گودال عشق³🖤❤️

الان ۶ روزه که لیدی باگ و کت نوار گم شدن . پگاسوس(مکس) داره سعی میکنه پیداشون کنه . که یهو داد میزنه : ایول ! پیداشون کردم ! همینه ! / وسپریا : کی ؟ کجا ؟ / ریوکو : خب حرف بزن بچه .... کجان ؟ / پگاسوس : آخه....یکم عجیبه ! اونا توی زیرزمین خونه ی آگراست هستن!/ کاراپیس : یعنی چی ؟؟ گابریل آگراست ؟ / وایپرین : مهم نیست . فعلا باید جونشون رو نجات بدیم . ریناروژ ، آخرین بار کی بهشون زنگ زدی ؟ / ریناروژ : همون ۴ روز پیش که زنگ زدم دیگه نزدم / وسپریا : پگاسوس احتمال سالم بودنشون ؟ / پگاسوس : خب....راستش..... ۱۰٪ ! / ریناروژ : چیی؟ مطمئنی ؟ باید زودتر وارد عمل بشیم....../ در همون لحظات ، پیش قهرمان ها : این ۴ روز ، (که الان ۶ روز گذشته از زمانی که اونجا بودن . اما اون دو روز اول گذشته پس ۴ روز هست ) شدوماث ، پدر این دوتا طفل معصوم رو درآورد ! تا حد مرگ زده بود ، کلشون رو زیر آب کرده بود ، بهشون برق وصل کرده بود ! ولی در کل ، حال کت نوار خیلی بدتر بود . با این حال خودشو به سختی نگه میداشت تا مراقب لیدی باگ باشه
خسته و کوفته و با بدن هایی پر از درد ، روی زمین افتاده بودن . شدوماث تازه دست از سرشون برداشته بود . کت نوار(با صدای ضعیف و خسته):بانوی من ؟؟ / لیدی باگ(با خستگی و صدای ضعیف):هوم؟؟ / کت : اگه زنده موندیم ، ع.ش.ق من رو قبول میکنی بانو ؟؟ / لیدی باگ : من باید .... باید فکر کنم کت ! / کت : میفهمم ! / لیدی : کت ؟ چطور انقدر راحت احساساتت رو بیان میکنی ؟ لکنت نمیگیری و به تته پته هم نمیفتی . خیلی راحت درمورد ع.ش.ق حرف میزنی ! چطور اینکارو میکنی؟ / کت : اگر واقعا به کسی علاقه داری ، برای اینکه ازدستش ندی ، خجالت رو کنار میزاری و رک و روراست بهش میگی . برای منم آسون نیست اما ، با خودم کنار میام ! البته که. دیگه به ابراز علاقه هام بهت ، و رد شدن توسط تو عادت کردم بانو! / لیدی : فکر کنم بیشتر از هرکسی توی دنیا بهت ظلم کردم . مگه نه؟ / کت : ظلم ؟ حتی اگرم اینطور باشه ، من بازم دوستت دارم ! هیچ چیزی فرق نکرده ! / لیدی : فکر میکنی زنده بمونیم ؟/کت(با کمی مکث): خودم رو نمیدونم . اما مطمئنم تو باید زنده بمونی . هرجوری شده ! /لیدی : چه نقشه ای تو سرته ؟ / کت : هیچی ! / تو این گفت و گو بودیم که یهو.......
