطره قطره ریختن روی صورتش . سرش رو از‌ دیوار جدا کردم. و چسبوندم به سینم........کشیدمش سمت خودم و دستم رو دورش گذاشتم......اونم دستش رو دورم حلقه کرد‌ و...........اشک هاش لباسم رو نم دار کردن . سرم رو روی سرش گذاشتم و اجازه دادم خودش رو خالی کنه.......باید یه فکری به حال تبش هم میکردم.........مثل آتش داغ، اما عرقش سرد بود . تو همون حالت موندم تا یکم حالش بهتر بشه.......آلیا هم که داشت تو بغل نینو گریه میکرد😐 چرا آدرین باید انقدر به خاطر پدرش عذاب بکشه ؟؟ طولی‌نکشید که خودم هم زدم زیر گریه . اشکام میریخت لای موهاش. آرامش و سکوت عجیبی سالن انتظار رو پر کرده بود . در اوج غم ، تو بغل کت آروم بودم !!

از زبان کت نوار : بالاخره بعد چند دقیقه یکمی آروم شدم. باورم نمیشد که دارم غرورم رو له میکنم. ولی خب........همه یه جایی کم میارن.......آروم بلند شدم. لیدی باگ که سرش لای موهای من بود، با بلند شدن من سریع خودشو جمع و جور کرد. نگاهی بهش انداختم. صورتش پر از گریه بود. دستم رو بردم و آروم اشکاش رو پاک کردم. لبخندی زد. // کت : خ..خب نقشه ای که...گفتی...چیه؟؟ / لیدی : تو حالت خوب نیست / کت : خوبم / لیدی : داری تو تب میسوزی / کت : من...سال هاست که....توی تب میسوزم ! / لیدی : کت انقدر یک دنده نباش / کت : تو یه دنده نباش و نقشت رو بگو / لیدی : نمیتونی با این وضعت کاری بکنی. مثل آتیش داغی. معجزه گرت رو بده به نینو اون کمکم کنه. خودت هم بمون پیش آلیا.... / کت : لیدی باگ برای آخرین بار بهت میگم من حالم خوبه. دوست ندارم دوباره تکرار کنم باشه؟! / لیدی : ای کله شق😞 / کت : نقشت چیه؟؟ / لیدی : دنبالم بیا // بالاخره راضیش کردم که حالم خوبه. هرچند هردومون میدونستیم حالم خوب نیست. رفتیم به سمت خونه ی ما........توی راه چند بار حالم بد شد. آخرشم لیدی باگ زیر پر و بالم رو گرفت و کمکم کرد بریم. رسیدیم. اون خونه برام جو«فضا» بدی داشت. خیلی بد. هنوز دورش پر از نگهبان و...... بود. بالاخره تونستیم یواشکی وارد بشیم.......بدون فوت وقت رفتیم طبقه پایین. یکمی گشتیم و راه رفتیم، و............ // کت : م.....ما....ما.......مامان !!!!!!!!! / لیدی : چی شد؟ ها.....یا موسی......این واقعا...امیلی....امیلی آگراسته !!!! غیر ممکنهه ! // حال بدم رو فراموش کردم و دویدم سمت مادرم. دستام رو همه جا میچرخوندم که یجوری در اون محفظه لعنتی رو باز کنم........دیگه برای بغل کردن مادرم، صبر نداشتم ! بالاخره یه دکمه پیدا کردم....حدس زدم اگه فشارش بدم باز میشه. تا خواستم فشارش بدم، یه نفر دستم رو گرفت.......فکر کردم لیدی باگه اما تا خواستم بهش بتوپم که چرا اینحوری میکنی، با دیدن اون شخص، سر جام میخکوب شدم ! اون.......

شدوماث بود!!!!!!!!!! چطور ممکنه؟؟ پدر منکه توی زندانه.......منتظر اجرای حکمشه......این امکان نداره......دور و برم رو نگاه کردم.......لیدی باگ رو ندیدم.....// کت : پ...پدر‌‌....تو اینجا چیکار‌ میکنی؟؟ / شدوماث : فکر کردی انقدر احمقم؟ اونی که الان تو زندانه، یه سنتی مانستر ناچیزه ! / کت : چیی ؟؟ / شدوماث : وقتی میخواستن برای دادگاه بیان سراغم، یه سنتی درست کردم که اونو ببرن / کت : ولی.......معجزه گر هارو از کجا آوردی؟ / شدوماث : خب آکوما های من چه شرور باشن چه نباشن، تحت کنترل من هستن. برام ردیابیش کردن، نمیدونم از کجا، اما معجزه گرهارو برام آوردن....پسرم ! / کت : ولم کن......تو پدر من نیستی ! / شدوماث: من و مادرت رو به کی فروختی ؟ به اون دختر خال خالی ؟؟ / کت : باهاش چیکار کردی ؟؟ اون همین الان اینجا بووود ! / شدوماث : اونجاست. همونجا. // سرم رو به طرفی که اشاره میکرد برگردوندم، لیدی باگ وایساده بود و اون صحنه رو با بهت زدگی تماشا میکرد! خواستم برم سمتش اما پدرم دستم رو کشید. بعد پیچوند و محکم منو گرفت هرچقدر تقلا کردم ولم نکرد. پنجه ی برنده؟؟ اما اون پدرمه...........زیاد هم نتونستم تلاش کنم. چون زخمم دوباره درد گرفته بود. ناامید سابت موندم و به لیدی باگ نگاه کردم........... // لیدی : اگه میخوای زنده بمونی ولش کن !! / شدوماث : اگه اونو میخوای، میتونم با خودت مبادلش کنم !! / کت : چییی ؟؟ نه حق نداری به بانوم دست بزنی😖😠 / شدوماث : این اینطوری با پدرت حرف بزنی حرف بزنی !! / کت : ولم کن !! / شدوماث : نهههه ! // لیدی باگ یویوش رو چرخوند و دوید سمتون. اما همین که خواست کاری کنه، پدرم گردنم رو محکم فشار داد......لیدی باگ سر جاش میخکوب شد.....// لیدی : اون حالش خوب نیست. اون پسرته.....نباید انقدر بی رحم باشی ! / شدوماث : پسری‌ که بر علیه منه ؟ نه ! / لیدی : گردنش رو فشار نده میگم حالش خوب نیستتتتت !!! / شدوماث : اگه کاری که میخوام رو بکنی ، فشار نمیدم / لیدی : باشه فقط بگو چی میخوای.... / شدوماث:........

معجزه گر خودت و کت نوار و.......یه قربانی برای برگردوندن همسرم ! / کت : نههههههههه بانوی من.......نههههه !! / لیدی : منظورت منم ؟؟ / شدوماث : چه انتقامی شیرین تر از اینکه تورو فدای همسرم کنم ؟؟ یک تیر و ۲ نشان. هم همسرم برمیگرده، هم تو درد میکشی! هم پسرم ادب میشه ! اوه این که شد ۳ نشان😈 // نفسم دیگه بالا نمیومد......اما لیدی باگ هم نباید تسلیم بشه‌.....اما اگر نشه.....دیگه نمیتونم طاقت بیارم....به سختی نفس میکشیدم......لیدی باگ با نگرانی نگاهی به من کرد و با دستپاچگی گفت// لیدی : باشه باشه فقط ولش کن😟 / شدوماث : آفرین دختر خوب ! // لیدی باگ یویوش رو جمع کرد و آروم اومد سمت شدوماث. با التماس بهش نگاهی کردم‌ و اونم......لبخند ملیحی زد و دلم رو آشوب کرد...... // لیدی : خب...من اومدم! حالا ولش کن !! // پدرم من رو با شتاب بالایی پرت کرد اونطرف.....دیگه نایی نداشتم که بلند بشم......دیدم که لیدی باگ رو گرفت و معجزه گرش رو با یک حرکت برداشت.......بعدشم اومد سراغ من و معجزه گرم رو برداشت.......حالا ما مرینت و آدرینی بودیم که هیچ دفاعی از خودشون نداشتن........ // شدوماث : وایی اینجارو ببین ! ببینید لیدی باگ کیه ! یه دختر دست و پاچلفتی !! / مرینت : خیلی خب به خواستت رسیدی حالام زود تمومش کن / آدرین : م..مرینت....خوا...هش....میکنم....این...کاررو....با...من نکن !!!!! / مرینت : امیدوارم در کنار خانوات زندگی جدید و بهتری رو شروع کنی آدرین ! اینو از صمیم قلبم گفتم! / آدرین : مرینتتتتتتتتت ! زندگی رو بدون تو نمیخواممم ! اگه اینکارو بکنی خودمو میکشم ! // تو همون لحظه ها پدرم معجزه گر هارو ادقام کرد و ........ // شدوماث : آرزو میکنم در ازای جان مرینت دوپنجنگ همسرم امیلی زنده بشه ! // پوففففففففف ! یه نور بزرگی همه جارو گرفت.............. و بعدش.........

تماممم🌺🌹🎆

گودال عشق¹²❤️🖤

گودال عشق¹²❤️🖤

سلاااام چطورید🙂🙃🍓🍒

لیدی: برو بابا دلت خوشه ها . / کت : باشه پس یه لحظه یویوت رو بده من / لیدی : واسه چی ؟؟ / کت : بده کار دارم / لیدی : بیا بگیرش . ببینم این زوری که میگی دقیقا چیه😏😂 //یویو رو پرت کردم پایین// لیدی : عه عه.....چرا همچین کردی ؟ / کت : که نتونی از دستم فرار کنی / لیدی: زرشک // هولش‌دادم و از اون بالا پرتش کردم پایین . (شما یه ارتفاع خیلی بالا رو در نظر بگیرید😁) جیغ کشید و بلند فریاد زد و اسمم رو صدا‌ کرد . منم پریدم پایین و خیلی‌ریاکس و با غرور گفتم : حرف میزنی‌یا نه ؟😎 / لیدی : تووووو دیووونه ایییی الان کتلت میشم / کت : اگه حرف بزنی کتلت نمیشی😎 / لیدی : کت کمکم کن دیوونه الان میخوریم زمیننننننننننن😖😨😨 // از زبان لیدی باگ : داشتم میخوردم زمین ، یک متر فاصله داشتم که یهو کت نوار از بالا منو گرفت . روی‌ چوبش آویزون شده بود و لبخندی با غرور میزد // لیدی : خیلی احمقی / کت : هنوز تموم نشده// بعد منو کشید بلا و نشوند تو بغل خودش . یکم وول خوردم اما دیدم اگه بیوفتم کتلت میشم😅 بعد اینکه از جای امن من مطمئن شد ، چوبش رو بلند کرد و تا تونست رفت بالا . منم هی جیغ میزدم خب نه که از ارتفاع بترسم من عاشق ارتفاعم ولی بدون یویوم ، مثل گربه بدون سیبیل میمونم😁😅 // کت : حرف میزنی یا دوس داری بریم بالاتر ؟ / لیدی : کت تو خیلی خلی / کت : باشه مرینت خانوم ولی خودت خواستی😈 / لیدی : نهههه نکن کت نواااار😨

بعدم رفت بالا . خیلی بالا . نزدیک فضا بودیم . لرزش چوبش رو حس میکردم . // لیدی : کت چوبت داره میلغزه دیگه تمومش کن / کت : تازه قسمت هیجانی کارمون رسیده😎😁 // بعدم چوبش رو کوچیک کرد و .....ما رو هوا معلق بودیم ! و داشتیم میرفتیم سمت پایین // کت : خیلی حال میده مگه نه بانو ؟؟ / لیدی : کتتتتت خیلی .....دیوونه ایییی // باهاش کل کل کردم و سعی کردم چوبش رو ازش بگیرم .......که از بدشانسی ما ، چوبش از دستش ول شد‌و پرت شد پایین . // لیدی: همینو میخواستی ؟؟ الان کتلت میشیم آدرین خان 😠 / کت : 😁 // تو هوا معلق بودن چرت ترین کار‌ دنیاست . چون خیلی رفته بودیم بالا ، فشار هوا زیاد بود برای همین ، کت نوار نتونست بیشتر از‌اون منو نگه داره برای همین از بغلش بیرون افتادم // از زبان کت نوار : وای خرابکاری‌کردم الان گوجه میشیم خدایا کمک کن . لیدی باگ با سرعت برق داشت پرت میشد منم هرچی فکر‌ کردم....آها فهمیدم ! یه تیکه ماکارون از جیبم درآوردم و خوردم و تبدیل شدم به نمیدونم چی چی کت 😐😂 (کت نوار فضایی که تو قسمت نیویورک و زودگذر بهش تبدیل شدن) بعد بال هام رو باز کردم و لیدی باگ رو تو هوا قاپیدم و و یکم تو هوا چرخیدم تا‌روی برج ایفل فرود اومدم و دوباره کت نوار شدم

لیدی : وای خدا....قلبم....از دست تو کت نوار ! /‌ کت : سالمی ؟ / لیدی : آره سالمم ولی قراره الان بکشمت / کت : حالا بگو قضیه چی بود دیگه / لیدی : خب‌پدرت مجرمه اون ارباب شرارته کسی که‌مردم رو شرور میکنه و جون خیلی هارو بن خطر انداخته . فردا براش‌دادگاه تشکیل میدن وتا ببینن چیکار باید بکنن / کت : آخه‌....اون.....اون / لیدی : اون چی ؟ / کت : اون میخواد مادرم رو برگردونه / لیدی : نمیفهمم یعنی چی ؟ / کت : خل مادرم مرده . پدرم با معجزه گر های من و تو میتونه برش گردونه / لیدی : نه نمیتونه / کت : چرا ؟ / لیدی : چون دنیا نابود میشه و از اول ساخته میشه . دنیایی که شاید هیچ کدوم از ما توش نباشیم . فقط مادرت برمیگرده اما شاید حتی پدرت هم دیگه وجود نداشته باشه / کت : یعنی هیچ راهی وجود نداره ؟ / لیدی : دنیا‌نابود میشه ! / کت : پس مطمين باش‌پدرم عمرا دست از کار هاش‌ برنمیداره اون هرکاری میکنه تا مادرم رو برگردونه / لیدی : پس یه دندگی و کله‌شق بودنت به اون رفته / کت : حالا چیکار‌ کنیم ؟ / لیدی : باید صبر‌کنیم ببینیم دادگاه چی‌ میشه....درضمن یه کاری هست که باید انجامش بدم . به کمکت احتیاج دارم / کت : چه کمکی از من برمیاد ؟ / لیدی : وقتشه پدر و مادرم مرینت رو ببینن / کت : الان زود نیست ؟ / لیدی : دارن از دوری من دق میکنن / کت : باشه پس بیا بریم / 

لیدی : یکم میترسم / کت : نترس من کنارتم / لیدی : ممنون آدر‌‌‌.....چیز منظورم کت نوار بود / کت : تو هرچی‌دوس داری صدام کن بانوی قشنگم😉 / لیدی : 😊😊

از زبان کت نوار : رفتیم خونه ی‌ مرینت اینا و در زدیم . پدر مرینت در رو باز کرد . صورتش پر از گریه بود و لباس مشکی‌ پوشیده بود . به لیدی باگ نگاهی کردم ‌. دستاش لرزیدن . احساس کردم نمیتونه حرف بزنه برای همین من حرف زدم // 

کت : امم....ههه.....سلام آقای دوپن / تام: سلام کت نوار‌ . تو و لیدی باگ اینجا چیکار میکنید ؟ / کت : خب اینجا نمیشه باید بریم یه جای امن / تام : بفرمایید تو // دستم رو روی شونه لیدی باگ گذاشتم و چشمکی زدم . لبخند زد و وارد خونه شدیم/ سابین : اوه لیدی باگ عزیزم ! سلام کت ! / لیدی : امم...بله...سلام 🙂 // رفتیم توی اتاق و پنجره ها و در ها رو بستیم . من یکم عقب رفتم تا مرینت راحت تر باشه چون این لحظه‌احتمالا قراره درد داشته باشه😅 // لیدی : آقای دوپنچنگ ، خانم دوپن ! من......من.....تیکی خال ها خاموش😔 / تام و سابین : 😨😨😨😨 مرینتتتتت ؟! / مرینت : مامان....بابا....دلم...دلم برتون تنگ شده بود😭😭😭😭 // پدرش جلوش رفت و.....اوخ....من به جای مرینت دردم اومد😣 محکم زد تو صورتش . بعدم بغلش کرد و حسابی فشارش داد . مادرش هم اومد و ........حسابی هم رو چلوندن . دلم خیلی برای مادرم تنگ شده ! ای کاش مادر منم زنده بود . انقدر گریه و ناله کردن و هم رو بغل کردن ، که متوجه اشک های من نشدن . راستش من......من به مرینت خیلی حسودیم شد ! // مرینت : باباااااا😭 ماماااان😭 / سابین: کت نوار عزیزم😭 تو هم بیا 😭 حالا جزو خانواده مایی😭 / کت : شما لطف دارین ممنون / تام : فک میکردم فقط ایرانی ها تعارف دارن😐😂 پاش بیا بینم لوس نکن خودتو // با تردید اروم رفتم سمت مرینت. لبخندی زد و گونم رو بوسید . جلوی پدر و مادرش از خجالت آب شدم ! بعدم دستاش رو روی قلبم گذاشت و زیر لب گفت / مرینت : مامان ، بابا ، این پسر کسیه که.....قلبم دیوونه وار گرفتار چشماش‌ شده😊 ❤❤❤

