فال چایی📕🍒

فال چایی📕🍒

سلام چطورید🫐🌑🪩

 🌸 #فروردین  ▪️ فهمیدن یک جریان به طور ناگهانی

 🌹 #اردیبهشت ▪️ تغییرات موفقیت‌آمیز در مسیر زندگی

  💐 #خرداد ▪️نگران اتفاقی که باعث مشکل شده نباشد این موضوع بعد از مدتی حل می‌شود. ( باید صبر کنید زمان در این موضوع دخیل است.)

 🌻 #تیر ▪️ توان مالی‌تان پیشرفت خواهد کرد

 ⛱ #مرداد ▪️ به تعویق افتادن موضوعی

 🌼 #شهریور ▪️ اختلاف و بگومگو

  🌈 #مهر ▪️ غلبه بر بیماری، مشکلات مالی، دشمن

 🍂 #آبان ▪️ رضایت از موقعیت مالی

  🍁 #آذر ▪️ تغییر مسیر فکری در جهت مثبت

🎄 #دی ▪️پیش رفتن اوضاع برخلاف تصور شما

☃️ #بهمن  ▪️ قاطع و مصمم باشید.

 ❄ #اسفند ▪️ شخصی هستید که با داشتن امکانات زیاد باز هم منتظر اتفاق جدید هستید

دوستون دارم بای🌑🌑🌑📰📰

برف❄️❄️❄️😍

برف❄️❄️❄️😍

سلام چطورید💙📰

ما برای اردو رفته بودیم دارآباد❄️🪽💙 

اونجا داشت برف میومد❄️🪽💙

و من تونستم یک دونه عکس گیر بیارم❄️🪽💙

خددددددددددددا👾👾👾

دوستون دارم بای🌾🌾

فال🌑🫐(فال احساسی)

فال🌑🫐(فال احساسی)

سلام چطورید📰❄️

بپر اداااامه🪽🪽

💓 #فروردین: احساسات و عواطفی پر شور و حرارت دارید. امیدوار باشید، به هدف خود نزدیک می‌شوید.

💓 #اردیبهشت: بهتر است دست از غرور و بحث‌های بی مورد بردارید و کمی نسبت به رابطه‌تان احترام و گذشت داشته باشید.

💓 #خرداد: رابطه‌تان آینده روشنی دارد.

💖 #تیر: احساس نارضایتی و دلخوری دارید که کوتاه مدته.

💖 #مرداد: آرامش خود را حفظ کنید و از بحث و جدل بپرهیزید.

💖 #شهریور: حسادت اطرافیان نسبت به شما باعث شده بیشتر احساس تنهایی کنید.

💕 #مهر: رابطه با شخص احساسی و پرتوقع، نیازمند اندکی سیاست و محبت کردن است.

 💕#آبان: دوست داشتن میان شما دوطرفه‌ست؛ اما سردی هم بينتون دیده میشه.

 💕#آذر: با شخصی در رابطه هستید که دغدغه‌های ذهنی بسیاری دارد. بهتر است به او زمان داده و درکش کنید.

💗 #دی: نسبت به ادامهٔ این رابطه شک و تردید دارید؛ خودتان را از این بلاتکلیفی نجات دهید.

💗 #بهمن: باید تعادلی میان عشق و روابط بلند مدت ایجاد کنید.

💗 #اسفند: دلخور هستید و سرسنگین؛ به طرف مقابل کمی زمان بدهید... قطعاً از دلتان در می‌آورد.

بازم بزارم؟؟؟بای🛸🪼✨️

7 روش سرمایه گذاری خود✨️ 🛸

7 روش سرمایه گذاری خود✨️ 🛸

سلام چطورید🌿🪩🖤

روتین داشته باشیم🌿 🪽 ؛

ساعت خوابتو تنظیم کن🪼 🐥 ؛

تغذیه سالم داشته باش🍣 🌐 ؛

مدیریت زمان داشته باش🕓 🌑 ؛

بیشتر سفر کن🏜 🧳 ؛

آموزش ببین🥤 🍒 ؛

حساب کتاب داشته باش🫐 📕 ؛

 

دوستون دارم بای👗📃

شعر♥️🪽

شعر♥️🪽

سلام چطورید🪽🎀🪽

اینم ی شعر دیگه🧡✨️

 

خسته می‌شوم ازین نوشتن...    

