گودال عشق¹³❤️🖤

سلاااام چطورید🪩🌿

از زبان مرینت : // مرینت : بلند شو ادرین / آدرین : نه....بزار یخوابم😴 / مرینت : میگممم بلندد شو تنبل خان😠 / آدرین : بزار بخوابم فقط ۵ دقیقه / مرینت : پس پا نمیشی دیگه ؟؟ / ادرین : ۲ دقیقه😪 / مرینت : خدایا منو ببخش🙄😑😂 ادریننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن / آدرین : ترسیدم بابا چیه😟 / مرینت : میگمممم بلنددد شووو😠 / آدرین : چشم بانو ببخشید / مرینت : پوفففف😤 // کوامی هامون رو شارژ کردیم و جفتمون تبدیل شدیم(بازگشت به شیپ لیدی نواری خودمون😂) رفتیم پایین ، صبحونه خوردیم و با هزار تا بدبختی و فلاکت مامان و بابام رو دست به سر کردیم که بریم دادگاه . بالاخره راضی شدن و ما هم خداحافظی کردیم و رفتیم..........

«در دادگاه»

لیدی : جناب قاضی لطفا ما باید حتما بیایم تو / قاضی : متوجهم اما نمیتونید بیاید به سن قانونی نرسیدین / کت : پس اون خانم چی ؟؟(اشاره به آلیا) / قاضی : ایشون خبرنگار هستن فرق داره / لیدی : پس ما چیکار‌ کنیم ؟؟ / قاضی : برین تو سالن انتظار بشینید // ناامید رفتیم تو سالن انتظار . کت نوار تمام مدت یک کلمه هم حرف نزد . نگرانش بودم اون به هر حال پدرش بود😔 // لیدی : کت ؟! / کت: خوبم / لیدی : آخه...../ کت : گفتم خوبم / لیدی : درکت میکنم ولی بذار کمکت کنم / کت : برام مهم نیست / لیدی : اما اون درهر حال پدرته / کت : دیگه نیست / لیدی : پس واست مهم نیست که چی میشه ؟؟ / کت : نه......نمیدونم😖 // بدنش داغ شده بود . دلم واسش میسوخت . دستم رو دورش حلقه کردم و آروم زمزمه کردم :

Miracoals , simple the best , up to the test , when thing go wrong , Miracoals , the lukias , the pour a love always so strong / کت(با یه صدای غمناک) : I'm a cat , just chiling out , but in the night , she's all I thing about , I feels strong , when she's around , she pecs me up , when I'm down , / لیدی : oh oh oh / کت : oh no you never no / لیدی : oh oh oh / کت : my love can only grow / لیدی : oh oh oh / کت : and when I see her smile , thats when she become / لیدی و کت باهم : Miracouls , simple the best up to the test when thing go wrong , Miracouls , the lukias , the pour a love always so strong , // لیدی : بهتر‌ شدی ؟؟ / کت : من عاشق این آهنگم🙂((یادتون باشه ترجمه کنید))

داشتم تازه کت رو آروم میکردم ، که آلیا با نینو اومدن . نینو زبونش رو گاز گرفته بود و الیا هم معلوم بود کلی‌ گریه کرده . نگران شدم . یعنی‌ چی‌ شده ؟؟ // آلیا : باید باهم صحبت کنیم / نینو : تو برو من حواسم به کت هست / لیدی : ب...باشه // نگاهی‌ به کت انداختم . جفتمون میدونستیم خبر خوبی نیست . خواستم برم که دستم رو کشید..... // کت : بانو ؟ / لیدی : بله ؟ / کت : ه....هیچی‌ فقط....هیچی / لیدی : خب بگو / کت : نه چیزی‌ نیست برو / لیدی : هرجور راحتی

با آلیا رفتم............وقتی مطمئن شد له اندازه کافی از کت نوار دور شدیم ، زد زیر گریه // لیدی : چی شدههه ؟؟ / آلیا : اوه مرینت😭 آدرین بیچاره دق میکنه😭 / لیدی : چی شده دختر خب حرف بزن / آلیا : حکم اومده😭 / لیدی : خب چی شد؟؟ / آلیا : زندان / لیدی : چییییییییییییی گفتییی ؟؟؟😧 / آلیا : همین که شنیدی😭 / لیدی : چجوری به آدرین بگیم اخه؟؟ / الیا : اگه بگیم که دق میکنه😭 / لیدی : نه....صبر کن ! من....من یه‌ نقشه دارم . اما به کمک کت نوار نیاز دارم . باید برم پیشش . / آلیا : نقشت چیه ؟ / لیدی : امیدوارم کار‌کنه . بعدا بهت میگم....... // برگشتیم پیش نینو و کت . نینو تو کارش موفق بود و خنده کت رو درآورد . من رو که دید‌، بلند‌شد و جاش رو به من داد . رفتم پیش کت نوار نشستم . همین که چهره ناراحت من رو دید ، انگار فهمید‌ چی‌ شده . // کت : خب ؟! / لیدی : قول میدی سرم داد نزنی ؟؟ / کت : برای چی باید سرت داد بزنم ؟؟ / لیدی : حکم پدرت اومده / کت : خ...خب ؟؟ / لیدی‌: زندان / کت : چچ..ً....چی گف....گفتی ؟؟ / لیدی : اروم باش کت چیزی نیست من کنارتم یه نقشه دارم باید کمکم کنی / کت : چ....چرا...پدر......چرااااااا اینکارو‌ کردیییییی😭