از زبان کت نوار : وقتی جلوی پدر و مادرش من رو بوسید ، از خجالت آب شدم😅 لپام گل انداخته بود😄 هرچند حس خیلی خوبی بود که مرینت این حرف رو بهم میگفت😊 بالاخره بعد این همه مدت ، داشتیم یکم قضیه رو جمع و جور میکردیم . نزدیک شب بود واسه همینم شام که خوردیم ، رفتیم تو اتاق مرینت . // مرینت : خب پیشی جون تو روی‌تخت بخواب من رو زمین جا میندازم / کت : حتی فکرشم نکن تو روی تخت بخواب من رو زمین / مرینت: امکان نداره تو باید رو تخت بخوابی / کت : نخیرم تو / مرینت : گفتم تو ‌/ نویسنده : اصلا جفتتون برید گمشید کنار تخت واسه نویسندست😂 / مرینت : حالا که اینجوریه پس جا میندازم جفتمون پایین بخوابیم . چطوره ؟؟ / کت(چشمکی میزنه و دست به سینه حرف میزنه) : قبوله مرینت بانو / مرینت : از دست تو و این لقب بازی هات آخر من دق میکنم😪 / کت : خدانکنه قشنگم😉 // مرینت مشغول جا انداختن شد ، منم یهو زد به سرم که یکم باهاش شوخی کنم😐😂(آدرین خان نمیدونم باز چه نقش ای تو کلت داری کار دستمون ندی)

رفتم و آروم در اتاق رو قفل کردم . تیکی من رو دید فکر میکردم دیگه لو رفتم ولی سری تکون داد و لبخند زد . خوشحال شدم و بهش چشمکی زدم . کلید رو انداختم واسه تیکی و بردش بالای سقف . // مرینت : خب دیگه تموم شد بیا بخوابیم پیشی کوچولو فردا کلی کار داریم / کت : باشه ولی......یه لحظه بیا😈😂 / مرینت(با نگرانی) : چیزی شده ؟؟ / کت : نه تو فقط بیا😎😂 // مرینت با تردید از لای رختخواب ها خودش رو کشون کشون آورد سمت من // مرینت : خب اومدم . چی شده ؟؟ // بدون اینکه حرفی بزنم ، با نگاه شیطنت آمیزم بهش فهموندم قضیه چیه😐😂 بیچاره افتاد تو تله من😅 عقب‌ عقبی رفت تا اینکه رسید به در اتاقش ولی.......قفل بود😂 // مرینت : تو در اتاق رو قفل کردی ؟؟😟 / کت : نمیدونم😌 / مرینت : کت داری من رو میترسونی / کت: پس بزار ادرین بشم . شاید نترسیدی پلگ کلوز اف / مرینت : آدرین بیای جلو جیغ میزنما / آدرین : نه نمیزنی / مرینت : چرا میزنم // عقب عقب رفت تا رسید با صندلی میز تحریر و تعادلش رو از دست داد و افتاد رو صندلی . تا خواست بلند شه دسته های صندلی رو گرفتم . خم شدم و جلوش زانو زدم............. تو چشمای هم خیره شدیم و زل زدیم به هم . اگه به من بود تا ابد به اون چشما خیره میموندم . و بعدش ، همونطوری که زانو زده بودم ، صورتم رو نزدیکش کردم........

و بوسیدمش ! بر خلاف تصورم ، خیلی راحت باهام همراه شد . و خلاصه که اینجوری شد بعد از ۳ دقیقه ، بهم خیره شدیم . // مرینت : واقعا فکر کردی نفهمیدم ؟؟ / آدرین : فکر نمیکردم بفهمی / مرینت : خیلی من رو دست کم گرفتی موطلایی😏😐😂 / آدرین : هه هه هه خیلی بامزه ای مو سرمه ای😒😂 / مرینت : اصلا برو بابا😒 / آدرین : من اصلا میرم بخوابم / مرینت : آره منم // تو رختخواب دراز کشیدیم . // مرینت : بهتر نیست تبدیل بشی ؟؟اگه مامان و بابام هویتت رو بفهمن......؟! / آدرین : در قفله پنجره ها هم بستست نگران نباش امنه / مرینت : خب پس مریکت شیپر ها چی میشن ؟؟ اونا گناه دارن😕 / آدرین : والا راستش من بیشتر به فکر آدرینتی هام🙁 / مرینت : این وسط لیدیرین بهش ظلم شده / آدرین : دوس داری تبدیل شو😒 / پلگ : لازم نکرده تبدیل بشین دو دقیقه نمیزارن آدم با حبه قندش خلوت کنه😒 / تیکی : پلگ ۱۰۰۰ بار بهت گفتم من حبه قند نیستممم 😤 / مرینت و ادرین : 😂😂😂😂😂😂😂 // اون شب با همه شوخی ها و بامزگی هاش تموم شد و نفهمیدیم چی شد که ۴ تامون خوابمون برد.......😴

تمااااام🍓🍒

گودال عشق¹¹🖤❤️

گودال عشق¹¹🖤❤️

سلااام🛍💕✨️بپر ادامممه👘🍪

به پارت جدید خوش اومدی🛍👘✨️

از زبان لیدی باگ : اه.....این گربه هه چرا باز دیر کرد ؟؟ نکنه اتفاقی واسش افتاده ؟ بهتره برم تو ! نه.....گفت همینجا بمونم . حالا چیکار کنم ؟؟ تو این افکار بودم که کت نوار آروم از اتاق اومد بیرون . سرش رو پایین انداخته بود . وقتی سرش رو بالا آورد و نگام کرد ، اخم خاصی تو چهرش بود . راستش یکمی ترسیدن . اما تا خواستم حرفی بزنم ، پرید روی من و دستم رو گرفت . منم که تقلا کردم فرار کنم اما دیدم نمیتونم ، کت: با اینکه میدونستم چقدر درد میکشه ، ولی جای زخمش رو فشار دادم . اونم ولم کرد و دستش رو روی زخمش گذاشت و دو زانه روی زمین نشست .لیدی: یویوم رو درآوردم و چرخوندم // لیدی : کت ؟! تو چت شده ؟؟ اون....اون بهت چی گفت ؟؟ / کت : چرا.....اینکارو....کردی ؟؟😖 / لیدی : خب مجبور شدم دیگه.......خیلی درد داره ؟ / کت : نه.....اره.....نمیدونم😖 // کت با کمک چوبش ار زمین بلند شد و گارد جنگی گرفت . اول فک کردم شوخیه ولی بعد دیدم انگار واقعا میخواد باهام بجنگه ! بهم حمله کرد . با مشت و لگد افتادیم به جون همدیگه . ولی‌نکته عجیب این بود : هم من حواسم بود که به زخمش ضربه نزنم ، هم اون حواسش به دست زخمی من بود . لیدی : کت ما دوستیم نمیخوام باهات بجنگم . بهم بگو چیشده تا کمکت کنم / کت : هیچکسی نمیتونه به من کمک کنه ‌. هیچکسسسسس !!! // بعد ۲۰ دقیقه جنگیدن بالاخره دست از دعوا برداشتیم . هر کدوممون یه گوشه از خونه ، نشستیم و به سقف خیره شدیم........

یهو دیدم کت داره میاد سمتم . اما توجهی نکردم چون میدونستم نمیخواد بجنگه . اومد بالا سرم // کت : بلند شو / لیدی : باشه // بلند شدم . یهو بی اطلاع دستم رو کشید و چرخوند و محکم کوبوندم به دیوار و تا خواستم تکون بخورم ، مثل تیر چراغ برق جلوم ظاهر شد . فاصله بدن هامون فقط ۱ میلی متر بود . دو تا دستاش رو این طرف و اون طرف گذاشت و با حالت خاصی بهم نگاه کرد . // کت : بانوی من ؟ / لیدی : فک کنم مخت عیب کرده . همین الان قصد کشت منو داشتی حالا میگی بانوی من ؟ من قهرم اصلا😒 / 

کت: غلط کردم . ببخشید / لیدی : نچ / کت : خب چیکار کنم تو بگو . / لیدی :‌چیرو چیکار کنی...؟؟ اصلا بگو ببینم گابریل بهت چی‌گفت که آتیشی شدی ؟ / کت(سرش‌ رو انداخت پایین و بعد پیشونیش رو چسبوند به لیدی باگ) : یه سوال میپرسم دقیق جواب بده . اگه قرار باشه بین من و مادرت انتخاب کنی کدوم انتخاب میکنی ؟ / لیدی : منظورت چیه ؟ /‌کت : اگه قرار باشه یکیمون فدای اون یکی بشه......و کسی که باید انتخاب کنه تو باشی ، کی رو فدای اون یکی میکنی ؟ من رو یا مادرت رو ؟ / لیدی : چرا اینو میپرسی ؟ / کت : گفتم تو فقط جواب بده / لیدی : نمیخوام به سوال مسخرت جواب بدم / کت : باید بدی / لیدی : من نمیتونم انتخاب کنم . خب مادرمه من رو به دنیا آورده بزرگم کرده چطوری فداش کنم ؟؟ تو هم بهترین دوست و همکارمی و درضمن من عاشقتم چطور عشقم رو فدا کنم ؟؟ / کت : و این دقیقا مشکل منه / لیدی :‌ واضح تر بگو داری نگرانم میکنی / کت : خب من.......باید بین تو و مادرم انتخاب کنم ! / لیدی : چی ؟ چرا ؟ نمیفهمم برای چی ؟؟.....

یه لحظه صبر کن....تو....تو واقعا کی هستی کت نوار ؟؟ / کت : نمیتونی حدس‌ بزنی ؟ / لیدی : نه کت ما نباید هویت همو بدونیم . الانم ازم دورشو نفسات نمیزارن نفس بکشم / کت : وقتی اوضاع انقدر داغونه ، بازم از اهمیت اون هویت کوفتی حرف میزنی ؟ / لیدی : کت تو الان عصبانی هستی......میتونیم دوستانه حلش کنیم....... / کت : من چشمای‌سبز دارم و موهای طلایی . ۱۵ سال و خورده ایمه . مادرم ۲ سال پیش مرده و یکی از اقوام شدوماث ، در واقع گابریل هستم ‌. شمشیر بازیم خوبه........زبان چینی بلدم.......هنوز نفهمیدی کی‌ هستم ؟ / لیدی : من.....نمیدونم.....نه....یعنی.....تو......نکنه....نکنه تو........نکنه که تو........ !!!

از زبان لیدی‌باگ : هرچی به مغزم فشار آوردم نمیدونم چرا هیچی‌یادم نیومد . اصلا تو خانواده گابریل پسری وجود نداره کت نوار‌هم دست از سرم برنمیداشت . همش تو سرم حرف‌ میزد و در مورد خودش میگفت . حالم خیلی بد شده بود . // لیدی : کت لطفا بس کن......خواهشا تمومش کن / کت : اگه هویتم رو خودت نفهمی ، به حالت عادی برمیگردم تا خودت ببینی / لیدی(سرش رو هی اینور و اونور میچرخونه و کت هم همونجا چسبوندتش‌ به دیوار که تکون نخوره) : کت ولم کن / کت : نه ولت نمیکنم / لیدی : کت بهت گفتم ولم کن😖 / کت : منم گفتم نهههههههههههه / لیدی : درک میکنم عصبی هستی پس بزار کمکت کنم 😔 / کت(با دادی که چهارستون خونه لرزید) : بهتتتت گفتممممممم هیچکسسسسس نمیتونههههه بهم کمکککککک کنههههههههههه😠 / لیدی(با چشمای پر از‌ اشک) : کت......تو اینجوری نبودی.......تغییر کردی / کت(دوباره داد میزنه) : همه چییییی از این هویت مخفی کوفتیییی میااااد ! من از قهرمان بودن متنفرممممممم😠 // دیگه طاقت نیاوردم.‌‌‌.......بغض گلوم رو چنگ میزد . اون هیچوقت اینطوری باهام حرف نزد . هیچوقت سرم داد نکشیده بود . دستش رو گرفتم و پیچوندم و هلش دادم عقب . بعدم گوشه دیوار نشستم و اشکام جاری شدن........

از زبان کت نوار : بعد اینکه هلم داد ، نشست گوشه دیوار و شروع کرد گریه کردن . خیلی ناراحت شدم . من چیکار داشتم میکردم ؟؟ انقدر سرش داد زدم که اشکش دراومد . آروم رفتم سمتش و روبروش دو زانو نشستم . سرش رو کج کرد و نگاهش رو ازم دزدید . دستم رو زیر چونش گذاشتم و سمت خودم برگردوندم . //

 کت : متاسفم بانوی من / لیدی : ولم کن😠😭😭 / کت : ببخشید....من.....من نفهمیدم.....هیچوقت عصبانی نمیشدم / لیدی : تو......تو خیلی بدجنس شدی😭 / کت : گفتم که.....ببخشید . لطفا منو ببخش / لیدی : نمیتونم😔😭 / کت : خب بگو من چیکار کنم که باهام آشتی کنی ؟! / لیدی : فقط ولم کن😭 / کت : میخوای برات جک بگم بخندی ؟! / لیدی : کت تو.....تو واقعا خیلی دیوونه ای😣😔 / کت : گریه نکن دیگه . اون اشکا رو هدر نده بانوی قشنگم . بزار پاکشو.........// که یهو لیدی باگ حرفم رو قطع کرد و خودش رو انداخت تو بغلم و شروع کرد گریه کردن // لیدی : کت..........قول بده که.....دیگه هیچوقت......سرم..........داد نزنی / کت(دستش رو دور لیدی باگ میگیره و به خودش فشارش میده) : من غلط بکنم سر بانوم داد بزنم / لیدی : دوستت دارم.....و همیشه میتونی روم حساب کنی (آدرین) /

 کت : چییییی ؟؟ تو که گفتی نمیدونی من کی هستم / لیدی : باید خنگ باشم که نفهمم . مشخصه . آدرین ‌. پسر گابریل . درسته ؟! / کت : بانوی من😔 / لیدی : گفتم که هرکسی باشی برام مهم نیست . من همیشه پشتتم . و دوستت دارم . / کت : بانو..ولی از کجا فهمیدی ؟ تو که گفتی نمیدونی....😶😔 / لیدی : پس فکر کردی چرا گریه کردم ؟! چون باورم نمیشد ، کسی که همکارم بوده، دوستم بوده ، تمام مدت بامن بوده ، همکلاسیم باشه / کت(لیدی رو از بغلش جدا میکنه) : همکلاسی ؟! /

لیدی : بله.....همکلاسی . کسی که میز جلوییم میشسته . چطور باور کنم که اون...این واقعا دیوونه کنندست / کت : میز جلویی؟! .......م....مر...مری...مرین.....مرینت ؟؟؟؟؟ / لیدی : تیکی ، اسپاتس اف / کت : پلگ کلوز ات / مرینت : اوه ادرین.......من چقدر احمق بودم.....من خیلی بدجنس بودم / آدرین : مرینت😶 من.....آخه چرا این همه شباهت رو نفهمیدم ؟؟ این چطور ممکنه یعنی ما تمام مدت.......مرینت و آدرین بودیم ؟! / مرینت و ادرین باهم : متاسفم / مرینت : نه تو چرا متاسفی من باید متاسف باشم همش تقصیر من بود / آدرین : نه اینطور نیست من متاسفم من همکار خوبی برات نبودم......حالا هم....کی حاضر میشه که......با پسر ارباب شرارت ازدواج کنه ؟؟ اوه.....من همه چیزو از دست دادمم😭 / مرینت : من خیلی بد بودم من دلتو خیلی شکوندم ادرین......خیلی ! / آدرین : هنوزم دوستم داری ؟؟ / مرینت : گوش کن ادرین ، میدونی چرا گل های‌کت نوار رو رد میکردم و بهش گفتم که یه نفر دیگه رو دوست دارم ؟؟ / آدرین : هرگز یادم نمیره / مرینت : میدونی‌ اون فرد کی بود ؟ / آدرین : نه / مرینت : اون شخص در حقیقت ادرین اگراست بود / آدرین : چی......یعنی تو منو تو حالت عادی‌دوس داشتی و به خاطرش کت نوار رو رد میکردی؟؟ / مرینت : تیکی اسپاتس ان . بله . همینطوره / آدرین : پلگ کلوز آن . پس با این حساب ما بدجور هم رو از دست دادیم / لیدی : نه همو از دست ندادیم . ما هنوز وقت زیادی داریم / کت : پس بریم و همه چیز رو درست کنیم ! مثل یه تیم واقعی !!! / لیدی : یا....یه زوج واقعی ! / کت : واقعا ؟؟ / لیدی : بله

