گودال عشق¹⁵❤️🖤

سلام چطورید🎶🫰🏻

لیدی : چی ؟ چی داری میگی ؟ / کت : 😉 / لیدی : اوه آره باشه گرفتم. // بلند‌شدیم وایسادیم // کت : راجر ما آماده ایم / راجر : افرین بچه های خوب // فکر کنم ۱۰۰ تا خبرنگار جلومون بودن. و همه ! هرکسی که میشناختمش. هر کسی که قبلا نجاتشون داده بودیم.....همه ی دوستام......حتی خانوادم!

ترس تمام وجودم رو فرا گرفته بود. اما دست کت نوار که تو دستم بود بهم ارامش میداد.......حیاط آگراست دوقسمت شده بود. یک طرف من و کت و طرف دیگه......کل پاریس ! دست تو دست هم منتظر سرنوشتمون بودیم. گوشه چشمی به کت انداختم. اخمی که توی چهرش بود، نشان از استرس بالاش داشت. // شهردار : خب دیگه عجله کنید / کت : باشه // امیلی و گابریل هم بودن....اقا دیگه نگم همه بودن کلا😐😂 کت نوار‌من رو چند سانت به عقب هل داد و خودش رو جلوی من گرفت // لیدی : چرا همچین میکنی؟؟ / کت : میخوام مواظبت باشم / لیدی : 😒😑 / کت : 😁 // دستش رو فشار دادم و همزمان گفتین // کت : پلگ کلوز اف / لیدی : تیکی اسپاتس آن // مردم مات و مبهوت از دیدن «مرینت» و «آدرین» داشتن بهمون نگاه میکردن. لایلا و کلویی که درجا سکته کردن😂 کاگامی هم لکنت گرفته بود😂 پلیس ها تفنگ هاشون افتادن😂 پشمای‌شهردار بورژوا ریخت😐😂 زویی هم داشت مثل‌ گیجا به من نگاه میکرد😂 همکلاسی هام همشون راهی‌ بیمارستان‌ شدن😐😂 رز رو که نگم براتون داشت خودکشی میکرد از خوشحالی😂😂 من و آدرین هم با چشمای بسته داشتیم مثل ویبره‌ موبایل میلرزیدیم😐😂

بعد چند دقیقه ادرین گفت // آدرین : حالا بانوی مننن !!!! / مرینت : باشه ! تیکی‌ اسپاتس آن(این دیگه معجزه گرشونه) / آدرین : پلگ کلوز آن // کت دستش رو دورم حلقه کرد و با چوبش حسابی‌رقتیم بالا و بعد چوبش رو جمع کرد و دوباره معلق موندیم تو هوا. ‌// لیدی : کت چوبتت روو بندازز اوونجااا / کت : باشعه // یویوم رو گره کردم به چوب کت که روی برج ایفل بود. دستامونو قلاب کردیم و با شتاب بالایی چند دور ، دور برج ایفل زدیم و.....یویوم شل شد و محکم خوردیم زمین😅 از اون بالا، یویو من افتاد رو کله کت نوار😂 داشتم بهش‌میخندیدم که چوبش محکم افتاد تو سرم😐 // کت(با خنده) : اینم عاقبت مسخره کردن😂 / لیدی : 😒 / مردم : اونجان اونجان بگیرینشون هییییییییی😐 / کت : اوه اوه دارن میان بدو مرحله بعد / لیدی‌ : باشه ! گردونه ی خوش شانسییییی !!! / کت : 😂😂😂 اخه شومینه ؟؟ شومینه ؟؟ 😐😂 / لیدی : همیشه به گردونه هام خندیدی😒 مهم نیست چیه مهم کاربردشه / کت : باشه ولی......به‌ نظرت هویت هامون رو فراموش میکنیم ؟ / لیدی : احتمالا بله / کت : خب نمیشه که / لیدی : چرا ؟ / کت : اصلا من و تو به درک، اگه هویت ها رو فراموش کنیم که طرفدارا مرضیه رو میکشن😐😂 / لیدی : حقشه خب😒 اماده ای ؟😇 / کت:بله♥

لیدی : کفشدوزککککککک معجزهههه اساااااااااااااااااااااااا // انداختمش بالا اما اتفاق عجیبی افتاد.........مثل یه شی عادی برگشت پایین. // کت(با داد) : پس‌چرا برگشت؟؟؟ // داشت میخورد تو سرم که کت نوار پرید روم و هرجفتمون غلت خوردیم رو زمین. اما عملیات نجاتش خوب پیش نرفت و شومینه به اون سنگینی افتاد رو مچ پاش. اخی گفت و سریع هولش داد اونور. // لیدی : چی‌ شد دوباره ؟ / کت(با پوزخند) : هیچی‌فقط یه درد دیگه به کلکسیون درد هام اضافه شد😄  / لیدی : چیکار کنیم حالا ؟ / کت : گوشتو بیار جلو تا بهت بگم / لیدی : اوک / کت : پیس پیس‌پیس پیس🤗😐😂 /لیدی: هر جفتمون شومینه رو گرفتیم و انداختیم بالا و همزمان با صدای بلند گفتیم : // لیدی باگ و کت نوار : قدرتت عشقق همیشهه قویترینههه !!!!!!! //

