گودال عشق¹⁴🖤❤️

سلام چطورید💕🎀🌷🪷
بعدش مرینت رو دیدم که داشت درد بدی میکشید و هی بلند آخ و واخ میکرد....(اینم از درد کشیدن مرینت راحت شدین؟؟😐) // آدرین : مرینتمممممم !! / مرینت : آدرینننننننن😭 // پدرم هم که داشت با خباثت تمام به کارش ادامه میداد.........بعد چند دقیقه، صدای مرینت قطع شد......و....بی جان روی زمین افتاد!! تمام دنیا آوار شد رو سرم!! از اون طرف مادرم داشت بیدار میشد !! کشون کشون رفتم سمت مرینت.......اما تو حالت لیدی باگ بود !! یه نگاه کردم دیدم خودمم تو حالت کت نوارم ! بدون انگشتر و گوشواره! یاد حرف پلگ افتادم : درون شما قهرمانه، چه با معجزه گر، چه بدون معجزه گر !! پس یعنیاین الان قدرت درونمونه ؟؟ اصلا مهم نیست (میخواستم فقط شیپش لیدی نواری بشه همین😐😂) لیدی باگ رو گرفتم و روی پام گذاشتم. دستم رو روی قلبش گذاشتم.....باورم نمیشد دیگه نمیتونستم صدای قشنگ قلبش رو بشنوم! // کت نوار : ل...لیدی من ! ب...بانو...من! قشنگ من ! بلند شو ! بلند شو ببین.....ببین که چی به سرم آوردی.....قرارمون.....این نبود😭 // اشک هام ریختن روی صورتش......بدن بی جانش رو توی بغلم گرفتم و سرم رو لای موهاش کردم.......عطر همیشگی رو میداد ! اما دیگه طراوت همیشگی رو نداشت.......... // کت : م..مرینت ! بلندشو خواهش میکنم ! من رو تنها نزار ! حق نداری تنهام بزاری😭 بانوی زیبای من.......لیدی باگ !!😭 // هر چقدر تکونش دادم بلند نشد ! محکم فشارش دادم به خودم.....آروم گذاشتمش روی زمین.......و عصبانی به سمت پدرم رفتم که مادرم رو در آغوش گرفته بود !! با دیدن مادرم پاهام سست شدن ولی......باید مقاومت کنم........
کت : مامان !! / امیلی : گابریل ؟ این پسر چی میگه ؟؟ / گابریل : اون آدرینه امیلی / امیلی : آدرین !! پسرم😭 // مادرم اومد سمتم که بغلم کنه ولی.........من خودمو کشیدم عقب......// کت : مامان ! میدونی با اومدنت عشقم رو ازم گرفتی؟؟ / گابریل : آدرین حق نداری..... / کت : دیگه بسه ! بسه هرچی به حرفاتون گوش کردم ! // دست مادرم رو گرفتم کشیدم تا همراهم بیاد // کت : این ستون رو میبینی؟ این آقای گابریل، درست ۱۰ روز پیش ، من رو به همین ستون بسته بود و داشت شکنجم میکرد😠 اسم این رو میذارید پددددر ؟؟ / گابریل : من اون موقع نمیدونستم تو آدرینی ! / امیلی : گابریل تو واقعا اینکارو کردی؟؟ / کت : (اشاره به دور) اون اتاق رو میبینید که شبیه زندانه ؟؟ ۷ روز مارو اونجا نگه داشت......و....اینم ازشاهکار بعدیش(اشاره به زخم پهلوش) و....اونم از دست گل......(و بغضش ترکید) بعدیش ! بانوم رو ازم گرفت !!😭 // مادرم نزدیک اومد و آروم بغلم کرد. منم بغلش کردم. // امیلی : پسر عزیزم !! دلم برات تنگ شده بود ! / کت : مامان......مامااااان😭😭 / امیلی : گابریل تو خیلی پلیدی ! / گابریل : امیلییی !! // از بغل مامانم خودمو بیرون کشیدم. بعد با عصبانیت تمام حمله ور شدم به پدرم.......فورا تبدیل شد به شدوماث و حملم رو پاسخ داد.......با چوبش پرتم کردو افتادم تو آب(اون آب دور خونه گابریل) اما زود بیرون اومدم. دوباره حمله کردم اونم محکم منو کوبوند به دیوار. // امیلی : گابریل اون پسرته احمق!! // پدرم هیچ توجهی نکرد ! من بیحال رو زمین افتاده بودم. فقط به فکر برگردوندن لیدی باگ بودم! سعی کردم بلند بشم اما نشد.......