زبان کت نوار : مرینت.....کی باورش میشد که اون دختر بامزه و دست و پاچلفتی لیدی باگ باهوش و قوی باشه ؟ اما این مهم نیست . مهم اینه که من.....دیوونه وار عاشقشم . بلند شدیم و خواستیم که از اون خونه بریم . که یهو پدرم از اتاق‌ اومد بیرون . // گابریل : معجزه گر هاتون رو بدین به من 😠 / لیدی : آقای آگراست ! تمومش نمیکنی ؟ نمیخوای بس کنی ؟ پسرت رو نابود کردی شغلت رو خانوادت رو........تمومش کن / کت : بس کن پدر ! / گابریل : پس هویت‌ها هم کشف شدن / لیدی : محض اطلاعتون آقای آگراست ، فردا ساعت ۳ دادگاه دارین . بهتر نیست الان برین و به فکر دفاعیتون باشین ؟؟ / کت : چی گفتی ؟؟؟؟ / لیدی(دستش رو میکوبونه به پیشونیش) : گند زدی لیدی باگ😒 / گابریل : تو داری پسر منو ازم میدزدی ! / لیدی : من ؟! من چیکار بهش دارم . تو داری نابودش میکنی حق نداری.....یعنی....نمیزارم ! // که دست لیدی باگ رو گرفتم و کشیدم و با خودم بردم . پدرم هم دنبالمون اومد اما جلوی در حیاط ، پلیس ها جلوش رو گرفتن // 

لیدی: چرا اینطوری میکنی ؟؟ / کت : بیا بریم تا بهت بگم // بردمش شهر بازی . ولی نه‌ واسه تفریح . بردمش‌ کنار چرخ و فلک بعدم دستم رو دور کمرش انداختم و با چوبم بردمش بالا . وو بالای چرخ و فلک پایین گذاشتمش و دست به صورتش خیره شدم // لیدی : چیه چرا اینجوری نگام میکنی ؟؟ / کت : حرف میزنی یا از زیر زبونت حرف بکشم ؟😐😂 / لیدی : چیرو باید بهت بگم ؟ / کت : نمیدونی ؟ / لیدی : کت.....من خستم ! یه روز‌ مسخره‌ بود . تو دیگه اذیتم نکن . ساعت رو ببین آخه . ساعت ۴ بعدازظهر . بیا بریم بخوابیم ها ؟ اگه پسر خوبی باشی ........ / کت : مگه داری بچه گول میزنی ؟ / لیدی : نه خب‌ ولی...... / کت : بگو / لیدی : چیرو ؟ / کت : قضیه دادگاه چیه ؟!

لیدی : نچ نچ.....نمیتونی از زیر زبون من حرفی بیرون بکشی / کت : میخوای به زور متوصل بشم ؟ / لیدی : آها یعنی مثلا میخوای منو بزنی ؟ / کت : بشکنه این دست اگه روی تو بلند بشه / لیدی : آها پس این زوری که میگی دقیقا چیه ؟ / کت : پس نمیخوای حرف بزنی ؟؟

تمووووم🫰🏻🫰🏻🫰🏻🛍👘✨️🍪

❤️ساعت12:15 پارت 12 میاد❤️

 

گودال عشق¹⁰❤️🖤

گودال عشق¹⁰❤️🖤

خووووووب بپر ادامه🦋🦋

 من.....آدرین رو.....داشتم ادرین رو ......فراموش میکردم ! تمام زندگیم شده بود کت نوار . مدتی همونطور موندیم . بعد با اومدن دوستام و خانوادم و خانواده ی دوستام ، یکمی خودمون رو جمع و جور کردیم . آخه خیلی چسبیده بودیم به هم . ناجور بود😅 همه اومدن و حال کت رو پرسیدن . اون هم مثل همیشه لبخند زد و غم هاش رو زیر لبخندش پنهان کرد . با تک تکشون احوال پرسی کرد و دردش رو مخفی کرد . دلم براش کباب شد ! آخه مشکلش چی بود ؟ خب همه از دیدن گابریل تعجب کردیم اما.....کت نوار جور دیگه ای بود . فکر کردن به این چیز ها آرامش رو ازم گرفته بود .

 بالاخره شب شد و اون روز مسخره تموم شد . تمام روز رو پیش کت نوار موندم و سربه سرش گذاشتم تا بلکه فراموش کنه . شب وقتی خواستم از پیشش برم ، دستم رو گرفت . لیدی : آخخخخ 😖 /‌کت : چی شد ؟؟ / لیدی : هیچی فقط‌‌....‌این همون دستم بود که زخمیه 😑😣 / کت : اوه متاسفم . فقط خواستم بگم.....شب پیشم بمون ! نمیخوام از هم جدا بشیم‌......

بعد کلی کل کل کردن با کت نوار ، بالاخره راضی شدم که پیشش بخوابم ‌. رفتم روی تختش و دراز کشیدم ‌. با شیطنت گفت : مشکلی که با این موضوع نداری ؟؟😉 / لیدی : دیگه چه کنیم مجبوریم دیگه / کت: اوک پس انقدر غریبانه رفتار نکن . بیا بغلم 😁 / لیدی : چشم با کمال میل شاهزاده عزیزم ☺😊 / و بعد رفتم تو بغلش و سرم رو هم مچاله کردم و چسبوندم به سینش . اونم با دستش موهام رو آروم نوازش کرد . دوسش داشتم ! خیلیییی دوسش داشتم ! اصلا احساس ناراحتی نداشتم از اینکه توی بغل یه پسر میخوابیدم ‌. احساس میکردم اون وجود خودمه....../

 لیدی : کت ؟! / کت : هومم؟؟ / لیدی : بیداری ؟؟ / کت : اوهوم / لیدی : تو....مال منی ! فقط من ! دیگه به هیچکس نمیدمت ! فهمیدی ؟؟ / کت(با پوزخند) : تو هم مال منی ! عشق منی ! دنیای منی ! مال خودمی ! تورم به هیچکسی نمیدمت !! حق نداری دیگه نزدیک هیچ پسری بشی 😁😍 / لیدی : توهم دیگه حق نداری به دخترا امضا بدی😎 / کت : هرچی شما بگید بانوی من ! 😊 / و بعد دوباره سکوت کردیم و........

نفهمیدم چجوری شد که......خوابمون برد ❤

از زبان کت نوار : با جیغی که لیدی باگ کشید از جا پریدم . جوری که سرمم کامل پاره شد . نگران و متعجب مثل اینایی که از هیچ جا خبر ندارن ، دور و بر و نگاه میکردم ‌. به خودم اومدم دیدم لیدی باگ نشسته روی تخت ، اشک میریزه و نفس نفس میزنه . صورتش خیس عرق شده بود و تند تند نفس میکشید . کت : بانوی من چی شده ؟؟ / لیدی : هی...چی ! (ترجه : هیچی) / کت : یعنی چی هیچی ؟! پس چرا اینجوری گریه میکنی ؟؟ / لیدی : آخه....این.....سومین باریه که....این خواب لعنتی......تکرار شده ! / کت : کدوم خواب؟ / لیدی : م..مر..مرگ .....تو 😭(ترجمه : مرگ تو) / کت(پوفی میکشه) : ای بابا توهم با این خوابت.......بابا من خوبم به خدا اینا بیا ببین......سالمم . خوب شد ؟؟ / لیدی : آخه...... / کت : خوبم . باشه ؟! / لیدی : باشه ! // دستم رو بردم جلوی صورتش . سرش رو یکم برد عقب . اما من آدمی نیستم که تسلیم بشم😁 انگشتم رو زیر چشماش گذاشتم و اروم اشکش رو پاک کردم ‌. // کت : صورتت وقتی میخندی خیلی قشنگ تره / لیدی : شاید / کت : وایسا ببینم ، نکنه قضیه خواب الکی بوده و فقط دلت واسه من تنگ شده بود ها شیطون بلا ؟؟😈😂 بیا بیا بانو بیا بغلم ما که تعارف نداریم😂 / لیدی : کت.....خیلی بی مزه ای !😒 / کت : باشه ولی حالا یه بغل بده دیگه😁😂 / لیدی : با کمال میل......چیز...نه...منظورم اینه.....یعنی😅 //نذاشتم حرفش رو تموم کنه و محکم بغلش کردم .♥

از زبان لیدی باگ : بعد یه چند دقیقه ای که خودمو براش لوس کردم ، از تخت بلند شدیم . کمکش کردم دست و صورتش رو بشوره . بعد هم برگشتیم تو اتاق و به سفارش شهردتر بورژوا یه صبحانه مفصل واسمون آوردن . من زیاد میل نداشتم ولی کت نوار همینجوری داشت میخورد . من موندم چرا این همه میخوره انقدر لاغر و خوش اندامه ؟؟  // کت(با دهن پر): واسه چی نمیخوری ؟؟ / لیدی : اولا که با دهن پر حرف نمیزنن😑 دوما گشنم نیست / کت(با زحمت لقمه رو قورت میده) : بیا بخور ناز نکن بانو😉 / لیدی : نمیخوام خب میل ندارم / کت : ای بابا . نه مثل اینکه امروز از فاز لوس کردن بیدار شدی . باش من که مشکلی ندارم بیا خودم برات لقمه بگیرم😉😂 / لیدی : تشکر ولی نه نمیخورم / کت : میخوری / لیدی : نخیرم نمیخورم / که یهو کت نوار یه لقمه رو گرفت جلوی دهنم . سرم رو یکم اینور و اونور کردم ولی وقتی دیدم دست بردار نیست.......ناچار شدم لقمه رو خوردم . // کت : آها ، حالا شدی دختر خوب / لیدی : ای کت....... // که دوباره یه لقمه کرد تو دهنم . چشمکی زد و با غرور گفت : اینجوری به منم بیشتر کیف میده😌😂 / لیدی : خیلی بدجنسی...... // دوباره لقمه🙄 من بعدا دارم برات کت نوار خان . اول ، قلقلک . دوم ، اون kiss جلوی کل مردم . سوم ، این همه لقمه . بله بچرخ تا بچرخیم نوبت منم میشه😏 یهو کت نوار دست از خندیدن و شوخی برداشت و سکوت کل اتاق رو گرفت . // کت : بانوی من ؟؟ / لیدی : چی شدع ؟؟ / کت : من میخوام با گابریل حرف بزنم / لیدی : دیوونه شدی ؟؟ زده به سرت ؟؟ این یعنی رفتن تو قفس شیر و بستن در از پشت / کت : گفتم میخوام ببینمش / لیدی : اما‌‌.........اصلا به من چه چرا اینو از من میخوای ؟؟ / کت : چون تو میدونی کجاست و حواست از دور بهش هست اما من نه . / لیدی : نه..... / کت : نگو نه که همین پشت دست😐😂 / لیدی : باشه.....ولی به ظرطی که منم باهات بیام / کت : قبوله......🦋

از زبان کت نوار : بعد از صبحانه ، لیدی باگ از اتاق رفت بیرون و بعد چند دقیقه برگشت . // لیدی : اون توی خونشه تو حبس خانگی . با دکترتم حرف زدم گفت میتونی مرخص بشی / کت : باشه پس بریم / لیدی : تو هنوزم مطمئنی ؟؟ / کت : من همیشه از تصمیماتم مطمئنم / لیدی : میخوای بهش چی بگی ؟؟ / کت : چیزی که باید خیلی وقت پیش میگفتم...... / لیدی : چی ؟؟ / کت : فعلا صبور باش باید اول جواب سوالم رو ازش بگیرم بعد باهم حرف میزنیم . باشه ؟! / لیدی : میتونی راه بری ؟؟ / کت : نه . چون قرار نیست راه بریم قراره بدوییم / لیدی : نمکدون.....پاشو بریم // بلند شدیم و رفتیم.............«جلوی خانه گابریل» :: اونجا رو کاملا پلیس ها و گارد ملی و نیروی هوایی و هزار تا کوفت دیگه محاصره کرده بودن . رفتیم نزدیک تر . // لیدی : دیوونه بازی در نمیاری فهمیدی ؟! ما از راه قانونی وارد و خارج میشیم / کت: فهمیدم // رفتیم جلوی در . از دور یه چیزی توجهم رو جلب کرد . چی بود ؟؟ یا موسی پشمام ! 😐 اطلاعیه مرگ من....یعنی ادرین بود ؟؟ پوزخندی زدم و سعی کردم لیدی باگ متوجه اون پوستر نشه . پس واسه همین تو راه کل مردم سیاه پوشیده بودن حتی دکتر ها !! به خودم اومدم دیدم با راجر پلیس چشم تو چشم شدیم . سعی کردم نگاش نکنم . // لیدی : راجر......ما باید با اقای اگراست صحبت کنیم . باشه ؟! / 

راجر : حتما ولی.... قبلش...... / لیدی : قبلش چی ؟؟ / راجر : من یه معذرت خواهی به جفتتون بدهکارم . به خصوص تو کت نوار . منو میبخشی ؟؟؟ /‌ کت : البته / راجر : اوهه ممنونم ! بفرمایید داخل اون تو خونشه و همه ی وسایل رو هم زده شکونده😑 // رفتیم توی خونه.......از اتاق بالا صدای پرت کردن و شکستن و داد و فریاد میومد . ته دلم لرزید . بغضی کردم که وصف ناپذیر بود . نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم ! // لیدی : کت....من نگرانم بیا و منصرف شو برگردیم / کت : عمرا / لیدی : خواهش میکنم / کت : نترس من مواظبتم / لیدی : لازم نکرده تو مراقب من باشی . بهت گفته باشم اگه یه فداکاری کوچولو موچولو هم بکنی تیکه بزرگت گوشته / کت :‌ چشم😁/لیدی:آفرین

رفتم بالا . به لیدی باگ گفتم پشت در اتاق منتظرم بمونه . خیلی باهام کل کل کرد اما بالاخره راضی شد . در حالی که دستام میلرزید ، در رو باز کردم . با صدای قیژ قیژی باز شد . قدمی برداشتم و وارد اتاق شدم . (اتاق خودش یعنی درواقع اتاق ادرین) پدرم نشسته بود یه گوشه و انقدر وسایل رو شکونده بود دستش زخمی شده بود . تمام خرت و پرت های تتاقم داغون شده بودن . فوتبال دستی ، پیانو ، سی دی هام ، کتاب هام ، لبتابم ، تلویزیون ، مبل......حتی.....حتی عکس مادرم ! آروم قدم زدم و رفتم نزدیک پدرم . هنوز متوجه من نشده بود . دستم رو گذاشتم روی شونش . // کت : آقای آگراست ؟! / گابریل : ولم کنیننننننننننن ! / کت : آقای آگراست منم ! کت نوار ! / گابریل(آهسته و با ترس سرش رو برگردوند و به کت نگاه کرد . چشماش پر از اشک شدن) : از من چی میخوای ؟؟ اومدی عذابم رو ببینی ؟؟ دیدی ؟؟ هم پسرم رو از دست دادم ، هم شغلم ، هم زندگیم ، همچم رو از دست دادم میفهمی ؟؟ / کت : بله آقای آگراست میفهمم . و همه چیز رو هم از من گرفتید . / گابریل : این چه ربطی به تو داره ؟ / کت: گفتید ادرین مرده ، درسته ؟! / گابریل : من حتی جنازشو پیدا نکردم.....اون الان ۱۳ روزه گم شده ! هیچ خبری ازش نیستتتتت ! / کت : میخواید بهتون بگم اون کجاست ؟؟ / گابریل : منظورت چیه ؟؟؟ / کت : پسرتون زندست اون نمرده . فقط قلبش.....قلبش تیکه تیکه شده ! / گابریل : پسرم.....پسرم کجاست ؟؟؟؟؟ / کت : واقعا میخواید بدونید ؟ براتون مهمه ؟ / گابریل : پرسیدم اون کجاستتتتت ؟؟ / کت : الان میفهمید.........پلگ ، پنجه ها داخل ! (خوب. گند زدم به سریال...مهم نیست ادامع رو بخون)

 : در حالی که چشماش از حدقه زده بیرون) : ا...اد...ادر...ادری....ادرین ؟؟؟؟؟ / ادرین : سلام پدر😔 / گابریل : این......امکان نداره.......... / ادرین : چرا...داره......من....من گربه ی سیاه هستم تمام مدت من گربه سیاه بودم . / گابریل : آدرین ! من......دلم......دلم برات تنگ شده بود...... پسرم...... / آدرین : اوههه چه‌ جالب . واقعا دلت برام تنگ شده بود ؟؟ ولی من اصلا دلم برات تنگ نشد میدونی‌ چرا ؟؟ چون همیشه بهم دروغ گفتی . سرکارم گذاشتی . تنهام گذاشتی . محدودم کردی ، دیگه چی بازم بگم ؟؟ / گابریل : من....... / آدرین : تو چی... ها ؟؟ حرفی نداری بزنی !! در کنار این کارهات ، من و بانوم رو ۷ روز توی اون زیرزمین کوفتی زندانی کردی . یادت میاد چه بلایی سرمون آوردی ؟؟ یادت میاد ؟؟ اون موقع فکر میکردی که داری پسرت رو شکنجه میکنی ؟؟ فکر میکردی که داری پسرت رو زیر آب خفه میکنی ؟؟ فکر میکردی که به پسرت چاقو زدی ؟؟ ها ؟؟ تو نابودم کردی.........قلبم رو تیکه تیکه کردی........زندگیم رو ازم گرفتی !! میدونی چیه ؟؟ ای کاش به جای مامان ، تو میمردی !! // از زبان گابریل : جمله آخرش نابودم کرد ! من.....من با پسرم چیکار کردم؟؟ چطور تونستم ؟؟ نه . نباید کم بیارم . اون میتونه کمکم کنه . اون کت نواره نزدیکترین فرد به لیدی باگه ! باید ازش کمک بگیرم و مادرش رو برگردونم....اگه بهش حقیقت رو بگم مطمئنم میپذیره‌‌..........(خیلی خبیثی گابریل😠😕😞) «و گابریل تمام ماجرای امیلی و هاک ماث بودن خودش و مایورا و ووو..... رو برای آدرین تعریف میکنه و آدرین هم گرخیده بود . چند دقیقه گریه میکنه بعدشم...........»