ریناروژ زنگ زد . مکالمه کت نوار و ریناروژ =( کت : الو رینا ؟ & رینا : سلام کت ! حالتون خوبه ؟ & کت : چاره ای به جز تحمل داریم ؟ & رینا : متاسفم . ما فهمیدیم شما کجایید . & کت : واقعا ؟ & رینا : آره ولی نقشه اینه که ، دفعه بعد که اومد سراغتون ، همین که از اونجا خارج شدید ، باهاش بجنگید . ما هم فوری خودمون رو میرسونیم . & کت : نه رینا ما نمیتونیم بجنگیم . قدرتی نداریم ! & رینا : باید بجنگید . باید شما شروع کنید . ما زود میایم . بهم اعتماد کن ! & کت : باشه . زود بیاین . & رینا : لیدی خوبه ؟ & کت : تعریفی نداره & رینا : من خیلی متاسفم . ما نجاتتون میدیم . قول میدم ! ) پایان . لیدی : ما نمیتونیم بجنگیم کت ! نیرویی نداریم ! انرژی نداریم .حتی نمیتونیم از جامون بلند بشیم ! / کت : میدونم سخته،ولی چاره ای نداریم . تو میتونی بانو ما در کنار هم انجامش میدیم . اونا زود میرسن ! / لیدی : حس خوبی ندارم . / کت : من کنارتم ! و مثل همیشه بهت اعتماد دارم ! / لیدی : ممنون کت ! که همیشه کنارمی ! / داشتن حرف میزدن که یهو شدوماث اومد . از زبان کت : ای بابا . همین ۲ دقیقه پیش مارو ول کرد . دوباره اومد ! اه . شدوماث : سلام سلام😈 /کت: چه سلامی برادر من ، همین ۲ دقیقه پیش بود که ولمون کردی ! چرا دست از سرمون برنمیداری ؟؟ / شدوماث : دو روز دیگه میخوام آرزو کنم . تا اون موقع باید حسابی ازتون لذت ببرم ! یاه یاه یاه«خنده شیطانی»😈
رفتیم بیرون . سریع گارد جنگی گرفتیم و تا خواست روشو برگردونه ، یهش حمله کردیم . افتاد . ولی سریع بلند شد و جوری پرتمون کرد اونور که نقشمون رو دیوار موند ۲۰ دقیقه ای بود که جنگیده بودیم. شدوماثم همش میگفت بچه های خوبی باشید واگرنه پشیمون میشید . ولی ما اهمیت نمیدادیم . دیگه حسابی پدرمون دراومد . نایی نداشتیم . که یهو..... شدوماث منو پرت کرد اونور و از پشت سرش ، یه خنجی درآورد و به لیدی باگ حمله کرد ! خنجی ۵ سانت تا قلبش فاصله داشت .من ، نمیدونم چطوری و کی و کجا ، خودم رو پرت کردم جلوش . خداروشکر وقتی زمین افتادم ، درد وحشتناکی تو پهلوی چپم حس کردم . که این به این معنا بود که لیدی باگ حالش خوبه .
لیدی باگ رو دیدم که چشماش گرد شد و به من خیره شد ! بغض کرده بود . به سمتم دوید اما همین که خواست منو بگیره ، شدوماث دستشو کشید و کشون کشون از من دورش کرد . درد وحشتناکی داشتم . دیگه طاقت نداشتم . به سختی نفس میکشیدم. درد خیلی بدی بود ! خیلی بد! از زبان لیدی باگ : جیغ و داد میکردم . فریاد میزدم و میگفتم ولم کنه . این کت دیوونه بازم احمق بازی درآورد ! چرا این کار رو با من کرد ؟؟ چراااا؟😭
هی به شدوماث ضربه میزدم ولی فایده نداشت . اون ولم نکرد😭 همینطوری داشت از کت خون میرفت . زمین پر از خون شده بود . اون غرق خون بود ! غرق خون ! همون لحظه بچه های گروه رسیدن و به شدوماث حمله کردن . اونم به ناچار منو ول کرد . منم که به سمت کت شتاب داشتم ، وقتی ولم کرد پرت شدم سمت کت نوار . بچه ها با شدوماث میجنگیدن ولی من اهمیت نمیدادم . اشک هام اجازه نمیداد صورتشو خوب ببینم . سرش رو روی پاهام گذاشتم . نوازشش کردم . کت : بانو ! ...... گفتم...که....همه چیز.....خوب پیش ....میره ! / لیدی : روانی ! ای روانی احمق !😭😭 / کت(با شیطنت):نمردیم و ......گریه ..... لیدی خانم ..... رو هم.....دیدیم ! / لیدی : خیلی درد داره ؟😥 / کت : درد .... عشقه ...دیگه ، کاریش..... نمیشه...کرد !😉 / لیدی(درحالی که گریه هاش شدت میگیرن) : ای خل و چل ! احمق ! روانی ! اصلا هرچی بگم کم گفتم . چرا اینکارو کردی ؟ دیوونه ای؟؟؟؟ / کت : دیوونه ..... توام ..... باگابو ! / لیدی : حقته یکی بخوابونم زیر گوشت ! دیوونه ! 😭😭 / کت : خوبم..... بانو ! / از زبان وایپرین : با هزار تا بدبختی شدوماث رو فراری دادیم . تعداد ما زیاد بود . به خاطر هویتش هم که شده ، فرار کرد ! خواستم برم دنبالش که دیدم همه دویدن سمت لیدی و کت . منم به ناچار رفتم . دیدم که کت روی پاهای لیدی باگه و غرق خون شده ! ترسیدم ! وایپرین(با شیطنت): کت ! میبینم که عشق بدجوری زمین گیرت کرده! / کت : آره.....خیلی .... خیلی هم ....درد...داره !!😣 / راوی :کتی که تا همین چند دقیقه پیش هم خندون بود ، دیگه نمیتونست تحمل کنه . انگار درد خندش رو پوشونده بود . دیگه نتونست با خنده چیزی بگه ! آه میکشید و نفس نفس میزد. کاراپیس و پگاسوس اومدن و دستشون رو روی زخم گذاشتن تا بیشتر خونریزی نکنه ...... کت داد بلندی زد . وسپریا : کت باید تحمل کنی . بهتره سریع ببریمش بیمارستان ! / ریوکو : شما پسرا ببریدش ما هم لیدی باگ رو میاریم . / لیدی باگ : منو ازش دور نکنید ! / پگاسوس : اگه هممون بریم ممکنه دیر بشه . / بعد کاراپیس کت رو آروم از بغل کت بیرون کشید و ......