از زبان کت نوار : گردونه رفت‌ بالا و یه نور بزرگ همه جا رو فرا گرفت.........بعد از اون جینگیلی های‌ گرده ای که هنوز نفهمیدم چین در‌ سرتاسر پاریس پخش شدن و همه جا پخش شدن.......یاد اولین باری افتادم که لیدی باگ انجامش داد و با ذوق گفت : // لیدی : این واقعاااا معجزههه آساست !!😍 // دوباره همینو گفت. دستاش رو روی قلبش گذاشت و گفت : // لیدی‌ : این واقعاااا معجزه اساستت😍😍 // خیلی طولانی‌ شده بود. رفتم نزدیکش‌و دستش رو گرفتم و. سرهامون رو چسبوندیم به هم..............تا اون گردونه ها از ما هم عبور کردن‌و دورمون چرخیدن😍 و...........// از‌ زبان راوی : بالاخره تموم شد. پاریس رنگ و بوی خاصی گرفته بود. همه چیز عادی بود. همه هویت لیدی باگ و کت نوار و حتی گابریل رو فراموش کردن. خود گابریل هم اتفاقات اخیر خوب یادش نبود. امیلی پیش گابریل موند. فیلم کشف هویت بچه ها پاک شد........همه ی زخم ها و درد های کت نوار و البته لیدی‌ باگ خوب شدن. (پهلوی کت نوار + کلی کتک که خورده بود + اون شومینه که افتاد روی‌ پاش & دست لیدی باگ + چند تا ریزه کاری دیگه😐😂) و اما......اینکهخودشون هویت رو فراموش کردن یا نه رو.....من نمیدونم.....بریم پیششون ببینیم چی شده😉❤

توجه : الان نیمی از مردم اون اطراف پرسه میزنن)کت : بانوی من ؟! / لیدی : چیه پیشی ؟ / کت : امم......نمیدونم......یه حس عجیب دارم / لیدی : اوهوم.....(بیب بیب بیب«صدای گوشواره هاش») ببین کت بهتره قبل از اینکه هویتامون فاش بشه من برم.....فعلا پیشی جون / کت : ۱۰۰۰ بار بهت گفتم بیا هویت هامونو بهم بگیم گوش نمیدی که / لیدی : این بحث کهنه رو تازه نکن...... / کت : اخه........ / لیدی : دیگه واقعا باید برم......./ کت : باشه ولی قبلش....... / لیدی : خودت میدونی من یه پسر دیگه رو دوست دارم. چرا هرروز باید یادآوری کنم؟ / کت : حیح😔 بعدا میبینمت بانو / لیدی : باشه........//

 از زبان کت نوار : لیدی باگ میخواست بره که یهو برگشت سمت من و بهم نگاهی کرد. یویوش رو جمع کرد و اومد دستشو گذاشت رو شونم........// لیدی : راستی زخمات خوب شدن ؟ / کت : آره کلا ناپدید شدن تو چی ؟ / لیدی : اره منم......ووو......😉

جفتمون زدیم زیر خنده😂😂 // لیدی : عجب بازیگری هستی تو آدرین😂 / کت : اولا تو که از من بهتر بازی کردی😐 دوما منو اینجوری صدا مکن مرینت خانوم دیگران میشنون😒😂 (خدایی حال کردین چجوری دقتون دادم ؟؟😂) / لیدی : کم کم داشت باورم میشد واقعا فراموش کردی😂 / کت : منم داشت باورم میشد. خیلی خوب تو نقشت فرو رفتی😐 ولی فک کنم طرفدارا دق کردن😂😂 / لیدی : اره😂 خب دیگه میدونی که پدر و مادرم هویتم رو نمیدونن باید برم پیشی جون😉 / کت: خداحافظ بانوی زیبای من😇 // لیدی باگ اومد سمتم، گونش رو گرفت جلوم و لبخندی زد. منم با کمال میل......گونش رو😘بوسیدم و بدون هیچ حرف دیگه ای......از هم جدا جدیم.......😊😍