میان تمام نوشته‌هام

کسی هست

که تو را از من می‌گیرد...

کسی که لایق تو نیست

و تو هر بار نمی‌بینی انگار

که مرا

از دست داده‌ای...

                             #کامران_رسول_زاده

امیدوارم که لذت برده باشید🎀🎀

بابای🪐🪐🌌

مثنوی⁷⁰من✨️🧨

مثنوی⁷⁰من✨️🧨

سلام چطورید♥️🧡

داشتم توی یوتوب نگاه می‌کردم که به این رسیدم:::^:::🪐🏆

مثنوی70من🎁

سروده ی:مولانا🪐💙

بریم فیلمش رو ببینیم👇🏻🪩💙

دوستون دارم بابای🫶🏻🫶🏻🪐🌌🪼

 

اسم🌌♠️🪩(رها)

اسم🌌♠️🪩(رها)

سلام چطورید♠️♠️

🌿🌲🌿🌲🌿🌲🌿🌲🌿🌲🌿🌲🌿

🎭معنی:آزاد، یله، بی قید

🌿🌲🌿🌲🌿🌲🌿🌲🌿🌲🌿🌲🌿

 

♥️☁️♥️☁️♥️☁️♥️☁️♥️☁️♥️☁️♥️

🪽زبان:ایرانی

♥️☁️♥️☁️♥️☁️♥️☁️♥️☁️♥️☁️♥️

 

🪼💙🪼💙🪼💙🪼💙🪼💙🪼💙🪼💙

✨️اینگلیسی:Raha

🌲ترکی ای:özgür

🪩کره ای:라하

🪼💙🪼💙🪼💙🪼💙🪼💙🪼💙🪼💙

 

🌌♠️🌌♠️🌌♠️🌌♠️🌌♠️🌌♠️🌌♠️

🛍فونت:   ♗👣  я𝐚𝒽ά        🎈💚  𝓇α𝓗𝐚  💎🔥    ♥️☁️ℛ𝒶ℎ𝒶       ʀᴀʜᴀ          R⃣   

▀▄▀▄▀▄ 라하 ░▒▓█       ▄▀▄▀▄▀  ►─═  라하 ═─◄█▓▒░

✞☬رها☬✞         ر⃣   ه⃣   ا⃣        (っ◔◡◔)っ ♥ رها ♥

🌌♠️🌌♠️🌌♠️🌌♠️🌌♠️🌌♠️🌌♠️

 

بابای🌿🌿

داستان؛؛رستوران بین جاده ای چالوس🏚🛖

سلام چطورید🪼💙❄️

نمیدونم که داستان ""رستوران چالوس"" رو شنیده باشی یا نه🌌🌌

اگه نشنید بزن بریم🏚🪽

دیگه دیگه؛؛؛حواستون به رستوران های بین جاده ای باشه😂🪐🛍

اسم؟فیلم(.............)

امیدوارم که لذت برده باشید 

بابای✨️💚

ادامه مطلب

اسم🌹🌿🪻

اسم🌹🌿🪻

سلام چطورید💙🦋🪼معنی این پست یعنی:راجب اسمتون کامل توضیح داده🪽🌲

Mja(میا)🪽🪼

 

🪐🍁🪐🍁🪐🍁🪐🍁🪐🍁🪐🍁🪐🍁🪐

🎭معنی:زیبایی،مال من و معشوق،ابر

🪐🍁🪐🍁🪐🍁🪐🍁🪐🍁🪐🍁🪐🍁🪐

 

🪩🪽🪩🪽🪩🪽🪩🪽🪩🪽🪩🪽🪩🪽🪩

🔆زبان اسم:لاتین

🪩🪽🪩🪽🪩🪽🪩🪽🪩🪽🪩🪽🪩🪽🪩

 

🌿💚🌿💚🌿💚🌿💚🌿💚🌿💚🌿💚🌿

🪼فرانسوی:Mja

🍪اینگلسی:Mja

✨️کره ای:미아

🌿💚🌿💚🌿💚🌿💚🌿💚🌿💚🌿💚🌿

 