پسرا کت رو بردن . گت دیگه داشت بیهوش میشد . لیدی باگ هم همونجا نشست و بی صدا اشک ریخت . ریناروژ رفت پیش لیدی باگ و..... لیدی بی اختیار خودش رو توی بغل دوست صمیمیش انداخت . اونا توی بغل هم زار زار ناله کردن . لیدی : کتتتتتت !! ریناروژ !! اون کت دیوونه!!!!! اون روانی احمق !!!😭ریناروژ : آروم دختر ! حالش خوب میشه . اولین بار نیست که برات فداکاری کرده . / لیدی : به خاطر اینکه عقل نداره !!😭 / وسپریا : اینجا امن نیست . / ریوکو : درسته بهتره سریع بریم . / دخترا کمک کردن و لیدی باگ رو بلند کردن . بردنش سمت بیمارستانی که پسرا کت رو برده بودن ..... وقتی رسیدن ، پسرا نگران وایساده بودن . خبری از کت نبود . یه ایل آدم جلوی در بیمارستان بودن . کل خبرنگار ها هم از همه جا اومده بودن و منتظر شنیدن سرنوشت قهرمان محبوبشون بودن! لیدی از دخترا جدا شد و دوید سمت وایپرین . لیدی(باگریه): التماست میکنم وایپرین ! بهم دروغ نگو ! کت کجاست ؟ چی شده ؟؟😭 /وایپرین(در حاای که موهای لیدی باگ رو نوازشمیکنه و ااونو به خودش چسبونده): خوب میشه! اون قویه !مطمئن باش تحمل میکنه ! / لیدی : قول بده !!😥 / وایپرین : قول میدم کفشدوزک ، قول میدم ! / لیدی باگ کمی آروم شد اما هنوز هم دلشوره داشت....... یاد خوابی که دیده بود افتاد . خوابی که کت نوار رو از دست داده بود . اشک هاش شدت گرفتن .خبرنگار ها میخواستن با لیدی مصاحبه کنن . از زبان لیدی باگ : خیلی عصبانی شده بودم . جوش آوردم ! رفتم سمتشون . لیدی(با داد ، گریه و عصبانیت): شما ها کجا بودین ؟؟؟؟ وقتی شدوماث داشت مارو شکنجه میکرد ، کجااا بودین؟؟؟ هان؟؟ وقتی که خنجر پهلوی کت نوار رو پاره کرد ، شما کجا بودین ؟؟؟؟ الان اومدنتون به چه درد میخوره ؟؟؟؟ خون کت نوار پای شماست ! به خدا نمیبخشمتون اگه یه مو از سرش کم بشه ! همتون رو میکشم ! برید گمشیدبیروووون!! / دلم خنک شد . خبرنگار ها و مردم با لب و لوچه آویزون ، رفتن توی حیاط بیمارستان . عجب رویی دارن ! خواستم برم لازم داد و بیداد کنم که یهو پکتر کت نوار اومد بیرون . با اینکه ازش دور بودم ، مثل جت خودمو پرت کردم سمتش . با التماس نگاهش کردم . خواستم چیزی بگم که ... دکتر : خوشبختانه ، کت نوار بدن ورزیده و قوی داره. بر اون تحمل دردش هم خیلی زیاد بوده . و با اینکه خون زیادی ازش رفته ، اما خوشبختانه تونستیم زخم رو بخیه کنیم و الان هم حالش بدک نیست . کم کم به هوش میاد . / لیدی : واقعا😍 / دکتر : بله😊 / لیدی :میخوام ببینمش ! لطفا ! 😔😓😍
🪼❄️کامنت یادتون نره عشقم