 لیدی : کت اگه میخوای گریه کن ولی بعدش بهت نیاز‌ دارم . // هیچ حرفی نزد . سرش رو تکیه داد به دیوار . یه حسی بهم میگفت حالش‌ خوب‌ نیست دستم رو روی‌ پیشونیش‌ گذاشتم ، و سریع عقب کشیدم. داشت به معنای واقعی کلمه تو تب‌ میسوخت . به نینو گفتم بره براش آب بیاره . یکمشو پاشیدم تو صورتش ، بقیش‌رو هم دادم بخوره . چند بار اروم به اینور و اونور صورتش زدم که از حال نره. چند بار صداش کردم . بیهوش نبود اما جواب نداد. چرا پدرش اینکار‌رو باهاش کرد اخه ؟؟ همش‌ تقصیر اونه😭 بعد یه مدت ، اشک هاش قطره قطره ریختن روی صورتش . سرش رو از‌ دیوار جدا کردم. و چسبوندم به سینم........کشیدمش سمت خودم و دستم رو دورش گذاشتم......اونم دستش رو دورم حلقه کرد‌ و...........اشک هاش لباسم رو نم دار کردن . سرم رو روی سرش گذاشتم و اجازه دادم خودش رو خالی کنه.......باید یه فکری به حال تبش هم میکردم.........مثل آتش داغ، اما عرقش سرد بود . تو همون حالت موندم تا یکم حالش بهتر بشه.......آلیا هم که داشت تو بغل نینو گریه میکرد😐 چرا آدرین باید انقدر به خاطر پدرش عذاب بکشه ؟؟ طولی‌نکشید که خودم هم زدم زیر گریه . اشکام میریخت لای موهاش. آرامش و سکوت عجیبی سالن انتظار رو پر کرده بود . در اوج غم ، تو بغل کت آروم بودم !!

از زبان کت نوار : بالاخره بعد چند دقیقه یکمی آروم شدم. باورم نمیشد که دارم غرورم رو له میکنم. ولی خب........همه یه جایی کم میارن.......آروم بلند شدم. لیدی باگ که سرش لای موهای من بود، با بلند شدن من سریع خودشو جمع و جور کرد. نگاهی بهش انداختم. صورتش پر از گریه بود. دستم رو بردم و آروم اشکاش رو پاک کردم. لبخندی زد. // کت : خ..خب نقشه ای که...گفتی...چیه؟؟ / لیدی : تو حالت خوب نیست / کت : خوبم / لیدی : داری تو تب میسوزی / کت : من...سال هاست که....توی تب میسوزم ! / لیدی : کت انقدر یک دنده نباش / کت : تو یه دنده نباش و نقشت رو بگو / لیدی : نمیتونی با این وضعت کاری بکنی. مثل آتیش داغی. معجزه گرت رو بده به نینو اون کمکم کنه. خودت هم بمون پیش آلیا.... / کت : لیدی باگ برای آخرین بار بهت میگم من حالم خوبه. دوست ندارم دوباره تکرار کنم باشه؟! / لیدی : ای کله شق😞 / کت : نقشت چیه؟؟ / لیدی : دنبالم بیا // بالاخره راضیش کردم که حالم خوبه. هرچند هردومون میدونستیم حالم خوب نیست. رفتیم به سمت خونه ی ما........توی راه چند بار حالم بد شد. آخرشم لیدی باگ زیر پر و بالم رو گرفت و کمکم کرد بریم. رسیدیم. اون خونه برام جو«فضا» بدی داشت. خیلی بد. هنوز دورش پر از نگهبان و...... بود. بالاخره تونستیم یواشکی وارد بشیم.......بدون فوت وقت رفتیم طبقه پایین. یکمی گشتیم و راه رفتیم، و............ // کت : م.....ما....ما.......مامان !!!!!!!!! / لیدی : چی شد؟ ها.....یا موسی......این واقعا...امیلی....امیلی آگراسته !!!! غیر ممکنهه ! // حال بدم رو فراموش کردم و دویدم سمت مادرم. دستام رو همه جا میچرخوندم که یجوری در اون محفظه لعنتی رو باز کنم........دیگه برای بغل کردن مادرم، صبر نداشتم ! بالاخره یه دکمه پیدا کردم....حدس زدم اگه فشارش بدم باز میشه. تا خواستم فشارش بدم، یه نفر دستم رو گرفت.......فکر کردم لیدی باگه اما تا خواستم بهش بتوپم که چرا اینحوری میکنی، با دیدن اون شخص، سر جام میخکوب شدم ! اون.......