♥️♠️♥️♠️♥️♠️♥️♠️♥️♠️♥️♠️♥️♠️♥️

✨️فونت: ☣♛♡مــیــا♡♛☣✿    ༺   میا ༻   🅼🅸🅽🅰🪽        𝐌𝕚ᑎ𝕒🪽

🪐💙M♥j♥a. ¤             ☬Mja☬✞            ♞🐟 𝓜j𝔞  ¤

♥️♠️♥️♠️♥️♠️♥️♠️♥️♠️♥️♠️♥️♠️♥️

اسم خودتون یا مد نظر و کامنت کنید🍁🪐؛؛🪽🪩؛؛♥️♠️؛؛💚🌿

   بابای🪼🎶🛍

گودال عشق¹⁶🖤❤️(پارت آخر)

گودال عشق¹⁶🖤❤️(پارت آخر)

سلام چطورید🪩🌹

مرینت : نه😁 / ادرین : پس بلند شو...این موهاتم یه کاری بکن😂 // بلند شدم ادرین رو از اتاق پرت کردم بیرون که حاضر بشم. لباس پوشیدم و رفتم پایین، ادرین با مامان و بابام حسابی گرم گرغته بود...لبخند زدم و سرفه ای کردم که متوجه من بشن. // تام : خب مثل اینکه بانوت تشریف اوردن / مرینت : عههه بابا😒 // آدرین اومد سمتم دستم رو گرفت...محلت نداد حتی با خانوادم خداحافظی کنم....

من رو کشید و با خودش برد.... تا خود مدرسه پیاده رفتیم ... وقتی رسیدیم، بچه ها حسابی از دیدن ما دوتا باهم تعجب کرده بودن! آلیا دوان دوان اومد سمتمون...وقتی رسید بهمون، سر هامون رو چسبوند به هم و تا میتونست بهمون نزدیک شد...با صدای یواشی گفت : کفشدوزک و گربه چطورن؟ / مرینت : چ..چی داری میگی؟ / الیا : فکر کردین فراموش میکنم؟ عمرا😐😉 / ادرین : پس احتمالا نینو هم فراموش نکرده درسته؟! / الیا : من و نینو و لوکا فراموش نکردیم! // پریدم بغل الیا... // الیا : خسته نباشی دختر! / مرینت : ممنون الیا! بابت همه چیز! // خلاصه که مدریه اونروز بعد مدت ها خیلی کیف داد! من و ادرین هم پیش هم نشستیم! لایلا و کلویی داشتن دق میکردن😂

&بعد مدرسه& از زبان ادرین : میخواستم مرینت رو هرچی زودتر مال خودم کنم...پس یه نقشه خبیثانه کشیدم😂😑 (ای خدددا😣) // مرینت : ادرین من دیگه میرم خونه😉// فاصلمون رو به صفر رسوندم.... // ادرین : امروز ساعت ۶ لیدی باگ بیاد بالای برج ایفل! / مرینت : باشه مرینت میاد! / ادرین : نه...مرینت نه....لیدی باگ! / مرینت : ای بدجنس...باشه هرچی تو بگی / ادرین : میام دنبالت / مرینت : اوکی //

کت: رفتم خونه.....دوش گرفتم....ساعت ۵ بود....تبدیل شدم و با اطلاع موضوع به پدر و مادرم رفتم سمت خونه مرینت اینا...// از زبان مرینت : ساعت ۵ بود...موضوع قرارم با کت رو به خانوادم گفته بودم....اونام فقط میخندیدن...اما نمیدونستم چرا!؟ داشتم تکالیفم رو مینوشتم که از پشت پنجره اتاقم یه صدایی اومد....هوای نم پاییزی بخار پنجره رو زیاد کرده بود و واضح نمیدیدم....یهو ۲ تا انگشت روی بخار شیشه یه قلب کشید...یعنی کی میتونه باشه؟ بلند شدم و پنجره رو باز کردم...با دیدن شخص پشت پنجره، از ته دل خندیدم! // کت : سلام پرنسس کوچولو! / مرینت : پیشی جون! اینجا چیکار میکنی؟ ساعت هنوز ۵ / کت : فکر کردم برای انجام تکالیفت به کمک احتیاج داشته باشی😉 / مرینت : نخیرم همه رو حل کردم / کت : پس حاضری بریم؟ / مرینت : صبر کن به مامان و بابام بگم / کت : نیازی نیست اونا قبل ما اونجان / مرینت : منظورت چیه؟ / کت : میفهمی! // با تردید تبدیل شدم. کت نوار چشمام رو گرفت و بغلم کرد.. // لیدی : خودم میام / کت : نباید ببینی😉 / لیدی : از دست تو //💔