از زبان لیدی باگ : بعد از اینکه از کت نوار جدا شدم، به سمت خونه حرکت کردن...مدت هاست پاریس رو انقدر اروم و طبیعی ندیدم....چقدر دلم برای این ارامش قشنگ تنگ شده بود🙃 رسیدم نزدیک شیرینی فروشی....پریدم گوشه دیوار و به حالت عادی برگشتم...تیکی پرید بغلم...// تیکی : ملینت😍 / مرینت : تیکی عزیزم😍 / تیکی : ملینت....تو موفق شدی! همه رو نجات دادی! افرین! // در جواب تیکی فقط لبخند زدم....خیابون رو رد کردم و روبروی در شیرینی فروشی ایستادم..با تردید در رو هل دادم و با صدای زنگ باز شد. مامان و بابام با دیدن من دویدن سمتم و بغلم کردن....بوسه ای مهمون گونشون کردم و لبخند زدم... // سابین : مرینت عزیزم! خوشحالم دختری مثل تو دارم! // از این حرف مادرم تعجب کردم! // مرینت : منطورت چیه مامان؟ / تام : کفشدوزک من! // جا خوردم! مگه هویتم رو فراموش نکرده بودن؟! // مرینت : ن..نه کفشدوزک چیه هه هه (خنده) نمیفهمم چی میگین😁 / سابین : عزیزم ما فراموش نکردیم تو کی هستی😉 / مرینت : چییییی؟ / تام : نگران نباش دخترم همه چیز درست شده // لبخندی زدم و دوباره بغلشون کردم....امن بود! آغوش پدر و مادرم خیلی امن بود! بالاخره از بغلشون بیرون اومدم و رفتم به اتاقم تا یه دوش بگیرم...اما همینکه در اتاق رو باز کردم، حجم انبوهی از کوامی ریختن رو سر و کلم😅

 همشون رو دونه دونه بغل کردم....نورو و دوسو خم بالاخره با دوستاشون بودن! چقدر خوب! همه چی درست شد!❤️

از زبان کت نوار : بالاخره راحت بودم....میدویدم، میپریدم...بدون درد...بدون غم و غصه....یکی یکی ساختمون هارو طی میکردم...هر چی بیشتر پیش میرفتم امارت اگراست نزدیکتر میشدم...یعنی مادرم رو میبینم؟ دوباره میتونم به پدرم اعتماد کنم؟ نمیدونم! نزدیک در خونه، پشت درخت به حالت عادی برگشتم...قبل اینکه پلگ چیزی بگه قالب پنیری بهش دادم اما اونو پس داد... // آدرین : نمیخور..؟ // اما حرفم رو قطع کرد و محکم گونم رو بغل کرد.... // پلگ : خوشحالم که حالت خوبه ادرین! / ادرین : ممنون پلگ! // دویدم به سمت در خونه و در زدم....ناتالی در رو باز کرد...بدون اینکه چیزی بپرسه یا حرفی بزنه (ناتالی همه این مدت نیویورک بوده😁) // ناتالی : خوش اومدی ادرین! / ادرین : ممنون ناتالی...پدرم..؟! / ناتالی : ایشون منتظرت هستن‌‌‌.... / ادرین : ممنو... // ناتالی دستش رو دورم حلقه کرد... // ناتالی : ادرین! برات خوشحالم! / ادرین : منظورت چیه؟ // جوابی نداد.. قطره اشکی از گونش سر خورد..چی شده بود؟! رفتم داخل خونه....پدر و.....مادرم! نشسته بودن روی مبل....پدرم بعد مدت ها داشت میخندید! مادرم....چشماش برق میزد! به تته پته افتادم..... // ادرین : م..م..مامان! // پدرم برگشت و با دیدن من لبخندش محو شد و عرق شرم ریخت...مامانم...بلند شد و دوید سمتم...خودم رو تو بغلش جا کردم.. // امیلی : پسر عزیزم😭😀❤ / ادرین : مامان!🙂💖 // پدرم با حسرت خاصی بهمون نگاه کرد و سرش رو پایین انداخت....لبخندی زدم.. // ادرین : سلام‌...پدر! // با این حرفم یکم امیدوار شد و سمتمون اومد....سه تایی باهم بودیم! بعد مدت ها!! تو اغوش خانوادم چه جای امنی بود! خیلی امن!

تو این افکار بودم که....مامانم چیزی گفت... // امیلی : خب ادرین عروس من کجاست؟🤔🤗 / ادرین(به تته پته افتادم) : هه...هه...عروس؟ چیه؟ کیه؟ هه😅 / گابریل : مگه نمیخوای کفشدوزکو بگیری؟ // چشمام گرد شدن...از کجا میدونه؟ مگه فراموش نکرده؟ قبل اینکه چیزی بگم مادرم گفت : پیشی عزیزم! . تعجب کردم! پس یادشون نرفته؟ // گابریل : هویتت رو فراموش نکردیم پسرم! / ادرین : پدر! // بیشتر خودم رو تو بغلشون جا کردم....خیلی وقت بود انقدر شاد نبودم! حالا فقط یه چیزی مونده بود.....مرینت رو رسما مال خودم کنم! (بل بل😐😁)

(فردای اون روز) از زبان مرینت : با صدای الارم گوشیم بلند شدم....اولین چهره ای که دیدم....ادرین بود😯 چشمام رو مالوندم که مطمئن بشم توهم بوده ولی واقعی بود! با شتاب از روی تخت بلند شدم و بهش خیره شدم...با دیدن من زد زیر خنده و بلند قهقهه زد! // مرینت : چرا میخندی؟ / ادرین : موهات....موهات مثل جوجه تیغی شده😂😂 

بابای🫰🏻🫰🏻😉