پدرم دستم رو گرفت و کشید......بعد دوباره محکم پرتم کرد بهدیوار......بازم اومد سمتم.....// شدوماث : بلند شو ! // با زحمت و سختی و به کمک چوبم بلند شدم اما تا خواستم تعادلم رو میزون کنم، با چوبش محکم پرتم کرد یه سمت دیگه...// امیلی : گابریل تمومش کن!! / شدوماث : این بچه پررو باید ادب بشه! // و دوباره اومد سمتم ! یقه لباسم رو گرفت و بلندم کرد و دوباره کوبوند زمین......بالاخره اخ و اوخم دراومد.......بازم اومد سراغم و بلندم کرد......محکم با مشت زد تو صورتم........ و بعدش هم......زخم کاری رو زد..........برای بار آخر بلندم کرد و مشت قوی و دردناکش رو مهمون زخم پهلوم کرد. داد بلندی زدم و محکم پرت شدم به ستون. // شدوماث : به اندازه کافی ادب شدی یا ادامه بدم؟؟ / کت : من.....هرگز......تسلیم.....نمیشم ! / شدوماث : خیلی کله شقی ! باشه خودت خواستی / امیلی : گابریل اگه یه قدم به سمتش برداری دیگه نه من نه تو ! / کت:نه....مامان....جلوشو....نگیر.....بزار.....منو....بکشه.......میخوام.....برم.....پیش.....بانوم.....🙂😖 // پدرم با عصبانیت اومد سمتم. ازوم رو گرفت و بلندم کرد // شدوماث : پس میخوای بری پیش بانوت؟ خوش بگذره آدرین! // و دوباره زد تو صورتم. اما اصلا حواسش نبود که من معجزه گر کفشدوزک و گربه رو از جیبش بیرون کشیدم. وقتی دوباره افتادم زمین، از فرصت استفاده کردم و انگشترم رو پوشیدم(تو حالت کت نوار بود ولی اون قدرت درونش بود) و سریع تبدیل شدم اما.......
انگشترم پلگ رو پس زد. / کت : پلگ...چی شده ؟؟ / پلگ : متاسفم ولی انرژی برای تبدیل نداری // انگشتر رو درآوردم و تو جیبم گذاشتم. // شدوماث : پسش بده ! / کت : از...اول مال....تو...نبود! / شدوماث : تو امروز دلت بدجوری کتک میخواد. منم خیلی دوس دارم یه نفر رو بزنم😠👿 // دوید سمتم و بلندم کرد. هلم داد به سمت دیوار و اومد نزدیکم. مشتش رو گرفت بالا و گرفت سمت صورتم. که یکی دستش رو گرفت...// وایپرین : مهمون نمیخوای شدی جون؟؟😏 (شدی : شدوماث😐😂) / ریناروژ : خجالت بکش اون پسرته😠 / کاراپیس : چه بلایی سر رفیق هامون اوردی؟؟😧 / وسپریا : انگار دلت نیش زنبوری میخواد😒 // وایپرین دستش رو پیچوند و هلش داد عقب. منم همونجوری که به دیوار تکیه داده بودم، نشستم رو زمین............کاراپیس اومد سراغم. ریناروژ هم رفت سمت لیدی باگ. وسپریا و وایپرین هم رفتن سمت شدوماث. اما مادرم رو ندیدم........(رفته مامور هارو خبر کنه😐) // کاراپیس : حالت خوبه رفیق؟ / کت : لیدی باگ !!😭 / کاراپیس : نگران نباش درست میشه / کت : اون....مرده...چجوری.....درست...میشه؟؟😭 / کاراپیس : لیدی باگ میدونست احتمالا اینجوری میشه واسه همین یه نقشه داشت. / کت : جدی؟؟ / کاراپیس : پسفکر کردی ما اینجا چیکار میکنیم ؟ از ناکجا آباد که نیومدیم // خودم رو انداختم تو بغل نینو. با حرفی که زد، دیگه آروم شده بودم ! اما مادر و پدرم چی؟؟ لیدی باگ حتما واسهاونام یه نقشه ای چیزی داره.........نینو کمکم کرد که بلند بشم. ریناروژ هم لیدیباگ رو باخودش برده بود. وایپرین و وسپریا هم درگیر پدرم بودن......
پاهام میلغزید. نینو کمکم کرد و آروم منو برد بیرون. توی محوطه حیاط خونمون، نشستیم. ریناروژ لیدی باگ رو گذاشته بود روی نیمکت و اومد سمتم // ریناروژ : حالت خوبه ؟ / کت : اوهوم / ریناروژ : معجزه گر لیدی باگ دست توعه ؟ // دستم رو تو جیبم کردم و آروم معجزه گر رو درآوردم و به سمتش گرفتم......ریناروژ دستش رو روی شونم گذاشت و آروم گفت // ریناروژ : نگران نباش ! برش میگردونم! / کت : 🙂💔 // ریناروژ رفت و اسکارابلا برگشت!! پس آلیا اونروز اسکارابلا بود! چرا به فکر خودم نرسید؟؟ // اسکارابلا : گردونه خوش شانسی ! // امابدون وقفه اون رو بالا انداخت و گفت // اسکارابلا : کفشدوزک معجزه آسا !!! // گرده های صورتی فقط دور لیدی باگ چرخیدن و هیچ اتفاق دیگه ای نیوفتاد ! لیدی باگ آروم چشماش رو باز کرد و............با سختی بلند شدم و و با کمک کاراپیس و وایپرین (که وایپرین تازه از زیرزمین اومده بود) رفتم سمتش. چشماش رو باز کرد و بهم خیره شد // لیدی : خب بدون من خوش گذشت ؟ // بی وقفه زیر کتفش رو گرفتم و بلندش کردم و تو بغلم بهش جا دادم. محکم بغلش کردم. اونم دستش رو دورم انداخت. // کت : دیگه..... هرگز.... اینکارو نکن....بازی....با.....احساساتم......جالب..نیست! / لیدی : منو ببخش کت مجبور بودم😭 تو خوبی ؟؟ / کت : الان.....خوبم! // چقدر درد و غم داشتم........و توی اون آغوش گرم، همشو فراموش کردم !! راست میگن که : هیچ چیز گرم تر از آغوش معشوقه نیست !!