بعد کلی بپر بپر و اینور و اونور رفتن بالاخره منرو پایین گذاشت.... // کت : با شماره ی ۳ چشماتو باز کن / لیدی : ب..باشه! / کت : ۱...۲....۳...حالا! // با باز شدن چشم هام، حسابی تعجب کردم و سرخ شدم! ما بالای برج ایفل بودیم که تزیین شده بود! مردم و خیلی هایی مه میشناختم بودن! الیا از اون پایین چشمکی زد و خندید...همه دوستام بودن! پدر و مادرم هم بودن! خیلی از مردم! شهردار! حتی اقای اگراست! و امیلی! از اون بالا همشون مثل مورچه بودن....مثل نقطه های ریزی که زیر برج ایفل تا شعاع چند کیلومتر رو پر کرده بودن! گیج و مبهوت اطراف رو نگاه میکردم که چشمم به کت نوار خورد....روبروم ایستاده بود و لبخند میزد....چیکار میخواد بکنه؟  بدون اینکه متوجه بشم...جلوم زانو زد... دستش رو روی سینش گذاشت و جعبه ای رو روبروم گرفت.... سرش رو پایین انداخت و گفت : بانوی من! ایا حاضری تا اخر عمر کنار پیشی کوچولوت بمونی؟! (خدددددا😭😍) // نمیدونستم چی بگم....چیکار‌ کنم؟ با دستپاچگی گفتن : ن...نه..یعنی...نمی...نمیدونم....یعنی...چیزه.... // با لبخندش بهم ارامش داد....از اون حالت خارج نشد...منتظر جوابم بود....همونطور زانو زد.....موهاش توی باد میرقصیدن! صورتش از همیشه براق تر بود! نفس عمیقی کشیدم و واضح گفتم :...

لیدی : بلههههههه !!! // با بله من جمعیت رفت رو هوا....دستگل پرت میکردن هوا....از بالا هلیکوپتر هایی که ممیدونو از کجا پیداشون شد رومون برگ گل و اکلیل ریختن.....برق ذوق رو توی چشمای کت نوار دیدم! با خوشحالی بلند شد....دستم رو گرفت و حلقه رو دستم کرد..... // کت : دوستت دارم باگابو!😍 / لیدی : ولی من دوستت ندارم!.... // همه سکوت کردن...صدای پچ پچ میومد...صورت ادرین سرخ شد و داغ کرد...لبخندی زدم و با اشتیاق گفتم : عاشقتمممممممم😍😍 پرید و محکم بغلم کرد!! چند دور من رو تو هوا چرخوند و زمزمه کرد : من خوشبخت ترین پسر جهانم بانووووو😍 بعد منو پایین گذاشت و دستش رو دورم حلقه کرد.... // کت : اجازه میدین؟ / لیدی : البته... // و اون اتفاق رویایی افتاد.... !! بالاخره مال هم شدیمممم!!!! بعد ۲ دقیقه از هم جدا شدیم.......... //وسط جمعیت// امیلی : پسرممم😭😂❤ / گابریل : بل بل😐 / تام : دخترم بزرگ شده😭😂❤ / سابین : اوه عزیزمممممم😍😭 / الیا : یح بالاخره بعد اینهمه لکنت و بدبختی😐😂 / نینو : چه رفیقایی داریم ما🤗 / لوکا(اعتراف میکنم دلم واسه لوکا سوخت) : امیدوارم خوشبخت بشی مرینت!🙂 / کلویی : مسخرس واقعا مسخره😒(کلویی خفه😐) / لایلا(در راه خود🔫..😐) : حالم ازتون بهم میخورهههه😠(به‌سلامت لایلا😐😂) / رز : واییییی خداجونمممم چقدر رمانتیککککک😭😍😍😍😍.........