شر برای پارت11🩵🦋💗

❤️لایک:2

بابای🍒🍒

گودال عشق⁹❤️🖤

گودال عشق⁹❤️🖤

سلاااام🍒🍒🦋

از زبان لیدی باگ : من و کت نوار روی هم افتاده بودیم که شدوماث جلومون سبز شد و با نگاهی شیطانی سلام کرد . کت نوار بدجور جوش آورده بود ، اون خیلی عصبانی بود . از قدرتش هم استفاده کرده بود و وقت زیادی نداشت . شوکری هم که بهش زده بودن ، باعث شده بود ، انرژیشو از دست بده . با دیدن شدوماث ، با عصبانیت تمام از جاش بلند شد . هرچی بهش گفتم خودش رو کنترل کنه ، گوش نکرد که نکرد . دوید سمت شدوماث ، منم کمربندش (همون دم کت😅 ) رو گرفتم و محکم کشیدم سمت خودم و همین باعث شد دوباره بیوفته روی من . لیدی : کت ، عزیزم ! آروم باش ! / کت(با آشفتگی و عصبانیت) : آخه...آخه..چطوری آروم باشم؟ نمیبینی دارن باهامون چیکار میکنن؟ من نمیتونم و نمیخوام زیر بار حرف زور برم 😠 / دستم رو روی شونه هاش گذاشتم و آروم در گوشش گفتم / لیدی : من یه نقشه دارم . اما تو زیاد وقت نداری اول باید دوباره تبدیل بشی . پس بیا بریم . باشه ؟! / کت : ولی.... / لیدی : همین که تبدیل شدی برمیگردیم سراغشون و بعد هرکاری خواستی بکن . خوبه ؟؟ / کت : باشه بانو ! / شدوماث دست به سینه به ما نگاه میکرد و میخندید. پلیس ها هم از ترس شدوماث پشت ماشین هاشون پناه گرفته بودن و تیر هارو به سمت من و کت نوار و شدوماث نشونه رفتن . منم یویوم رو سپر کردم و حواسشون رو با حرکاتم پرت کردم . کت نوار هم همینطور . اما شدوماث انگار نقشه ی پیچیده تری داشت . اصلا از جاش تکون نمیخورد ! کت نوار اومد نزدیک من و دستش رو انداخت دور کمرم و بعد چوبش رو بلند کرد و با سرعتی دیوونه وار رفتیم سمت بالا و حسابی از اونجا دور شدیم.......

از زبان کت : رفتیم پشت یه ساختمون و...انگشترم صدا داد.....لیدی باگ روبروم ایستاد و منم روبروش . / کت : لحظه ی کشف هویته درسته ؟؟ / لیدی : نه ! هنوز نه . ولی نباید از هم جدا بشیم . گوش کن. تو دستت رو باز روی شونه هام و تا وقتی که دوباره تبدیل میشی باهام حرف بزن.../ کت : اوک گرفتم . / اما قصد نداشتم به حرف لیدی باگ گوش کنم ، میخواستم هویتم رو بفهمه . واسه همین بی اطلاع ، تبدیل به خودم شدم . کت :‌ پلگ ، پنجه ها داخل ! / اما لیدی باگ انگار برای این کار من آماده بود . محکم چشماش رو بست و سرش‌رو روی سینم گذاشت . آدرین : بانو لطفا چشمات رو باز کن / لیدی : نه گربه ی سیاه الان نه..... / آدرین : گفتم چشمات رو باز کن ! الان ! /‌لیدی : گوش کن ، قول میدم بعد از تموم شدن این جریان ، هویت هامون رو به هم بگیم. اما اگه الان این کار رو بکنیم ، نمیدونم چی‌ میشه . ممکنه کسی باشیم ، که باعث بشه به روحمون سدمه بزنه . کت لطفا ! / آدرین : باشه . پنجه ها بیرون !!! / لیدی باگ با ترس و تردید چشماش رو باز کرد و من رو که دید خیالش راحت شد . کت :‌حالا بیا بریو حسابشون رو برسیم ! / لیدی : بریم ! / از زبان راوی : لیدی باگ و کت نوار باهم رفتن به محلی که اونجا بودن (خونه مرینت اینا) / شدوماث : میدونستم برمیگردید 😈 / لیدی باگ(در حالی که دست در دست کت ، گارد جنگی گرفتن) : زمان انتقامه شدوماث ! / کت :‌انتقام این همه مدت که مردم رو شرور کردی ، مدتی که مارو زندانی کردی ، و....اینکه..../ بقیش رو زیر لب گفت طوری که کسی نشنوه : و اینکه پدر منی ! / شدوماث : پس بیاید و (گارد جنگی) ازم انتقاااام بگیریددد !! / حمله کردن سمتش...

زبان لیدی باگ :‌ پلیس ها داشتن نگاهمون میکردن . انگار متوجه اشتباهشون شده بودن . فهمیدن که کت نوار یه ابر قهرمانه ! تمام مدتی که با شدوماث جنگیدیم ، یک لحظه هم دست کت نوار رو ول نکردم . نمیخواستم آسیب ببینه یا برام فداکاری کنه . بعد از حدود ۳۰ دقیقه بزن و بکوب ، من با یویوم گرفتمش و محکم کوبوندمش به دیوار . بعد پرتش کردم سمت تیر چراغ برق و همونجا محکمش کردم . تقلا کرد فرار کنه اما خب کسی نیست که بتونه یویو منو پاره کنه😌دویدم سمتش ، اما کت نوار یهو جلوم سبز شد و چون سرعتم زیاد بود ، محکم خوردم بهش و همین باعث شد ، که.....که.....پوففف دوباره نه ! لب هامون بازم خوردن به هم . از دست این پیشی . حاضرم شرط ببندم دوساعت برای این لحظه نقشه کشیده بود . آخه بدیش این بود که جلوی اون همه‌ پلیس و کل مردم شهر بودیم . تازه آلیا خانم هم از‌ وسط‌جمعیت داشت فیلم میگرفت . خودم رو کشیدم عقب و تلاش کردم ازش جدا بشم . ولی..... اون پسره ی دیوونه ،‌محکم پشتم رو گرفت و چسبوند به خودش . یکمی تقلا کردم اما وقتی دیدم باعث میشه لب هامون برن توی هم ، دست از ورجه وورجه کردن برداشتم و ناچار باهاش همراه شدم . سرم رو کج کردم و اونم همینکارو کرد . حسابی چسبیدیم به هم . طوری که علاوه بر صدای نفس هاش ، گرمای نفس هاش رو هم حس میکردم . ۳ دقیقه همونطور گذشت . آخه تقصیر من که نبود هر بار میخواستم ازش جدا بشم ، محکم منو میگرفت . تازه یه دستشم گذاشته بود پشت گردنم که کلا نتونم تکون بخورم . خیلی پررو شده بعدا حسابشو میرسم . تا اینکه بالاخره ، خیلی آروم ولم کرد . منم سریع خودم رو عقب کشیدم . با لبخند دختر کشی نگام کرد و بعد به شدوماث اشاره کرد : اون مال منه ! / لیدی : ب..باشه !

از زبان کت نوار : اروم‌ رفتم سمت شدوماث . پاهام تحمل وزنم رو نداشتن . خستگی و ضعف و از همه مهمتر ، پدرم ! داشتم دیوونه میشدم ! رسیدم بهش و درست روبروش ایستادم......با عصبانیتی که قاطی اظطراب بود نگام کرد . / شدوماث : من..... / که حرفش رو قطع کردم و محکم با‌مشت زدم تو صورتش . لیدی باگ فریاد زد : کت نه اینجوری نه ! / اما گوش نکردم . دلم ازش پر بود . دستم رو بردم جلوی سینش و سمت معجزه گر ها......... تکون میخورد اما فایده نداشت . اعتراف میکنم‌که شاید یه لحظه آرزو کردم بتونه فرار کنه . اما.....من نمیتونستم ....آخه....حالا چیکار کنم ؟؟ معجزه گر طاووس رو با تردید برداشتم و شدوماث فریادی کشید . طاووس رو پرت کردم برای لیدی باگ . حالا دیگه اون فقط هاکماث بود . برای برداشتن معجزه گر پروانه ، احساس میکردم که هنوز آماده نیستم . اما چاره چی‌ بود ؟ دستم رو بردم جلو و دوباره کشیدم عقب.....بعد‌ یک مکث‌کوتاه دلو زدم به دریا و چشمامو بستم................. ! تمام مردم داشتن نگاه میکردن . معجزه گر رو کشیدم و بی تردید انداختم برای لیدی باگ . میتونستم صدای همهمه رو بشنوم . اما جرعت باز کردن چشم هام رو نداشتم . صدای گریه های لیدی باگ رو میتونستم بشنوم . و نادیا شاماک که......مثل همیشه همه جا هست . هی میخواستم چشم هام رو باز کنم......ولی....هرچی با خودم کلنجار رفتم ، نتونستم . بالاخره بازشون کردم.......

چشم هام رو که باز کردم ، با دیدن چهره ی پدرم ، انگار دنیا روی سرم خراب شد ! میتونستم صدای ترک خوردن قلبم رو بشنوم . بدجور به تته‌ پته افتادم . کل خبرنگار ها داشتن از دور و نزدیک ، این لحظه رو ثبت میکردن . یه حلقه به شعاع ۶ متر دور من بود که توش فقط.....من بودم و لیدی باگ و ....پدرم ! پاهام لغزیدن. دیگه نمیتونستم تحمل کنم . انتخاب ! چه انتخاب‌ سختی ! انتخابی بین پدرت ، و کسی که قلبت بهش گیره ! دلم میخواست گریه کنم....اشک بریزم....پاهام انقدر سست بود که لرزیدنش رو میتونستم ببینم و حس کنم . به سختی و زحمت ، و با تردید ، برگشتم سمت لیدی باگ . با نگاهی تاسف وار داشت بهم ارامش خاصی میداد . قدرت و نیرویی نداشتم . هر قدمی که برمیداشتم ، پاهام بیشتر میلرزید . تا اینکه لالاخره فاصلمون کم شد . باهاش ۱ متر فاصله داشتم ‌. چشمام پر از اشک شده بود . آفتاب داشت طلوع میکرد......دیگه داشت صبح میشد . به لیدی باگ نگاه کردم ‌. و بعد ...... سرم بدجوری گیج رفت و چشمام سیاهی رفت . و‌ چون لیدی باگ هم آماده بود من رو بگیره ، صاف افتادم توی بغلش‌‌...............

نادیا شاماک در اخبار : گیج نشید این فقط اخباره . صبح امروز ، هویت مخفی ارباب شرارت ، فاش شد . طراح مد معروف ، گابریل آگراست ، مردی مرموز و پیچیده که الان در خونش در حبس خانگی به سر میبره . اما نکته جالب توجه اینه که ، قهرمان شهر ، کت نوار ، با دیدن هویت گابریل ، انقدر عصبی و متعجب میشه که از حال میره . و هنوز دلیلش رو نمیدونیم . الان این قهرمان ، در بیمارستانه و از وضعش خبر خاصی نداریم........... در بیمارستان از زبان لیدی باگ : این گربه هه چش شد ؟؟ مم نمیدونم چرا یهو اینطوری از حال رفت . دکتر ها‌ گفتن بهش شک وارد شده . مثل مرغ سرکنده (یعنی خیلی آشفته و پریشون) توی راهرو راه میرفتم و به لباسم چنگ میزدم . پدر و مادرم ، پدر و مادر آلیا ، نینو ، همه ی بچه های مدرسه و حتی کلویی ،‌ کاگامی و لوکا.....همه بودن . شهردار بورژوا هم اومده بود . همشون سعی میکردن من رو آروم کنن ولی من نگران کت بودم........ بالاخره دکتر اومد بیرون . حمله کردم سمتش و شونه هاش رو گرفتم و محکم تکون دادم . / لیدی : اقای دکتر من میخوام ببینمش خواهش‌ میکنم ! / دکتر : داره به هوش میاد . اما باید آرومش کنید . از این اتفاق هم چیزی یادش نندازبد . زخمشون هم پاره شده بود من دوباره بخیه زدم . باید خیلی مراقب باشید . / رفتم توی اتاق . زل زده بود به سقف . صداش کردم . سرش رو برگردوند سمتم . تا منو دید ، انگار دوباره بغض کرد. رفتم نزدیک تختش و نشستم . دستم رو لای موهاش کردم و آروم پیشونیش رو 😘بوسیدم بهت زده(با تعجب) بهم خیره شد و بعد‌......اشک هاش قطره قطره جاری شدن . با نگاهش داشت بهم میگفت که......برای گریه کردن یه سرپناه نیاز داره . کمکش کردم که بشینه روی تخت . همونطور اشک میریخت . من نمیدونستم مشکلش چیه.......نشستم روی تختش ، کنارش ، سرش رو گذاشتم روی سینم . اشک هاش لباسم رو خیس کردن . با یه دستم اونو در آغوش گرفتم و با دست دیگه ، موهای طلاییش رو نوازش کردم . هیچ کدوم حرفی نمیزدیم ‌. هیچ حرفی ! اشک هاش به مرور شدت گرفتن . و بی صدایی گریش ، کم کم به یک ناله تبدیل میشد . نفسش به خر خر افتاده بود و تکه تکه میشد........

از زبان کت : احساس میکردم توی بهترین جای دنیا هستم ‌. آرامش خاصی داشتم اما توی دلم آشوب بود . سرم رو از روی سینش بلند کردم اما ناخودآگاه افتاد روی شونش . دستش رو دورم انداخت و تا تونست منو به خودش چسبوند . نمیتونستم گریم رو بند بیارم . نفسم به سختی بالا میومد . که بالاخره با صدای بغض آلودی ، به حرف اومد ‌. / لیدی : پیشی جونم ؟ من.....من نمیدونم مشکلت چیه....اما....اینو بدون که....اگر دنیا بر علیه تو باشه ، من همیشه کنارتم ‌. من دوستتم . دوستت دارم و هرکاری برات میکنم . پس همیشه میتونی روم حساب کنی . باشه ؟! / کت(با هق هق) : اما.....تو....هیچی راجب من....نمیدونی..../ لیدی : برام مهم نیست‌ من تورو خوب میشناسم . از خودتم بهتر . پس اینو بدون ، که هرکسی که باشی ، من.....من دوستت دارم ! / کت : چ..چی گفتی ؟ تکرار کن......تو الان.....به من.....چی گفتی بانو ؟؟ لطفا تکرار کن ! / لیدی : گفتم که من.....من...عاشقتم ! / کت : شوخی که نمیکنی ؟؟ / لیدی : تنها کسی که توی همچین شرایطی میتونه شوخی کنه تویی / کت : ولی...گفتی....یه پسر دیگه رو دوس داری ! / لیدی : حالا که میبینی تورو دوست دارم ‌. من دارم خیلی واضح عشقم🦋💙رو بهت اعتراف میکنم / کت : یا عیسی !