از زبان لیدی باگ : بعد از اینکه کت نوار از بغل من سیر شد، بالاخره ولم کرد نشستیم رو همون نیمکت. بچه های گروه هم رفته بودن تا به مامور ها کمک کنن شدوماث رو بگیرن. (بچه ها اگه قسمت شرور قرمز ۱ رو دیده باشین، اون محوطه حیاط، تو یه سکانس آدرین اونجا نشسته بود. اینجا همونجاست) کت دستم رو از پشت انداخت دور من. منم سرم رو گذاشتم روی شونه هاش. حرفی بینمون رد و بدل نشد. تا اینکه ریناروژ اومد پیشمون. // لیدی : شدوماث چی شد ؟! / ریناروژ : دارن میگیرنش. من اومدم امانتیتو بهت بدم. بیا / لیدی : ممنونم ریناروژ // گوشواره هام رو گوشم کردم. گربه ی سیاه هم که معجزه گرش تو جیبش بود، دستش کرد. اما فعلا نیازی به تبدیل نبود. به هر حال..........این سکوت گربه ایش داشت عذابم میداد. درسته من تقریبا مردم و دوباره زنده شدم ولی، بازم درد اصلی مال اون بود. کاش میتونستم یه کاری براش بکنم. اما انرژی ندارم که تبدیل بشم. این قدرت درونیم هم قدرت زیادی نداره😓 تو این فکرا بودم که صدای کت من رو از افکارم بیرون کشید // کت : اون....واقعا مادرم بود ! / لیدی : آره درسته / کت : خیلی عجیب و وحشتناکه / لیدی : چی ؟ / کت : عشق ! / لیدی : چرا ؟! / کت : عشق به مادرم نبود، هیچوقت اینکار هارو میکرد؟ اصلا لیدی باگ و کت نواری هم نبودن. عشق مصوب «مسئول» تمام این اتفاقاته / لیدی : خب آره. راست میگی. عشق خیلی پیچیدست. مثل خودم و خودت / کت : عشق میتونه وحشتناک هم باشه. اما بازم......../ لیدی و کت همزمان : شیرین ترین تلخی دنیاست ! // دوتایی زدیم زیر خنده. بازم کنار هم بودیم و این حالمونو خوب میکرد. یهو چندتا مامور با راجر اومدن سمتمون..............
راجر : شما اینجا چیکار میکردید ؟ مگه نمیدونستید تحت محاصرست ؟ بدون اجازه وارد شدین و همه چیز رو به هم ریختین. حالام بابت اینکار حسابی تنبیه میشین / کت نوار پوفی کشید و بی اعتنا سرش رو چرخوند اونور // لیدی : متاسفم راجر اما ما چاره ای نداشتیم / راجر : چرا بدون اجازه وارد شدید ؟ / لیدی : اگه اجازه میگرفتیم میذاشتین بیایم تو ؟ درضمن ما همه چیز رو درست کردیم و گابریل واقعی رو براتون پیدا کردیم. / راجر : و امیلی آگراست ؟ / لیدی : اون قضیش مفصله / راجر : به هر حال قانون روزیر پا گذاشتین // کت نوار پرید وسط بحثمون // کت : راجر بیخیال شو.....بیا تنبیهمون کن و برو باشه ؟! حوصله جر و بحث ندارم. بگو ما چیکار کنیم ؟ یا خودت میخوای چیکار کنی ؟ / راجر : باید جلوی خبذنگار ها و مردم، همین الان، هویت هاتون رو فاش کنید. در غیر این صورت میفرستیمتون کانون اصلاح و تربیت / لیدی و کت : چییییییییی ؟؟؟؟؟ / راجر : همینکه شنیدین / کت : باشه. لیدی باگ؟! بیا انجامش بدیم / لیدی : چی ؟ چی داری میگی ؟ / کت : 😉 / لیدی : اوه آره باشه گرفتم. / بلندشدیم وایسادیم / کت : ما آماده ایم /
تمااام🌿🍓🎇