۸ سال بعد& (اون موقع ۱۵ سالشون بود ۲۰ سالگی رسما ازدواج کردن و الانم ۳ ساله از عروسیشون گذشته که یعنی ۲۳ سالشونه😁) از زبان کت نوار : الان ۳ ساله من و مرینت رسما باهمیم و این مدت بهترین سال های زندگیم بوده! با اینکه مشغله کار و.....داریم ولی هنوزم لیدی باگ و کت نواریم هرچند دیگه کسی شرور نمیشه ولی به هر حال هرکسی کمک بخواد بهش‌ کمک میکنیم...البته بیشتر اوقات که بیکاریم مسابقه دو میدیم....مثل همیشه داشتیم روی پشت بوم ها میدوییدیم و تا برج ایفل مسابقه گذاشته بودیم.... // لیدی : عمرا بتونی برنده بشی / کت : خواهیم دید بانو😉 // یحح بالاخره ازش‌ جلو زدم💪✌😂 (هنوزم عین بچه ها رفتار میکنن😐😂) اما دیگه صدای قپم هاش رو پشت سرم نمیشنیدم....فکر کردم کلک میزنه اما صدام کرد : ک..کت! . با نگرانی برگشتم سمتش...نشسته بود...نگران شدم‌‌... // کت : چیشد بانو؟ / لیدی : نمیدونم...یکم حالم بده... / کت : چطوری حالت بده؟ / لیدی : یکمی سرم درد میکنه بدنمم کوفتست و...... / کت : و چی؟ / لیدی : حالت تهوع دارم(نه نه نه اصلا چیزی نیست که فکر میکنین😐) / کت : خاک برسرم پاشو بریم دکتر / لیدی : نه بریم خونه یکم استراحت کنم خوب میشم / کت : میگم بلندشو بریم دکتر / لیدی : منم گفتم نه / کت : مرینتت!! / لیدی : نوووچ😒 کت:باشه بابا// بغلش کردم و دویدیم سمت خونه گذاشتمش روی‌تخت براش آب قند آوردم//لیدی:دیدم کت برام آب قند آوردم که من بخورم بعد از اینکه خوردم کمی حالم بهتر شد؛ نمیدونم چرا ولی کت زنگ زد به دکترا// کت:وقتی که دکترا اومدن؛؛رفتن سمت لیدی؛؛؛...

دکتر:حالش خوبه و خبری از حاملگی نیست/کت:پس چچچچچچچی؟!؟!/دکتر:وقتی که مسابقه دو می‌داده فشارش میوفته/کت:خوبببه راحت شدم بازم مرسی دکتر/کت:دکتر قابلی نداره اگه کمک خواستی زنگ بزن باشه خداحافظ کت:خداحافظ💕

لیدی:گربه/کت:جونم/لیدی:جونت بی بلا؛؛چرا زنگ زدی به دکترا؟؟؟//کت: ...آم.....آم... خوب..من فکر میکردم...که..تو....//لیدی:من حاملللللله نیستم💔//کت:باشه باشه..ببخشید بانو مرینت💙/منو با این اسم صدا من صدا نکنننن/کت:باشه/لیدی:آفرین گربه کوچولو/مگه من بچم؟؟؟😂🤨//لیدی:خوب...نه...

 

تماااااام😊😉🙂

امیدوارم که از این رمان لذت برده باشید💙❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️💙

اگه چیزی باب میلتون نبود ببخشید🌹🪩🌹🪩🌹

بابای🛍🌿🌹🪩🙂💙

 

 

گودال عشق¹⁵❤️🖤

گودال عشق¹⁵❤️🖤

سلام چطورید🎶🫰🏻

لیدی : چی ؟ چی داری میگی ؟ / کت : 😉 / لیدی : اوه آره باشه گرفتم. // بلند‌شدیم وایسادیم // کت : راجر ما آماده ایم / راجر : افرین بچه های خوب // فکر کنم ۱۰۰ تا خبرنگار جلومون بودن. و همه ! هرکسی که میشناختمش. هر کسی که قبلا نجاتشون داده بودیم.....همه ی دوستام......حتی خانوادم!