شدوماث بود!!!!!!!!!! چطور ممکنه؟؟ پدر منکه توی زندانه.......منتظر اجرای حکمشه......این امکان نداره......دور و برم رو نگاه کردم.......لیدی باگ رو ندیدم.....// کت : پ...پدر‌‌....تو اینجا چیکار‌ میکنی؟؟ / شدوماث : فکر کردی انقدر احمقم؟ اونی که الان تو زندانه، یه سنتی مانستر ناچیزه ! / کت : چیی ؟؟ / شدوماث : وقتی میخواستن برای دادگاه بیان سراغم، یه سنتی درست کردم که اونو ببرن / کت : ولی.......معجزه گر هارو از کجا آوردی؟ / شدوماث : خب آکوما های من چه شرور باشن چه نباشن، تحت کنترل من هستن. برام ردیابیش کردن، نمیدونم از کجا، اما معجزه گرهارو برام آوردن....پسرم ! / کت : ولم کن......تو پدر من نیستی ! / شدوماث: من و مادرت رو به کی فروختی ؟ به اون دختر خال خالی ؟؟ / کت : باهاش چیکار کردی ؟؟ اون همین الان اینجا بووود ! / شدوماث : اونجاست. همونجا. // سرم رو به طرفی که اشاره میکرد برگردوندم، لیدی باگ وایساده بود و اون صحنه رو با بهت زدگی تماشا میکرد! خواستم برم سمتش اما پدرم دستم رو کشید. بعد پیچوند و محکم منو گرفت هرچقدر تقلا کردم ولم نکرد. پنجه ی برنده؟؟ اما اون پدرمه...........زیاد هم نتونستم تلاش کنم. چون زخمم دوباره درد گرفته بود. ناامید سابت موندم و به لیدی باگ نگاه کردم........... // لیدی : اگه میخوای زنده بمونی ولش کن !! / شدوماث : اگه اونو میخوای، میتونم با خودت مبادلش کنم !! / کت : چییی ؟؟ نه حق نداری به بانوم دست بزنی😖😠 / شدوماث : این اینطوری با پدرت حرف بزنی حرف بزنی !! / کت : ولم کن !! / شدوماث : نهههه ! // لیدی باگ یویوش رو چرخوند و دوید سمتون. اما همین که خواست کاری کنه، پدرم گردنم رو محکم فشار داد......لیدی باگ سر جاش میخکوب شد.....// لیدی : اون حالش خوب نیست. اون پسرته.....نباید انقدر بی رحم باشی ! / شدوماث : پسری‌ که بر علیه منه ؟ نه ! / لیدی : گردنش رو فشار نده میگم حالش خوب نیستتتتت !!! / شدوماث : اگه کاری که میخوام رو بکنی ، فشار نمیدم / لیدی : باشه فقط بگو چی میخوای.... / شدوماث:........

معجزه گر خودت و کت نوار و.......یه قربانی برای برگردوندن همسرم ! / کت : نههههههههه بانوی من.......نههههه !! / لیدی : منظورت منم ؟؟ / شدوماث : چه انتقامی شیرین تر از اینکه تورو فدای همسرم کنم ؟؟ یک تیر و ۲ نشان. هم همسرم برمیگرده، هم تو درد میکشی! هم پسرم ادب میشه ! اوه این که شد ۳ نشان😈 // نفسم دیگه بالا نمیومد......اما لیدی باگ هم نباید تسلیم بشه‌.....اما اگر نشه.....دیگه نمیتونم طاقت بیارم....به سختی نفس میکشیدم......لیدی باگ با نگرانی نگاهی به من کرد و با دستپاچگی گفت// لیدی : باشه باشه فقط ولش کن😟 / شدوماث : آفرین دختر خوب ! // لیدی باگ یویوش رو جمع کرد و آروم اومد سمت شدوماث. با التماس بهش نگاهی کردم‌ و اونم......لبخند ملیحی زد و دلم رو آشوب کرد...... // لیدی : خب...من اومدم! حالا ولش کن !! // پدرم من رو با شتاب بالایی پرت کرد اونطرف.....دیگه نایی نداشتم که بلند بشم......دیدم که لیدی باگ رو گرفت و معجزه گرش رو با یک حرکت برداشت.......بعدشم اومد سراغ من و معجزه گرم رو برداشت.......حالا ما مرینت و آدرینی بودیم که هیچ دفاعی از خودشون نداشتن........ // شدوماث : وایی اینجارو ببین ! ببینید لیدی باگ کیه ! یه دختر دست و پاچلفتی !! / مرینت : خیلی خب به خواستت رسیدی حالام زود تمومش کن / آدرین : م..مرینت....خوا...هش....میکنم....این...کاررو....با...من نکن !!!!! / مرینت : امیدوارم در کنار خانوات زندگی جدید و بهتری رو شروع کنی آدرین ! اینو از صمیم قلبم گفتم! / آدرین : مرینتتتتتتتتت ! زندگی رو بدون تو نمیخواممم ! اگه اینکارو بکنی خودمو میکشم ! // تو همون لحظه ها پدرم معجزه گر هارو ادقام کرد و ........ // شدوماث : آرزو میکنم در ازای جان مرینت دوپنجنگ همسرم امیلی زنده بشه ! // پوففففففففف ! یه نور بزرگی همه جارو گرفت.............. و بعدش.........

تماممم🌺🌹🎆