از زبان لیدی باگ : سبک شدم ‌. بالاخره بهش گفتم . خیالم راحت شد . داشتم دیوونه میشدم . بعد از اینکه بهش گفتم دوسش دارم ، گریه هاش بند اومد و با لحنی که مشخص بود دلش پر از غصه هست گفت : منم......دوستت دارم ! پرنسس زیبای من ! / بعد کت نوار دستم رو از دور خودش بلند کرد و دست خودش رو دور من انداخت و منو چسبوند به خودش . هرچی بیشتر بهش میچسبیدم ، بیشتر عاشقش میشدم ‌.❤️❤️

شرط پارت7❤️🖤

🗨کامنت:2

❤️لایک:3

گودال عشق⁷❤️🖤

گودال عشق⁷❤️🖤

سلااام بپر ادامه🍷🍷

 لیدی : به موقع تلافیش میکنم ‌. اصلا نگران نباش😏 / کت : حتی اگه منو ۴ ساعت هم قلقلک بدی ، من بازم دوستت دارم😊❤ / لیدی: پس میخوای امتحان کنم ؟؟ / کت : هر چی شما بگید بانوی من😊💜 / لیدی : نه ولش کن الان خز شده بعدا حالتو جا میارم. / کت : به هر حال هر وقت خواستی تلافی‌ کنی ، من همیشه اینجام😉💕 / لیدی : ای خود شیرین دیوونه😒❤ / کت : خخخخ😂 / خلاصه که با هزار تا بدبختی از جام بلند شدم و بعد به کت کمک کردم که راه بره.....

کت : بانوی من...اممم....تو خوبی ؟؟ فکر کنم یکم زیاده روی‌ کردم . / لیدی : نه خوبم چطور مگه ؟؟ / کت : آخه صورتت مثل زردچوبه شده / لیدی : صورت تو هم مثل گچ دیوار شده . درد داری مگه نه ؟؟ / کت : خوب میشم.... / لیدی : پس درد داری . / کت : خیلی خستم / لیدی : بیا بریم خونه آلیا . اونا منتظرمونن / کت : چی ؟ چرا ؟ / لیدی : سوال نپرس فقط دنبالم بیا..... / کت : هر چی شما بگید بانوی من 😉 / لیدی : این لقب جدید داره کم کم میره رو مخم / کت : هر‌چی شما بگید بانوی من😉😁 / لیدی : میخوای منم بهت بگم پسر جون ؟؟ / کت: نخیر انگار برات کافی نبوده . نکنه بازم دلت قلقلک میخواد ؟؟ / لیدی : نه نه نه بابا شوخی کردم😅 / کت : کم کم داری دخنر خوبی میشی😏 / لیدی : پررو نشو/ کت : چشم😊 / رفتیم و رسیدیم خونه آلیا اینا . در زدم ‌. / آلیا : کیه ؟ / لیدی : منم لیدی باگ / آلیا : اومدم / آلیا در رو باز کرد لوکا هم پیشش بود . لوکا : شما دوتا چرا ول میچرخین توی شهر ؟؟ کت ببینم حاات خوبه ؟؟ / کت : امم...آره.. (که الیا جفتشون رو پرت میکنه تو خونه و سریع در رو میبنده ) / لیدی :‌ چته آلیا مگه نمیدونی کت نوار حالش خوب نیست درد داره ؟؟ چرا پرتمون کردی ؟؟ / لوکا : بچه ها نینو اومده و من دیگه باید برم . شما رو با افکار خای فاسدتون تنها میزارم . ادرین...چیر نه منظچرم این بود که کت نوار حسابی مراقب لیدی باش / کت و لیدی هر دو به هم نگاه میکنن و بعد به رفتن ناگهانی و بی دلیل لوکا خیره میشن .

آلیا : اونو ولش کنید دیوونس . شما دچتا بگین ببینم چرا نو شهر ول میچرخین واسه خودتون ؟؟ / کت(در حالی که ددستش رو روی جای زخم فشار میده) : مگه حالا چی شده ؟؟ / نینو (وارد ماجرا میشود😁) : اولا سلام . دوما مگه نمیدونید کت نوار تحت تعقیب پلیسه ؟؟ حکم اصلحه هم ازتون دارن . / لیدی : این حکم اصلحه که میگی یعنی چی ؟؟ / آلیا : نمیدونی ؟؟؟ یعنی اگه شمارو ببینن و شما تسلیم نشین اجازه شلیک دارن . / (کت و لیدی داشتن قهوه میخوردن که هرپوشون تفش کردن بیرون) کت و لیدی همزمان : چی گفتی ؟ / نینو : اوضاع خیلی بده . باید سریع تر شدوماث رو پیدا کنیم و شکستش بدیم . / کت نوار : آهههههه😖 / لیدی باگ : چی شد ؟؟ /‌ کت : من خودمو بهشون تحویل میدم . دیگه تحمل این همه درد کشیدن رو ندارم . حداقل اونا قبل اینکه بندازنم زندان کاملا درمانم میکنن/ نینو : اونو ولش بچه ها فک کنم عقلشو از دست داده / آلیا : کاملا باهات موافقم نینو / لیدی : کت میدونم سخته تما لطفا یکم دیگن تحمل کن قول میدم درستش کنیم . کت :‌ دیگه نمیتونم درد امانمو بریده😖 / کت بلند شد مه از در بره بیرون که یهو پاهاش شل شدن و افتاد . نینو گرفتش . نینو : اوه پسر تو حتما خیلی خسته شدی بیا بریم یکم استراحت کن . / کت : آخه هویتم چی...... ؟ / نینو : تا وقتی لیدی باگ ندونه کی هستی مشکلی‌پیش نمیاد بیا بریم اون اتاق عجله کن . / کت که دید چاره ای نداره ، معصومانه نگاهی به من کرد . منم به نشانه تایید سر تکون دادم .

نینو کت رو برد . آلیا هم اومد پیش من و یکم باهم حرف زدیم و...... از زبان کت نوار : نینو تو مطمئنی ؟؟ / نینو : بجنب‌ پسر / کت : پنجه ها داخل😔 / نینو( درحالی که لیوان شربتش رو تف میکنه بیرون) : آدرینننننن ؟؟؟؟ / آدرین : هیس ساکت ممکنه لیدی باگ بشنوه / نینو : رفیق تو...تو کت نوار بودی ؟؟ چطور ممکنه ؟؟ / پلک : خیلی ببخشین پارد بحثتون میشما ولی من گشنمه😒 / آدرین(پلک رو بغل کرده) : اوه پلک دلم واست تنگ شده بود😥 / پلگ : من از فیلم هندی متنفرم فقط پنیر میخوام / آدرین : بیا بگیر برو بابا بی احساس😒 / نینو یهو بدون اطلاع پرید توی بغلم ‌. منم بغلش کردم . نینو :‌وای پسر تو چیا کشیدی الهی بمیرم برات / آدرین : نیوو دلم برات خیلی تنگ شده بود😭 / (و خلاصه از همین مسخره بازیا) «بعد از ۳۰ دقیقه تتعجب کردن» نینو : بیا برو یه دوش بگیر حالت بهتر میشه . / آدرین :‌نمیشه آخه میترسم تو حموم...../ نینو : نترس باهات میام / ادرین : مغزت تاب برداشته ها . بیای‌که چی ؟ / نینو : انگار یادت رفته زخمی هستی . نمیتونی تنهایی بانداژ رو باز کنی و بعد دوباره جدیدشو ببندی / آدرین : باشه بابا تو بردی😒

از زبان مرینت(چون به حالت عادی برگشته) : داشتیم با آلیا تلویزیون میدیدیم که از تو حموم صدای آخ و واخ شنیدم ‌ بلند‌شدم برم که آلیا دستم رو گرفت : آلیا : کجا ؟؟ /‌مرینت : نگو که صدا رو نمیشنوی/ آلیا :‌مگه کرم که نشنوم ؟ /‌مرینت : پس چی ؟ / آلیا : اولا ، الان کت نوار تو حالت عادیه اگه بری هویتش فاش میشه و دنیا نابود میشه رو سرمون . دوما اونا دوتا پسرن میخوای بری چه غلطی بکنی ؟؟؟ / مرینت : آخه کت حالش خوب نیس / آلیا : مگه نینو برگ چغندره ؟؟ / مرینت( با ناامیدی میشنیه رو مبل) : حق با توعه . این چند وقت خیلی دیوونه شدم / آلیا : نترس همه چی درست میشه غصه نخور / مرینت :‌ امیدوارم // از زبان ادرین : این نینو پدرمو درآورد . کاش خودم میومدم . هی بهش میگم زخمم درد میکنه گوشش بدهکار نیست که نیست . آخرش هم کیسه رو کشید روش . هیچی دیگه خون تو حموم جاری شده . ادرین : دیوانه😠 / نینو : شرمنده رفیق . خیلی درد داره ؟ / آدرین : درد من به درک الان با این حموم خونی چه کنیم ؟؟ / نینو : اونکه هیچی بسپارش به من😉 / آدرین : کم درد داشتم ، اضافم شد . اه . باید خودم میومدم . / نینو : حالا اگه لیدیش اینکاذو باهاش میکردا ، جیکش در نمیومد😒 / آدرین : دیوونه میدونی درد چیه ؟؟ میفهمی ؟؟ / نینو : بله میفهمم / آدرین : اوکی پس .... درد دارمممممممم😖🙃😞 / نینو : بیا بریم بیرون برات بانداژش میکنم از روز اولش بهتر میشه غصه نخور / آدرین : پوفففففف.... ریلکس ترین آدم دنیایی ‌. یادت باشه به لیدی باگ نگی زخمم پاره شد . از نگرانی دق میکنه. . نینو : تا حالا از من دهن لقی دیدی ؟؟ / آدرین : بله خیلی😑😒 / نینو :🙄

از زبان کی بودیم ؟؟ یادم نیس . از زبان آدرین : از حموم در اومدیم . سرم رو خشک کردم . لباس پوشیدم . / نینو :، خوبه حالا پیراهنتو بده بالا / آدرین : واسه چی ؟؟ / نینو : خب اگه میخوای یهو خون ازت جاری بشه ، میتونی ندی / آدرین : بده من خودم بلدم باند رو ببندم / نینو : ای بابا من که پسرم ، تو هم پسری ، دیگه مشکلت چیه آخه ؟؟ / ادرین : کلمه ای به اسم حیا ، خجالت ، وو..... در فرهنگ لغت تو وجود داره ؟؟ / نینو : شبا تو ب.غ.ل لیدی باگ خوابیده حالا وتیه من حرف از حیا میزنه . بخواب رو تخت بینیم بابا / آدرین : نوبت منم میشه / نینو : دراز بکش رو تخت انقدر حرف نزن / آدرین : چشم // بالاخره مجبور شدم رو تخت دراز کشیدم و نینو زخمم رو بانداژ کرد ولی خب پدرمو در اورد😑💔 // از زبان مرینت : همش از اتاقشون صدای داد و آخ و واخ میومد . دیگه نتونستم تحمل کنم . رفتم جلوی در اتاق . مرینت : نینو ؟ منم لیدی باگ . اونجا چه خبره ؟؟ داری کت رو سلاخی میکنی ؟؟ چرا انقدر آی و وای میکنه ؟؟ / آدرین : بانوی من ! بیذ منو از دست این دیوونه نجات بده . دو ساعته داره یه باند عوض میکنه . تک تک بخیه هارو پاره پوره کرد😑😭 / مرینت : کت تویی ؟؟ حالت خوبه ؟؟ / ادرین : آره مم ولی این نینو داره میکشه منو / مرینت : نینو پدرتو درمیارم / نینو : برو مزاحم نشو این یه کار مردونس / آلیا(مثل همیشه از ناکجا آباد میپره پیش مرینت) : بیا اینور دختر نینو کارش رو بلده / مرینت : پوففففففف😓

بعد از ۲۰ دقیقه از زبان راوی : نینو بالاخره کار رو تموم کرد . آدرین دیگه واسش جونی نمونده بود ولو و بیحال افتاد رو تخت . نینو به شونه هاش میزنه و تکونش میده . نینو : بلند شو خوش خواب پاشو . پرنسست منتظرته😉 / آدرین(با بی حالی): نمیتونم...بلند...بشم / نینو : آلیا ماکارون درست کرده . چقدر حیف که نمیتونی طعم مورد علاقت رو مزه کنی😈 / آدرین : باشه بابا اومدم . پلک پنجه ها بیرون . / پلگ : داشتمنمم پنیررر میخوردمممم 😠😞💔 / کت نوار میره سمت در اتاق که بازش کنه و برن بیرون . نینو : کجا ؟؟ / کت : یعنی چی کجا ؟؟ / نینو : مث اینکه یادت رفته لیدی باگ تو حالت عادیه . / کت : خب چه کنیم ؟؟ / نینو : هعیییی ! آلیا ؟ به لیدی بگو تبدیل بشه مهمون دارین / آلیا : خودت که شنیدی مرینت ؟ / مرینت : تیکی خال ها روشن / آلیا : بیاین / لیدی باگ همین که کت نوار رو با اون حال و روز میبینه ، با سرعت میره سمتش . کت هم که این صحنه واسش تکراری شده بود ، خودش‌مث بچه آدم دستاش رو باز میکنه و به لیدی باگ تو بغلش جا میده . لیدی : خوبی ؟؟ / کت : آره / لیدی : واست ماکارون درست کردم😊 / کت : باید دستپختت رو امتحان کنم🙃❤ // دور میز نشستن و تا تونستن ماکارون خوردن . البته به کت نوار که از همشون ضعیف تر شده بود و گشنه تر هم بود ، سهم بیشتری دادن . خوش خشونشون بود که یهو.........

تموم کنم؟؟🙃🤣

-نه ولش کن

که یهو از بیرون یه صدایی اومد = پلیس : شما محاصره اید . تسلیم بشید . واگرنه خونه رو میفرستیم هوا / لیدی باگ و کت نوار با تعجب آروم در خونه رو باز کردن و بیرون رفتن . آایا و نینو هم ، یه گوشه موندن تا ببینن چه اتفاقی افتاده . لیدی : باز چی شده ؟؟ / پلیس : اون مجرم رو تحویل بده تا شلیک نکنیم . مقاومت به معنای مرگتونه / کت و لیدی : بیشینین بینیم بابا😂 / پلیس : ۳ شماره میشکارم اگه تسلیم نشید خونه رو با تمام ساکنانش تیر بارون میکنیم . ۱....۲.....۳...... بزنید ! / آلیا و نینو پشت نرده ها قایم میشن و از پشت بوم فرار میکنن تا یه راهی برای لیدی باگ و کت نوار پیدا کنن . تیر ها مثل بارون شلیک میشن سمت لیدی باگ و کت نوار . کت نوار چوبش رو سپر میکنه اما ، چون قدرت چندانی نداره ، یه تیر میخوره به گوشه چوبش و اون پرت میشه عقب ، تا لیدی باگ بخواد کاری کنه ، یه تیر مستقیم به سمت کت نوار میره😢😰...........