ترس تمام وجودم رو فرا گرفته بود. اما دست کت نوار که تو دستم بود بهم ارامش میداد.......حیاط آگراست دوقسمت شده بود. یک طرف من و کت و طرف دیگه......کل پاریس ! دست تو دست هم منتظر سرنوشتمون بودیم. گوشه چشمی به کت انداختم. اخمی که توی چهرش بود، نشان از استرس بالاش داشت. // شهردار : خب دیگه عجله کنید / کت : باشه // امیلی و گابریل هم بودن....اقا دیگه نگم همه بودن کلا😐😂 کت نوار‌من رو چند سانت به عقب هل داد و خودش رو جلوی من گرفت // لیدی : چرا همچین میکنی؟؟ / کت : میخوام مواظبت باشم / لیدی : 😒😑 / کت : 😁 // دستش رو فشار دادم و همزمان گفتین // کت : پلگ کلوز اف / لیدی : تیکی اسپاتس آن // مردم مات و مبهوت از دیدن «مرینت» و «آدرین» داشتن بهمون نگاه میکردن. لایلا و کلویی که درجا سکته کردن😂 کاگامی هم لکنت گرفته بود😂 پلیس ها تفنگ هاشون افتادن😂 پشمای‌شهردار بورژوا ریخت😐😂 زویی هم داشت مثل‌ گیجا به من نگاه میکرد😂 همکلاسی هام همشون راهی‌ بیمارستان‌ شدن😐😂 رز رو که نگم براتون داشت خودکشی میکرد از خوشحالی😂😂 من و آدرین هم با چشمای بسته داشتیم مثل ویبره‌ موبایل میلرزیدیم😐😂

بعد چند دقیقه ادرین گفت // آدرین : حالا بانوی مننن !!!! / مرینت : باشه ! تیکی‌ اسپاتس آن(این دیگه معجزه گرشونه) / آدرین : پلگ کلوز آن // کت دستش رو دورم حلقه کرد و با چوبش حسابی‌رقتیم بالا و بعد چوبش رو جمع کرد و دوباره معلق موندیم تو هوا. ‌// لیدی : کت چوبتت روو بندازز اوونجااا / کت : باشعه // یویوم رو گره کردم به چوب کت که روی برج ایفل بود. دستامونو قلاب کردیم و با شتاب بالایی چند دور ، دور برج ایفل زدیم و.....یویوم شل شد و محکم خوردیم زمین😅 از اون بالا، یویو من افتاد رو کله کت نوار😂 داشتم بهش‌میخندیدم که چوبش محکم افتاد تو سرم😐 // کت(با خنده) : اینم عاقبت مسخره کردن😂 / لیدی : 😒 / مردم : اونجان اونجان بگیرینشون هییییییییی😐 / کت : اوه اوه دارن میان بدو مرحله بعد / لیدی‌ : باشه ! گردونه ی خوش شانسییییی !!! / کت : 😂😂😂 اخه شومینه ؟؟ شومینه ؟؟ 😐😂 / لیدی : همیشه به گردونه هام خندیدی😒 مهم نیست چیه مهم کاربردشه / کت : باشه ولی......به‌ نظرت هویت هامون رو فراموش میکنیم ؟ / لیدی : احتمالا بله / کت : خب نمیشه که / لیدی : چرا ؟ / کت : اصلا من و تو به درک، اگه هویت ها رو فراموش کنیم که طرفدارا مرضیه رو میکشن😐😂 / لیدی : حقشه خب😒 اماده ای ؟😇 / کت:بله♥

لیدی : کفشدوزککککککک معجزهههه اساااااااااااااااااااااااا // انداختمش بالا اما اتفاق عجیبی افتاد.........مثل یه شی عادی برگشت پایین. // کت(با داد) : پس‌چرا برگشت؟؟؟ // داشت میخورد تو سرم که کت نوار پرید روم و هرجفتمون غلت خوردیم رو زمین. اما عملیات نجاتش خوب پیش نرفت و شومینه به اون سنگینی افتاد رو مچ پاش. اخی گفت و سریع هولش داد اونور. // لیدی : چی‌ شد دوباره ؟ / کت(با پوزخند) : هیچی‌فقط یه درد دیگه به کلکسیون درد هام اضافه شد😄  / لیدی : چیکار کنیم حالا ؟ / کت : گوشتو بیار جلو تا بهت بگم / لیدی : اوک / کت : پیس پیس‌پیس پیس🤗😐😂 /لیدی: هر جفتمون شومینه رو گرفتیم و انداختیم بالا و همزمان با صدای بلند گفتیم : // لیدی باگ و کت نوار : قدرتت عشقق همیشهه قویترینههه !!!!!!! //