زبان کت نوار(نکته : همه این تفکرات داره در ۲ ثانیه اتفاق میوفته) : به عقب پرت شدم و محکم خوردم به دیوار . میخواستم بلند بشم اما ، نتونستم . تو اون تیر بارون ، هر لحظه منتظر برخورد یه تیر به خودم بودم . چشمام رو بستم....... یک تیر مستقیم داشت میومد سمت قلبم . لیدی باگ رو دیدم که با یویو تیر هارو محار میکرد اما ، متوجه وضع من نشده بود . صدای شلیک گلوله ی پلیس همزمان شد با اینکه....... / از زبان لیدی باگ : تو یک لحظه تمام خاطراتم با کت نوار توی ذهنم مرور شد . از اولین دیدار ، شکست شرور ها ، شوخی های کت ، اعتراف های عاشقانه کت نوار . و خیلی چیز های دیگه . به خودم اومدم ، دیدم که یک تیر داره مستقیم سمت کت میره..... فرصتی برای مکس کردن وجود نداشت ، باید خیلی سریع عکس العمل نشون میدادم . پس خودم رو..... / از زبان کت نوار : صدای شلیک گلوله با لیدی باگ که پرید جلوی من ، هماهنگ شد ! تیر از گوشه ی دست راستش عبور کرد و روش خراش انداخت . دادش بلند شد و محکم افتاد توی بغلم . با تعجب و نگرانی بهش خیره شدم . انگار همه خیره شده بودن به من و اون . دیگه هیچ کدوم از پلیس ها شلیک نمیکردن . با دستام زیر شونه هاش رو گرفتم و آروم و با دقت توی بغلم بهش جا دادم . دنیا روی سرم خراب شده بود . عشقم داشت جلوی چشمام درد میکشید . کت : بانوی من !😭 / 

گودال عشق⁶❤️🖤(هدیه)

گودال عشق⁶❤️🖤(هدیه)

سلام سلام🫧🫧

شدوماث : باشه / لیدی (در حالی که گردنش رو گرفته و مالش میده) : نه کت لطفا نرو خواهش میکنم ! / کت : من خوبم بانوی من ! چیزی نمیشه قول میدم!/ اونها از لیدی باگ دور میشن . لیدی باگ از شدت ناراحتی و عصبانیت خودش رو از بالای برج ایفل میندازه پایین اما......وسط راه ، وایپرین وسط راه می‌گیرتش/ وایپرین : دیوونه شدی لیدی باگ ؟؟ / لیدی : تو اینجا چیکار میکنی ؟؟ بقیه هم اومدن ؟؟ / وایپرین : نه....فقط من و ریناروژ . چون هویتت رو میدونیم . / لیدی باگ : لوکااااا😭 شدوماث کت رو با خودش برد !! کمک کن لوکااا😭😭 / وایپرین : اومدم کمک کنم دیگه / ریناروژ (که مثل همیشه از ناکجا آباد پیداش میشه) : آروم باش دختر خودت رو کنترل کن همه چی درست میشه

...... / وایپرین و ریناروژ لیدی بلگ رو میبرن خونه آلیا . لیدی باگ : پدر و مادرت.... / آلیا(در حالی که داره به حالت عادی برمیگرده) : خونه نیستن و تا چند وقت هم نمیان . / لیدی :‌کجان ؟؟ / آلیا : مشغول شورش علیه پلیس ها به خاطر تو و کت ! / وایپرین(به حالت عادی برگشته و داره به سس غذا میده) : عجب دردسری !! / آلیا : مرینت ! برگرد به حالت عادی . بذار تیکی یکم استراحت کنه . ۹ روزن تو حالت تبدیل هستی !! هم تو و هم تیکی حسابی خسته اید / لیدی : آخه کت.../ وایپرین : مطمئن باش شدوماث بهش آسیب نمیزنه . به علاوه باید نیرو بگیرب تا بتونی‌ نجاتش بدی / لیدی(با تردید) : تیکی خال ها خاموش / همین که اینو گفت ، تیکی اومد بیرون و پرت شد گوشه اتاق . مرینت دوید سمتش و برش داشت. خیلی خسته شده بود . / مرینت(با گریه): اوههه تیکب من واقعا متاسفم !!😭 / تیکی : ملینت ! ...تو...باید...کت...رو...نجات بدی......نباید....اونجل....بمونه.....عجله کن ! / مرینت : آخه چطوری ؟؟ با این حالت دیگه نمیتونم تبدیل یشم ‌/ تیکی : من فقط خستم ......همین......تبدیل شو... / ریناروژ : امم..بخشین خلوتتون رو خراب میکنما ولی......مرینت اول باید جون بگیره . بیا مرینت . برو یه دوش بگیر. بعدش هم برای ناهار بهت استیک میدم . بعد میریم کت رو نجات میدیم . چطوره ؟؟

مرینت : باشه قبوله . / لوکا : منم از تیکی مراقبت میکنم . / تیکی : ممنون لوکا! / مرینت رفت یه دوش گرفت و لباسش رو عوض کرد . ناهار خورد . تیکی هم همینطور . میخواست بره اما ..... / آلیا : بهتره یه چرت کوتاه هم بزنی ! / مرینت : فقط ۲۰ دقیقه ! / آلیا : قبوله / مرینت خوابید . ۲۰ دقیقه شد ۳۰ دقیقه ، ۴۰ دقیقه ، ۵۰ دقیقه ، یک ساعت ، ۱ ساعت و نیم و خلاصه دو ساعت کامل خوابید . وقتی بیدار شد تبدیل شد و ..... از زبان کت نوار : دوباره شدوماث من رو برده بود تو زیرزمین خونش . منو بسته بود به همون ستون . و رفته بود . اعصابم خورد شد . درد داشتم‌ اونم دقیقا طناب رو بسته بود رو جای زخم . انگار از قصد اینکارو کرده بود . زخمم انقدر بهش فشار اومده بود که احساس میکردم الانه که ازش خون بپاچه بیرون.......بالاخره انتظار تموم شد و شدوماث با یه چاقو اومد پایین..... و نزدیک من شد....... چاقو رو گرفت بالای سرم و خواست که بهم بزنه . تو همون لحظه چشمام رو بستم و داد زدم : خدایاااااا😖 / اما به جای اینکه بمیرم ، طناب هام باز شدن و پرت شدم روی زمین‌. شدوماث : ترسوندمت ؟؟ / کت : با من چیکار داری ؟؟؟ / شدوماث : خیلی مختصر توضیح میدم........... / کت : چیییییییییی ؟؟؟؟ نه . نه . نه فکرشم نکن. اصلا و ابدا . عمرا . نهننهههههه / شدوماث: بهش خوب فکر کن پسر جون

از زبان لیدی باگ : وایپرین و ریناروژ میخواستن باهام بیان اما من نذاشتم . خودم تنهایی تبدیل شدم و راه افتادم سمت خونه گابریل . به پارک که رسیدم ، داشتم اطراف رو نگاه میکردم که...... باورم نمیشد ! من کت نوار رو دیدم ! با اشتیاق و تعجب دویدم سمتش . اونم دوید سمتم. انتظار داشتم ب.غ.ل.م کنه اما..... نکرد . مشکوک شدم بهش . لیدی : کت حالت خوبهه ؟؟ /‌کت : آره...خوبم / لیدی: شدوماث باهات چیکار کرد ؟ چطوری فرار کردی ؟؟ / کت نوار : فرار نکردم اون دنبالمه . باید زود از اینجا دور بشیم . / لیدی : باشه بجنب بیا ..... / هردو دویدیم سمت دریاچه....... پشت رو دیدم . شدوماث داشت میومد دنبالمون ‌. برگشت و عقب عقبی ، با یویو گرفتمش و پرتش کردم تو دریاچه . لیدی : آخیش ! راحت شدیم از دستش / کت : آره فکر کنم...آخخخخخخخخخخخ ! /

 لیدی :‌چی شد ؟؟؟؟؟ / کت : هیچی فقط ، این درد داره دیگه واقعا اذیتم میکنه........ / از زبان کت نوار‌ : با صحبت هام سرش رو گرم کردم . یه لحظه که لیدی باگ برگشت و خم شد سمت دریاچه تا احتمالا بتونه شدوماث رو پیدا کنه ، دوتا دستاش رو محکم از پشت گرفتم و پیچوندم و کشیدمش سمت خودم . لیدی : کت...چته چرا اینجوری میکنی ؟؟ / کت(در حالی که دست لیدی باگ رو محکم میپیچونه) : متاسفم بانوی من ! / لیدی(در حال تقلا کردن) : کتتتتتت ! ولم کن .... چیکار‌ میکنی ؟؟ / یهو شدوماث اومد ‌. شدوماث : لیدی باگ ! از سنتی مانستر من خوشت اومد ؟؟ / لیدی(دست از تقلا کردن برمیداره و زل میزنه به شدوماث) : اونی که انداختم تو اب یه سنتی مانستر بود ؟؟؟؟؟ / کت : بله بانو.....واقعا متاسفم منو ببخش / لیدی :‌کت !! چرااا ؟؟ برای چی اینکارو میکنی ؟؟؟ شدوماث بهت چی گفته ؟؟ گوش کن کت منم ! لیدی باگ ! ما یه تیمهستیم . نمیخوام باهات بجنگم . نمیخوام تقلا کنم چون دردت میاد ‌ . پس خودت ولم من . اذیتم نکن ! دستم رو انقدر نپیچون دیوونه ! داره میشکنه !! چرا؟؟؟ چرا منو فروختی ؟؟؟؟ بهت اعتماد داشتم ....... / کت : چونکه.....

کت : چونکه ، مدام قلبمو شکوندی.....آزارم دادی......اذیتم کردی...... چندین بار با احساساتم بازب کردی.......دیگه نمیتونم بهت اعتماد کنم . دیگه ...... بهت علاقه ای ندارم😔 /‌لیدی(که چشماش دارن از تعجب میزنن بیرون از کاسه) : چی ؟نه..... من متاسفم کت منو ببخش...... / کت : نمیتونم / لیدی(با ناامیدی) : پس حداقل دستم رو انقدر محکم فشار نده از جاش کنده شد😕😔💔 / کت : اینم نمیتونم / شدوماث : کت نوار تمومش کن ! / کت : آخه من...../ شدوماث : گفتم بکشش !! / کت(با بغض) : نمیتونم ..... قرار بود خودت اینکارو بکنی....... / شدوماث :‌حالا میگم تو انجامش بدن ! حالا ! / از زبان لیدی باگ : باورم نمیشد این واقعا کت نوار باشه . امکان نداره.....چطور ممکنه ؟ شدوماث یه‌ چاقو برای کت انداخت . کت تو هوا گرفتش . شدوماث :‌تمومش کن و معجزه گرش رو برام بردار کت نوار !! / کت: باشه . پس بیا جلوتر تا مطمئن بشی که کلک نمیزنم . چون در این قضیه به خودم اعتماد ندارم....... / شدوماث‌اومد جلو . فقط ۱ متر با ما فاصله داشت . کت نوار با دستای لرزون ، چاقو رو زیر گلوم گذاشت...... کت : نمیخوای چیزی بگی ؟ / لیدی : فقط اینکه.......من واقعا دوستت داشتم ....... خیلی! فکرشم نمیکردم یه روز به دست تو کشته بشم . / کت : متاسفم / لیدی : یه قولی بهم میدی ؟؟ / کت : چون آخریشه ، آره حتما / لیدی : بعد از من ، همون کت نوار سابق بمون . با شدوماث همکاری نکن . همون طور که بودی مهربون باش و فراموش نکن که تو........تو شرور نیستی ! شاهزاده زیبای من ! 💔/ کت : مطمئن نیستم بهش عمل کنم پرنسس من!😞💔 / شدوماث : بسه دیگه تمومش کن واگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی....... / کت : ۱...۲.....و...۳ !/ بعد داد زد :‌منو ببخش بانوی مننننننننن !😭😭😭😔💔

راوی : کت نوار با سرعتی مثل برق لیدی باگ رو پرت کرد توی آب دریاچه و با یه حرکت ، چاقو رو به سمت شدوماث پرت کرد . با اینکه جاخالی داد ، اما یه خراش برداشت......... شدوماث داد زد و گفت : دیوونه شدی ؟؟ چرا اینکارو کردی😬😡 / کت (با شجاعتی که فقط از خودش برمیاد😍) : فکر کردی بانوی زیبام رو میفروشم به توی عوضی ؟؟ خیلی خنگ بودی که باور کردی / شدوماث : برمیگردم و نابودتون میکنم ! قول میدم ! /‌ کت(در حالی که دستش رو دو انگشتی روی سرش میزاره تا مثلا ادای احترام پلیس ها رو دربیاره) : باشه بابا تو خوبی ! تا حالا هیچ شروری به قول هاش عمل نکرده😏 / شدوماث از اونجا دور میشه و کت با عجله توی آب میپره.......... شنا میکنه و کف آب لیدی باگ رو پیدا میکنه که بیهوش افتاده. ساعت رو چک میکنه ، ۳ دقیقس زیر آبه بدون اکسیژن . چوب رو از دهن خودش درمیاره و میزاره روی دهن لیدی باگ . لیدی رو روی خودش میندازه و به سمت بالا شنا میکنه....... نفس‌کم میاره اما باید برسونتش واگرنه جفتشون خفه میشن . از زبان کت : با هزار تا بدبختی کشیدمش بالا و بعد گزاشتمش رو زمین . احتمالا ریه هاش پر از آب شدن ..... خب چیکار کنم ؟ آها باید دهن به دهن بدم / ۵ تا ضربه به قفسه سینه ، یه دهان به دهان....... تا حالا عملی انجام ندادم اما خب بالاخره از به جایی شروع میکنن دیگه....... خلاصه که بعد ۸ بار تنفس دهان به دهان ، سرفه میکنه و سرش رو تکون میده......... لیدی :‌کتت!😢 / کت : بانوووووی مننننننننن !!!!😞😖😭😭😭😭😭😭😭

لیدی : ای دیوونه داشت باورم میشد...که...که....که میخوای منو بکشی !😓 / کت : شرمنده بانو جدا متاسفم این تنها راه بود😞 / لیدی : اوهه کت....خیلی ترسیدم! تازه ببین ، گلومو زخمی کردی🙁😒 / کت : ببخشید بانو ، حتما وقتی داشتم پرتت میکردم توی آب چاقو روش خراش انداخته . بذار ببینمش.... 😔/ لیدی : لازم نکرده . میگما کت ، یه تست بازیگری بده. به خدا برنده جایزه اسکار میشی😝 / کت : من داشتم از نگرانی و استرس میمردم اونوقت تو به فکر تست بازیگریمی ؟؟ پاشو پاشو بریم بدو . اینجا امن نیست..... / لیدی : باشه ولی ولی یادم بنداز بعدا ازت امضا بگیرم😁 / کت : پاشو بهت امضا بدم😎 / لیدی : خب بابا توهم باز باهاش دوتا شوخی کردم فوری پسرخاله شد😒 / از زبان کت : با تمام دردی که داشتم ، اما به لیدی باگ کمک کردم که بلند بشه . خواستیم بریم که.. ، دوباره زخمم بدجوری درد گرفت . نزدیک بود بیوفتم ولی... لیدی باگ منو گرفت . لیدی :‌ کمکت میکنم پسر جون😉 / کت : ممنون...امم...ولی لطفا دیگه پسر جون صدام نکن🙂 / لیدی : میکنم چون دلم میخواد😁 / کت : من رو این حساسما پشیمون میشی....... / لیدی : باشه ،،، پسر جون 😎😁 / جوش آوردم و لیدی باگ رو دنبال دادم . اونم فرار کرد . رفت پشت یکی از ساختمون ها قایم شد و فکر کرد من ندیدمش...... منم یهو با شیطنت از پشتش ظاهر شدم . با دیدن من جیغی کشید و خواست فرار کنه که..... دستش رو گرفتم و کشیدم سمت خودم و بعد به صورت اتفاقی.....کاملا اتفاقی.......لب هامون خوردن به هم🙄 اصلا هم از قصد نبود 😁 اما لیدی باگ سریع ازم جدا شد و با تعجب بهم خیره شد ! منم خیره شدم بهش . انگار چشماش چسب داشتن نمیتونستم ازش چشم بردارم . بالاخره سکوت رو شکستم . خودم رو انداختم روی لیدی باگ و تا تونستم قلقلکش دادم😊😂❤

زبان لیدی باگ : وای خدا جونم...انقدر قلقلکم داد که دیگه نمیتونستم نفس بکشم داشتم خفه میشدم / لیدی : کت.😂... توروخدا..😂..بس.. کن..😂.دیگه ..😂..دیگه‌‌..😂.نمیتونم....😂.کت..😂...لطفا...😂..آخخ.😂.تمومش کن...😂 / کت : دیگه بازم پسر جون صدام میکنی؟ / لیدی : نمیدونم.....😁 / کت : پس خودت خواستی😈 / و دوباره حسابی قلقلکم داد‌‌‌.....دیگه جدا داشتم میمردم ‌. داداش یه چند سالی میرفتی ایران به عنوان شکنجه گر ساواک ازت استفاده میکردن🙄 / لیدی : بسه...😂..کت نوار.😂...بسه....😂..التماس...میکنم.😂...دارم...دارم خفه..میشم..😂..خواهش....وای...😂.نمیتونم....😂.بس کن......😂😂 / کت نوار دو تا دستام رو محکم گرفت و با نگاهی شیطانی گفت : بازم میخوای ؟؟😈😉 / لیدی(که نفسش تازه اومده بود سر جاش) : نه..😨..نه.😧..کت نوار..😞..لطفا...دیگه نه😭😂 / کت : بازم پسر جون صدام میکنی؟😈 / لیدی : نه نه نه نه.😭😂... من غلط کردم.😣...توروخدا بسه....نفسم بالا نمیاد....😭😂😂 / کت(در حالی که آروم دستای لیدی باگ رو ول و از روش بلند میشه) : خوبی ؟؟ / لیدی : درد بی درمون بگیری الهی.... داشتی‌ منو میکشتی الان میگی خوبی ؟؟ / کت:بهت هشدار داده بودم . خودت گوش نکردی . 

گودال عشق⁵❤️🖤(هدیه)

گودال عشق⁵❤️🖤(هدیه)

سلااام🌑🌘🌑

از زبان کت نوار : گابریل آگراست ؟؟ پدر من ؟؟ نه این امکان نداره ! نمیتونه این باشه ! امکان نداره ! / لیدی : تو از کجا میدونی ریناروژ ؟؟ / ریناروژ : خب چون شما توی زیرزمین خونه اون زندانی بودین. چطور ممکنه شدوماث کس دیگه ای باشه و شمارو اونجا برده باشه ؟؟؟ / لیدی : منطقیه . نظر تو چیه کت نوار ؟؟ / کت : این امکان نداره . گابریل شدوماث نیست ! من مطمئنم !! / لیدی :‌چی؟ چرا؟ برای چی؟ /

 کت : تو بهم .... اعتماد...داری؟؟؟ / لیدی : آره که دارم . / کت : نه نداری.اگه..داشتی...به حرفم...گوش میکردی . / ریناروژ : الان وقت کله شق بازی نیست . باید اونو دستگیر کرد . اون ارباب شرارته . کسی که با جون مردم بازی میکنه ! / لیدی : حق با ریناروژه . حتی اگه اون شدوماث نباشه ، بازم مظنونه . ما توی خونش چیکار میکردیم ؟؟ حتما دلیلی داره. علاوه بر خودش ، خانوادش هم مظنون هستن . باید اون هارم بگیریم . از زبان راوی : ولی لیدی باگ اصلا حواسش نبود داره راجب آدرین یا همون کت نوار حرف میزنه ! کت : میشه..تنهام بزارین ؟ میخوام..استراحت..کنم !! / لیدی و رینا: حتما /

ریناروژ و لیدی باگ رفتن بیرون . ریناروژ : لیدی باگ ؟ کت نوار مشکوک میزنه ! / لیدی باگ : آره راست میگی . / رینا :‌به نظرت درسته که تنهاش بزاریم ؟؟ / لیدی : نه .... فکر چندان خوبی نیست . بیا برگردیم تو اتاقش . لیدی باگ رفت در اناق کت رو باز کرد و رفت تو . لیدی : کت؟! اما جوابی نشنید . دوید سمت تخت اما...کت اونجا نبود ! سرم ها و دستگاه های تنفسی رو کنده بود و رفته بود !! از زبان لیدی باگ : آخه یعنی چی ؟؟ نکنه کسی اونو دزدیده ؟؟ ۱ دقیقه نشد که تنهاش گذاشتم ! لیدی : رینا ! کت از بیمارتستان رفته ! برو بهه دکتر ها بگو . منم میرم پیداش کنم ....

 ریناروژ : چیییی؟؟؟ باشهه! / دویدم از پنجره پریدم بیرون . رفتم و روی بام ها جست و خیز زدم . اما اثری ازش نبود . چطور ممکنه با اون همه درد انقدر سریع دور شده باشه ؟؟ از زبان کت نوار : لیدی باگ گفت که خانواده گابریل هم باید تحت تعقیب باشن . پس من خودم رو معرفی میکنم . اما فعلا نمیگم آدرین هستم . رفتم سمت یه پاسگاه پلیس . رفتم داخل و بعد .... کلی آدم ریختن سرم که من بهشون امضا بدم . من با فریاد بلندی : ازم دور شیددد! من دیگه قهرمان نیستم !! من یه تبهکارم ! من یکی از اقوام شدوماث هستم !! همه بدجوری تعجب کرده بودن . آروم ازم دور شدن .....

یکیشون اومد سمتم : ارباب شرارت کیه ؟ / کت(با جدی ترین حالت ممکن) : فعلا نمیتونم بهتون چیزی بگم . / پلیس : در این صورت چاره ای جز دستگیر کردن شما نداریم ...... / کت(خیلی جدی و مسمم) : برای همین اومدم اینجا ! / راجر پلیس هم بینشون بود . کلاهش رو آروم تکون داد و به پایین نگاه کرد . با نگاهش میخواست بهم بگه متاسفم . بعد ... راجر : اونو دستگیر کنید . الان یه مظنونه . دستگیرش کنید و ازش بازجویی کنید . / پلیس ها ریختن سرم . چندتاشون تفنگ هاشون ذو سمتم گرفتن . توی دلم داشتم گریه میکردم . اما نمیخواستم اونا ببینن . حالا تکلیف من و پدرم چی میشه ؟؟ راجر دستبند رو گرفت جلوم رو با اشاره گفت دستم رو جلو ببرم . با تردید گفتم : امم..نمیشه ... / راجر : دستت رو بیار جلو! همینکه گفتم ! / ناچار دستم رو جلو بردم و اونم بهم دستبند زد . به معمور ها‌ گفت : اون زخمیه . حالش خیلی خوب نیست . مراقبش باشید . فعلا ببریدش اتاق بازجویی . بعد رو به من نگاه کرد و گفت : حرف میزنی ! آره...مجبورت میکنم حرف بزنی ! / سرم رو انداختم پایین و کشون کشون با پلیس ها رفتم ....... از زبان لیدی باگ : همه جارو دنبال کت گشتم . آب شده بود رفته بود توی زمین ! هیچ خبری ازش نبود . خسته و کوفته نشیتم رو یه پشت بوم . توجهم به تلویزیون مرکزی جلب شد .... / گیج نشید این فقط اخباره. لیدی باگ و کت نوار عصر ۲ روز پیش پیدا شدن و به دلایلی به بیمارستان منتقلشون کردیم .‌ اما امروز اتفاق غیر منتظره ای افتاد. گربه سیاه ، قهرمان محبوب شهرمون، ساعتی‌ پیش ، به یکی از پاسگاه های پلیس رفته بود و اعلام کرده بود یکی از اقوام نزدیک شدوماثه . پلیس ها هم اون رو به ناچار دستگیر کردن . وضع کنونی این قهرمان ، یا بهتره بگم ابر شرور زخمی ، فعلا خوبه . / چییییییی؟؟؟؟ کت کیه ؟؟‌کت چیکار کرده ؟؟؟؟ این غیر ممکنه. امکان نداره... نه کت نوار این کارو نمیکنه !!!!!! نمیکنهههههه!!! بلند شدم و دویدم سمت پاسگاه پلیسی که نادیا گفته بود .......

جلوی در ، نگهبان ها جلوی من رو گرفتن... منم که عصبانی بودم ، پرتشون کردم اونطرف‌. با سرعت رفتم تو و دونه دونه همه ی اتاق هارو چک کردم . هرکسی هم جلوم میدیدم پرتش میکردم یه سمت دیگه ‌. سراسیمه کت نوار رو صدا میزدم . یهو چند تا پلیس جلوم سبز شدن. گفتم : نمیخوام کسی آسیب ببینه . فقط بگین کت نوار کجاست ؟! / راجر : اگه جلو تر بیای مجبور میشیم از زور استفاده کنیم . بهتره برگردی اون یه مجرمه و اعتراف کرده. / جوش‌آوردم . رفتم جلو که یهو همشون تفنگ هاشون رو سمتم نشونه رفتن . لیدی : دارین چه غلطی میکنین؟؟ منم ! لیدی باگ ! میدونید روی کی اسلحه کشیدین ؟؟ میدونید کیرو دستگیر‌کردین ؟؟ کت نوار رو ؟؟ یادتون رفته چند بار جونتون رو نجات داده؟؟؟؟ چطور میتونید دستگیرش کنید و بازجوییش کنید ؟؟؟ (همه سرشون رو پایین انداختن ) زود آزادش کنید . واگرنه کسی که مجبور میشه از زورش استفاده‌ کنه ، منم ! فهمیدین چی گفتم ؟؟؟ فورا آزادش کنید !! الان ! / راجر اشاره کرد و چند تا پلیس رفتن . و با کت نوار برگشتن . عصبانیت من تبدیل شد به بغض و اشک . کت نوار سرش رو انداخته بود پایین . به دستش دستبند زده بودن . میخواستم گریه کنم اما نمیشد . دستبند کت نوار رو باز کردن . مچ دستش رو چندبار مالش داد . بی اختیار دویدم سمتش و بدون توجه به دوربین خبرنگار ها که داشتن این صحنه رو ثبت میکردن ، خودم رو پرت کردم توی بغل کت . جوری که جفتمون پرت شدیم اونور . هردو بی صدا اشک ریختیم ..... بغل کت نوار همیشه و تو هر شرایطی آرامش بخشه !

زبان کت نوار : تو بغل لیدی باگ بودم . اون گریه میکرد منم یکم تحمل کردم اما بعدش.......گریم دراومد و اشکام جاری شدن...... هم از درد روحی که فهمیده بودم پدرم کیه ، و هم از درد جسمی وحشتناکم که امانمو بریده بود ‌. پهلوم انقدر درد میکرد که آرزو میکردم بمیرم اما دیگه انقدر درد نکشم . بدون هیچ حرفی فقط گریه میکردیم . بدون توجه به مردم ، خبرنگار ها و پلیس ها که همشون تو پاسگاه پلیس جمع شده بودن دور ما . دیگه جدا طاقت نداشتم درد رو تحمل کنم آه و نالم داشت درمیومد ولی باید تحمل میکردم . لیدی باگ هم مدام سرش رو میچسبوند به شونه ها و کتف و سینم و همین باعث میشد درد بیشتری به پهلوم وارد بشه اما باید تحمل میکردم . تنها چیزی که آرومم میکرد بغل لیدی بود که دوست داشتم ساعت ها توش ناله بزنم..... یهو چشمام سیاهی رفت........ / از زبان لیدی : کت یهو تو بغلم شل شد و وزنش افتاد روی من . شونه هاش رو گرفتم و از خودم جداش کردم ....... از حال رفته بود ....... بمیرم الهی براش !😥

 گرفتمش تو بغلم و بلند شدم . جمعیت کنار رفتن و من از در پاسگاه خارج شدم اما همین که خواستم برم ، پلیس ها مصلح دورم حلقه زدن / لیدی : میخواین شلیک کنین ؟؟؟ بکنین ! برام مهم نیست . انگار یادتون رفته داد و فریاد میکردین که لیدی باگ ، کت نوار نجاتمون بدین ؟؟؟؟؟ چه زود یادتون رفت نمک نشناس ها ! / پلیس : کت نوار یه مجرمه و طبق قانون نباید از اینجا ببریش / لیدی : دهنتو ببندددددد!!!! یک بار دیگه بگی کت نوار مجرمه میکشمت !! همتون رو !! / پلیس : اونو تحویل بده واگرنه تو هم همدستش هستی......... / از زبان آلیا : نمیتونستم تحمل کنم ..... باید یه کاری میکردم . دوربین نادیا شاماک رو کش رفتم و توش حرف زدم : مردم پاریس !!! قهرمان ها تو دردسر افتادن !!

همیشه اونا کمکتون کردن ، حالا نوبت شماست . بیاید .....نمیتونیم بزاریم بی گناه آسیب ببینن ...... جمع بشین و ازشون دفاع کنید ! اینجا پاریسه ! شهری که به قهرمان ها نیاز داره ! کمک کنیدددد!!/ ظرف ۳ دقیقه کل مردم ریختن تو محوطه . شعار میدادن : ما منتظر قهرمان هامون هستیم ! هیچ جا نمیریم همینجا هستیم !!  خلاصه شلوغ پلوغ شد و منم از فرصت استفاده کردم و لیدی باگ رو که کت تو بغلش بود کشیدم از جمعیت بیرون و بهش گفتم بره . گونم رو بوسید و تشکر کرد و با یه حرکت دور شد ....... / از زبان لیدی : کت رو بردم بالای برج ایفل و تو حالت دراز کش همونجا گذاشتم ... اروم صداش کردم: کت ؟! / اما جواب نداد.... صورتش اخم داشت و این یعنی درد داشته . دلم براش کباب شد ! بغض کردم ‌. از زبان کت: آروم چشمام رو باز کردم و چند تا پلک زدم. اولین چیزی که دیدم لیدی باگ بود که داشت نگاهم میکرد . اطراف رو دیدم . احساس کردم بالای برج ایفل هستیم . لیدی خودش رو انداخت روم و گونم رو ماچ بارون کرد منم پیشونیش رو آروم بوسیدم . کت : بانو.... من....من.....من ! /

لیدی : سسس! ساکت ! چیزی نگو . / کت : آخه../ لیدی : چیی فکر کردی ؟؟؟ چرا اون کار رو کردی هان ؟؟‌چراا ؟؟ آخه چرااا؟؟ / کت : چون...من....واقعا....یکی از....اقوام...شدوماث هستم !😔 / لیدی : خب کی هستی ؟؟ / کت : من...اممم..آدر..نمیتونم ...فعلا بگم .... / لیدی : منظورت اینه تو از نزدیکان گابریل هستی ؟؟ / کت : درسته ‌/ لیدی : و فکر کردی مجرمی ؟؟ چرااااا؟؟؟؟ مگه میدونستی گابریل کیه ؟؟ / کت : نه...ولی...../لیدی : ولی چی ؟؟ / کت : ولی....خودت ....تو...بیمارستان....گفتی که من.....مظنون هستم ! / لیدی(دست و پاش رو گم کرده) : اممم...چیزه....نه...من...منظورم.....تو نبودی...من.....منو ببخش کت دوباره خرابکاری کردم !😓 بازم دلت رو شکوندم ! غلط کردم !! به خدا منظوری نداشتم ! 😔/ کت : پس....الکی گفتی ؟؟ / لیدی : من فقط عصبانی و متعجب بودم همین ! / کت : ولی...مردم چی ؟؟ ....اونا که.../ لیدی : مردم نجاتمون دادن . وقتی بیهوش بودی اونا ما رو از دست پلیس ها نجات دادن . / کت :اوههه ! نمیدونستم ./ لیدی : آشتی ؟؟ / کت : قهر نبودم ....که آشتی کنم ! / لیدی : راستی درد داری ؟ / کت : دروغ نمیگم پس.....داره منو میکشه!/ لیدی : میتونی بلند شی ؟؟ / کت : اره فک کنم /

با بدبختی بلند شدم . یهو دیدیم ارباب شرارت جلومون سبز شد ! واییییییی ! لیدی باگ جیغی کشید و منو پشت خودش انداخت . شدوماث : سلامم! دلم براتون تنگ شده بود گوگولیا 😈 / لیدی : خفه شو ! دست از سرمون بردار / شدوماث : با تو کار ندارم خال خالی ! من با فامیلمون کار دارم !!😈 / کت : من با کسی مثل تو ......هیچ نسبتی ندارم ! / شدوماث : جدی ؟؟ ولی خودت گفتی . / لیدی : حتی با این وجود ، اون قهرمانه و تو شرور . شما نسبتی ندارید . / شدوماث : قهرمان های زیادی تا حالا شرور شدن ! خوب به تاریخ فکر کنید یادتون میاد😉😈/ کت : ولی من...../ لیدی : کت عقب وایسا . من حلش میکنم / شدوماث : اوه راستی کت بابد زخم متاسفم ‌. الان چطوری ؟ / کت : نگران نباش . به اندازه کافی درد داره . همونیه که میخواستی / شدوماث : من که عذر خواستم😑😈 / لیدی : شدوماث از اینجا برو ! الان نه ! / شدوماث : اتفاقا همین الان / از زبان راوی: شدوماث با یه حرکت سریع لیدی باگ رو گرفت و گردنش رو محکم فشار داد. لیدی : آههه / کت : لیدی باگ ! / شدوماث :‌کت ، اگه با من نیای ، باید با لیدی باگ خداحافظی کنی😈 / کت : نههههههههه ! / لیدی : به..حرفش..اخخ..گوش نده ! / شدوماث(در حالی که محکم تر گردنش رو فشار میده) : اوههه چرا باید گوش بدی واگرنه میکشمش و شوخی هم ندارم / کت : باشههه ! باشه هر چی تو بگی باهات میام !!

لیدی : نهههه کت اینکارو نکن ! / کت : اتفاقی نموفته قول میدم ‌. / شدوماث لیدی رو ول میکنه و کت رو میکشه سمت خودش . کت : هعی ! تکونم نده ! درد داره !

بابای🙃💕🩷💕🩷🙃پارت دیگه زود میاد

 

گودال عشق³🖤❤️

گودال عشق³🖤❤️

الان ۶ روزه که لیدی باگ و کت نوار گم شدن . پگاسوس(مکس) داره سعی میکنه پیداشون کنه . که یهو داد میزنه : ایول ! پیداشون کردم ! همینه ! / وسپریا : کی ؟ کجا ؟ / ریوکو : خب حرف بزن بچه .... کجان ؟ / پگاسوس : آخه....یکم عجیبه ! اونا توی زیرزمین خونه ی آگراست هستن!/ کاراپیس : یعنی چی ؟؟ گابریل آگراست ؟ / وایپرین : مهم نیست . فعلا باید جونشون رو نجات بدیم . ریناروژ ، آخرین بار کی بهشون زنگ زدی ؟ / ریناروژ : همون ۴ روز پیش که زنگ زدم دیگه نزدم / وسپریا : پگاسوس احتمال سالم بودنشون ؟ / پگاسوس : خب....راستش..... ۱۰٪ ! / ریناروژ : چیی؟ مطمئنی ؟ باید زودتر وارد عمل بشیم....../ در همون لحظات ، پیش قهرمان ها : این ۴ روز ، (که الان ۶ روز گذشته از زمانی که اونجا بودن . اما اون دو روز اول گذشته پس ۴ روز هست ) شدوماث ، پدر این دوتا طفل معصوم رو درآورد ! تا حد مرگ زده بود ، کلشون رو زیر آب کرده بود ، بهشون برق وصل کرده بود !  ولی در کل ، حال کت نوار خیلی بدتر بود . با این حال خودشو به سختی نگه میداشت تا مراقب لیدی باگ باشه

خسته و کوفته و با بدن هایی پر از درد ، روی زمین افتاده بودن . شدوماث تازه دست از سرشون برداشته بود . کت نوار(با صدای ضعیف و خسته):بانوی من ؟؟ / لیدی باگ(با خستگی و صدای ضعیف):هوم؟؟ / کت : اگه زنده موندیم ، ع.ش.ق من رو قبول میکنی بانو ؟؟ / لیدی باگ : من باید .... باید فکر کنم کت ! / کت : میفهمم ! / لیدی : کت ؟ چطور انقدر راحت احساساتت رو بیان میکنی ؟ لکنت نمیگیری و به تته پته هم نمیفتی . خیلی راحت درمورد ع.ش.ق حرف میزنی ! چطور اینکارو میکنی؟ / کت : اگر واقعا به کسی علاقه داری ، برای اینکه ازدستش ندی ، خجالت رو کنار میزاری و رک و روراست بهش میگی . برای منم آسون نیست اما ، با خودم کنار میام ! البته که. دیگه به ابراز علاقه هام بهت ، و رد شدن توسط تو عادت کردم بانو! / لیدی : فکر کنم بیشتر از هرکسی توی دنیا بهت ظلم کردم . مگه نه؟ / کت : ظلم ؟ حتی اگرم اینطور باشه ، من بازم دوستت دارم ! هیچ چیزی فرق نکرده ! / لیدی : فکر میکنی زنده بمونیم ؟/کت(با کمی مکث): خودم رو نمیدونم . اما مطمئنم تو باید زنده بمونی . هرجوری شده ! /لیدی : چه نقشه ای تو سرته ؟ / کت : هیچی ! / تو این گفت و گو بودیم که یهو.......

ریناروژ زنگ زد . مکالمه کت نوار و ریناروژ =( کت : الو رینا ؟ & رینا : سلام کت ! حالتون خوبه ؟ & کت : چاره ای به جز تحمل داریم ؟ & رینا : متاسفم . ما فهمیدیم شما کجایید . & کت : واقعا ؟ & رینا : آره ولی نقشه اینه که ، دفعه بعد که اومد سراغتون ، همین که از اونجا خارج شدید ، باهاش بجنگید . ما هم فوری خودمون رو میرسونیم . & کت : نه رینا ما نمیتونیم بجنگیم . قدرتی نداریم ! & رینا : باید بجنگید . باید شما شروع کنید . ما زود میایم . بهم اعتماد کن ! & کت : باشه . زود بیاین . & رینا : لیدی خوبه ؟‌ & کت : تعریفی نداره & رینا : من خیلی متاسفم . ما نجاتتون میدیم . قول میدم ! ) پایان . لیدی : ما نمیتونیم بجنگیم کت ! نیرویی نداریم ! انرژی نداریم .حتی نمیتونیم از جامون بلند بشیم ! / کت : میدونم سخته،ولی چاره ای نداریم . تو میتونی بانو ما در کنار هم انجامش میدیم . اونا زود میرسن ! / لیدی : حس خوبی ندارم . / کت : من کنارتم ! و مثل همیشه بهت اعتماد دارم ! / لیدی : ممنون کت ! که همیشه کنارمی ! / داشتن حرف میزدن که یهو شدوماث اومد . از زبان کت : ای بابا . همین ۲ دقیقه پیش مارو ول کرد . دوباره اومد ! اه . شدوماث : سلام سلام😈 /کت: چه سلامی برادر من ، همین ۲ دقیقه پیش بود که ولمون کردی ! چرا دست از سرمون برنمیداری ؟؟ / شدوماث : دو روز دیگه میخوام آرزو کنم . تا اون موقع باید حسابی ازتون لذت ببرم ! یاه یاه یاه«خنده شیطانی»😈

رفتیم بیرون . سریع گارد جنگی گرفتیم و تا خواست روشو برگردونه ، یهش حمله کردیم . افتاد . ولی سریع بلند شد و جوری پرتمون کرد اونور که نقشمون رو دیوار موند ۲۰ دقیقه ای بود که جنگیده بودیم. شدوماثم همش میگفت بچه های خوبی باشید واگرنه پشیمون میشید . ولی ما اهمیت نمیدادیم . دیگه حسابی پدرمون دراومد . نایی نداشتیم . که یهو..... شدوماث منو پرت کرد اونور و از پشت سرش ، یه خنجی درآورد و به لیدی باگ حمله کرد ! خنجی ۵ سانت تا قلبش فاصله داشت .من ، نمیدونم چطوری و کی و کجا ، خودم رو پرت کردم جلوش . خداروشکر وقتی زمین افتادم ، درد وحشتناکی تو پهلوی چپم حس کردم . که این به این معنا بود که لیدی باگ حالش خوبه .

لیدی باگ رو دیدم که چشماش گرد شد و به من خیره شد ! بغض کرده بود . به سمتم دوید اما همین که خواست منو بگیره ، شدوماث دستشو کشید و کشون کشون از من دورش کرد . درد وحشتناکی داشتم . دیگه طاقت نداشتم . به سختی نفس میکشیدم. درد خیلی بدی بود ! خیلی بد! از زبان لیدی باگ : جیغ و داد میکردم . فریاد میزدم و میگفتم ولم کنه . این کت دیوونه بازم احمق بازی درآورد ! چرا این کار رو با من کرد ؟؟ چراااا؟😭

هی به شدوماث ضربه میزدم ولی فایده نداشت . اون ولم نکرد😭 همینطوری داشت از کت خون میرفت . زمین پر از خون شده بود . اون غرق خون بود ! غرق خون ! همون لحظه بچه های گروه رسیدن و به شدوماث حمله کردن . اونم به ناچار منو ول کرد . منم که به سمت کت شتاب داشتم ، وقتی ولم کرد پرت شدم سمت کت نوار . بچه ها با شدوماث میجنگیدن ولی من اهمیت نمیدادم . اشک هام اجازه نمیداد صورتشو خوب ببینم . سرش رو روی پاهام گذاشتم . نوازشش کردم . کت : بانو ! ...... گفتم...که....همه چیز.....خوب پیش ....میره ! / لیدی : روانی ! ای روانی احمق !😭😭 / کت(با شیطنت):نمردیم و ......گریه ..... لیدی خانم ..... رو هم.....دیدیم ! / لیدی : خیلی درد داره ؟😥 / کت : درد .... عشقه ...دیگه ، کاریش..... نمیشه...کرد !😉 / لیدی(درحالی که گریه هاش شدت میگیرن) : ای خل و چل ! احمق ! روانی ! اصلا هرچی بگم کم گفتم . چرا اینکارو کردی ؟ دیوونه ای؟؟؟؟ / کت : دیوونه ..... توام ..... باگابو ! / لیدی : حقته یکی بخوابونم زیر گوشت ! دیوونه ! 😭😭 / کت : خوبم..... بانو ! / از زبان وایپرین : با هزار تا بدبختی شدوماث رو فراری دادیم . تعداد ما زیاد بود . به خاطر هویتش هم که شده ، فرار‌ کرد ! خواستم برم دنبالش که دیدم همه دویدن سمت لیدی و کت . منم به ناچار رفتم . دیدم که کت روی پاهای لیدی باگه و غرق خون شده ! ترسیدم ! وایپرین(با شیطنت): کت ! میبینم که عشق بدجوری زمین گیرت کرده! / کت : آره.....خیلی .... خیلی هم ....درد...داره !!😣 / راوی :‌کتی که تا همین چند دقیقه پیش هم خندون بود ، دیگه نمیتونست تحمل کنه . انگار درد خندش رو پوشونده بود . دیگه نتونست با خنده چیزی بگه ! آه میکشید و نفس نفس میزد. کاراپیس و پگاسوس اومدن و دستشون رو روی زخم گذاشتن تا بیشتر خونریزی نکنه ...... کت داد بلندی زد . وسپریا : کت باید تحمل کنی . بهتره سریع ببریمش بیمارستان ! / ریوکو : شما پسرا ببریدش ما هم لیدی باگ رو میاریم ‌. / لیدی باگ : منو ازش دور نکنید ! / پگاسوس : اگه هممون بریم ممکنه دیر بشه ‌. / بعد کاراپیس کت رو آروم از بغل کت بیرون کشید و ......

پسرا کت رو بردن . گت دیگه داشت بیهوش میشد . لیدی باگ هم همونجا نشست و بی صدا اشک ریخت . ریناروژ رفت پیش لیدی باگ و..... لیدی بی اختیار خودش رو توی بغل دوست صمیمیش انداخت . اونا توی بغل هم زار زار ناله کردن . لیدی : کتتتتتت !! ریناروژ !! اون کت دیوونه!!!!! اون روانی احمق !!!😭ریناروژ : آروم دختر ! حالش‌ خوب‌ میشه . اولین بار نیست که برات فداکاری کرده . / لیدی : به خاطر اینکه عقل نداره !!😭 / وسپریا : اینجا امن نیست . / ریوکو : درسته بهتره سریع بریم . / دخترا کمک کردن و لیدی باگ رو بلند کردن . بردنش سمت بیمارستانی که پسرا کت رو برده بودن ..... وقتی رسیدن ، پسرا نگران وایساده بودن . خبری از کت نبود . یه ایل آدم جلوی در بیمارستان بودن . کل خبرنگار ها هم از همه جا اومده بودن و منتظر شنیدن سرنوشت قهرمان محبوبشون بودن! لیدی از دخترا جدا شد و دوید سمت وایپرین . لیدی(باگریه): التماست میکنم وایپرین ! بهم دروغ نگو ! کت کجاست ؟ چی شده ؟؟😭 /‌وایپرین(در حاای که موهای لیدی باگ رو نوازش‌میکنه و ااونو به خودش چسبونده): خوب میشه! اون قویه !‌مطمئن باش تحمل میکنه ! / لیدی : قول بده !!😥 / وایپرین : قول میدم کفشدوزک ، قول میدم ! / لیدی باگ کمی آروم شد اما هنوز هم دلشوره داشت....... یاد خوابی که دیده بود افتاد . خوابی که کت نوار رو از دست داده بود . اشک هاش شدت گرفتن .خبرنگار ها میخواستن با لیدی مصاحبه کنن . از زبان لیدی باگ : خیلی عصبانی شده بودم . جوش آوردم ! رفتم سمتشون . لیدی(با داد ، گریه و عصبانیت): شما ها کجا بودین ؟؟؟؟ وقتی شدوماث داشت مارو شکنجه میکرد ، کجااا بودین؟؟؟ هان؟؟ وقتی که خنجر پهلوی کت نوار رو پاره کرد ، شما کجا بودین ؟؟؟؟ الان اومدنتون به چه درد میخوره ؟؟؟؟ خون کت نوار پای شماست ! به خدا نمیبخشمتون اگه یه مو از سرش کم بشه ! همتون رو میکشم ! برید گمشیدبیروووون!! / دلم خنک شد . خبرنگار ها و مردم با لب و لوچه آویزون ، رفتن توی حیاط بیمارستان . عجب رویی دارن ! خواستم برم لازم داد و بیداد کنم که یهو پکتر کت نوار اومد بیرون . با اینکه ازش دور بودم ، مثل جت خودمو پرت کردم سمتش . با التماس نگاهش کردم . خواستم چیزی بگم که ... دکتر : خوشبختانه ، کت نوار بدن ورزیده و قوی داره. بر اون تحمل دردش هم خیلی زیاد بوده . و با اینکه خون زیادی ازش رفته ، اما خوشبختانه تونستیم زخم رو بخیه کنیم و الان هم حالش بدک نیست . کم کم به هوش میاد . / لیدی : واقعا😍 / دکتر : بله😊 / لیدی :‌میخوام ببینمش ! لطفا ! 😔😓😍

🪼❄️کامنت یادتون نره عشقم

گودال عشق🖤❤️

گودال عشق🖤❤️

بابت تاخیر خیلی خیلی عذرمیخوام بچه ها😞😞

بریم ادامه📕🥰

 

خانه گابریل : گیج نشید این فقط اخباره ، من نادیا شاماک هستم . امروز نزدیک ظهر شدوماث لیدی باگ و کت نوار رو زندانی کرده و با خودش جایی برده که هیچ کسی نمیدونه.. مردم پاریس نگران قهرمان هاشون هستن . شدوماث نامردی کرد و با تحدید جان اون ها باعث تسلیمشون شده . پلیس ها و ارتش دارن دنبال اونها میگردن . در این خصوص با شهردار بورژوا صحبت میکنیم . شهردار:ما همه جا رو دنبال اونها میگردیم . اگر تا فردا صبح پیداشون نکنیم ، با توجه به شناختی که از شدوماث داریم ، احتمالا باید دنبال...جسد اونها بگردیم😥  از زبان گابریل:تلویزیون رو خاموش کردم . داشتم فکر میکردم چیکار کنم که لیدی باگ و کتنوار زجر بیشتری بکشن....از زبان آلیا:هی ، مرینت گم شده ، من که میدونم،لیدی باگ مرینته ، یعنی باید به پدر و مادرش بگم؟ نه نمیتونم . خداکنه آسیبی نبینه.... از زبان نینو : هرچی به آدرین زنگ میزنم و پیام میدم جوابم رو. نمیده . سابقه نداشته ، نکنه اتفاقی افتاده؟آلیا هم خیلی نگرانه ، شاید به خاطر لیدی باگ و کت نواره.... راوی:کل پاریس بهم ریخته . همه بدجوری نگران لیدی باگ و کت نوار هستن . به خصوص آلیا و لوکا که هویت هاشون رو میدونن . البته لوکا بیشتر چون هویت جفتشون رو میدونه ، مطمئنه اگر آدرین آگراست رو گم شده اعلام کنن ،پاریس بدجوری تو گیر و دار میره . همه گیجن . مادر و پدر مرینت نمیدونن چرا خونه نمیاد . گابریل هم متوجه نبود آدرین شده اما اهمیت خاصی نمیده چون فکر میکنهلیدی باگ و کت نوار که پیش هم بودن. کت با انگشت موهای لیدی باگ که توی صورتش ریخته بودن رو کنار زد... از زبان لیدی باگ : کت موهامو کنار زد . به صورتم نگاه میکرد . منم سرم پایین بود . (حالتی که پیش هم بودن مثل کت بلانک وقتی مرینت هویت آدرین رو میفهمه ولی خب اینجا هردو در حالت تبدیلی هستن و توی زندان هم هستن)کت زبون باز کرد : خوبی؟ منم جواب دادم:آره.. بعد یهو یادم اومد آخرین حرفایی که کت بهم زده بود«اگه اذیتت کردم ببخشید»عصبانی شدم . خودم رو از عقب کشیدم و عصبانی بهش زل زدم . داشت از تعجب شاخ درمیاورد . منم ... از زبان کت:یهو لیدی باگ زد زیر گوشم!چرا؟؟ ولی معلوم بود سعی کرده خیلی محکم نزنه . دستم رو روی صورتم گذاشتم : چرا میزنی ؟؟؟ لیدی:برای اینکه قبل اینکه بیهوش بشیم حرصم رو درآوردی. اون موقع دستم بسته بود اما الان که نیست . پس تلافی کردم . بعد روشو اونور کرد . منم به حالت منت کشی،دستم رو زیر چونش گذاشتم و گفتم:قهری؟لیدی گفت : امم..نه . خوشحال شدم . گفتم : پس یه .... میدی ؟ لیدی : کت؟ چه وقت این کاراست آخه . پاشو یه راهی پیدا کنیم خودمونو از این سیاهچاله نجات بدیم . ناامیدانه بهش گفتم : خب بابا ، حالا..صبر کن...چرا ارباب شرارت معجزه گر هامون رو برنداشته ؟؟چرا هنوز تو حالت تبدیلیم؟ دیدم لیدییهو یه صدایی گفت : من بگم؟😈