از زبان کت نوار : گردونه رفت‌ بالا و یه نور بزرگ همه جا رو فرا گرفت.........بعد از اون جینگیلی های‌ گرده ای که هنوز نفهمیدم چین در‌ سرتاسر پاریس پخش شدن و همه جا پخش شدن.......یاد اولین باری افتادم که لیدی باگ انجامش داد و با ذوق گفت : // لیدی : این واقعاااا معجزههه آساست !!😍 // دوباره همینو گفت. دستاش رو روی قلبش گذاشت و گفت : // لیدی‌ : این واقعاااا معجزه اساستت😍😍 // خیلی طولانی‌ شده بود. رفتم نزدیکش‌و دستش رو گرفتم و. سرهامون رو چسبوندیم به هم..............تا اون گردونه ها از ما هم عبور کردن‌و دورمون چرخیدن😍 و...........// از‌ زبان راوی : بالاخره تموم شد. پاریس رنگ و بوی خاصی گرفته بود. همه چیز عادی بود. همه هویت لیدی باگ و کت نوار و حتی گابریل رو فراموش کردن. خود گابریل هم اتفاقات اخیر خوب یادش نبود. امیلی پیش گابریل موند. فیلم کشف هویت بچه ها پاک شد........همه ی زخم ها و درد های کت نوار و البته لیدی‌ باگ خوب شدن. (پهلوی کت نوار + کلی کتک که خورده بود + اون شومینه که افتاد روی‌ پاش & دست لیدی باگ + چند تا ریزه کاری دیگه😐😂) و اما......اینکهخودشون هویت رو فراموش کردن یا نه رو.....من نمیدونم.....بریم پیششون ببینیم چی شده😉❤

توجه : الان نیمی از مردم اون اطراف پرسه میزنن)کت : بانوی من ؟! / لیدی : چیه پیشی ؟ / کت : امم......نمیدونم......یه حس عجیب دارم / لیدی : اوهوم.....(بیب بیب بیب«صدای گوشواره هاش») ببین کت بهتره قبل از اینکه هویتامون فاش بشه من برم.....فعلا پیشی جون / کت : ۱۰۰۰ بار بهت گفتم بیا هویت هامونو بهم بگیم گوش نمیدی که / لیدی : این بحث کهنه رو تازه نکن...... / کت : اخه........ / لیدی : دیگه واقعا باید برم......./ کت : باشه ولی قبلش....... / لیدی : خودت میدونی من یه پسر دیگه رو دوست دارم. چرا هرروز باید یادآوری کنم؟ / کت : حیح😔 بعدا میبینمت بانو / لیدی : باشه........//

 از زبان کت نوار : لیدی باگ میخواست بره که یهو برگشت سمت من و بهم نگاهی کرد. یویوش رو جمع کرد و اومد دستشو گذاشت رو شونم........// لیدی : راستی زخمات خوب شدن ؟ / کت : آره کلا ناپدید شدن تو چی ؟ / لیدی : اره منم......ووو......😉

جفتمون زدیم زیر خنده😂😂 // لیدی : عجب بازیگری هستی تو آدرین😂 / کت : اولا تو که از من بهتر بازی کردی😐 دوما منو اینجوری صدا مکن مرینت خانوم دیگران میشنون😒😂 (خدایی حال کردین چجوری دقتون دادم ؟؟😂) / لیدی : کم کم داشت باورم میشد واقعا فراموش کردی😂 / کت : منم داشت باورم میشد. خیلی خوب تو نقشت فرو رفتی😐 ولی فک کنم طرفدارا دق کردن😂😂 / لیدی : اره😂 خب دیگه میدونی که پدر و مادرم هویتم رو نمیدونن باید برم پیشی جون😉 / کت: خداحافظ بانوی زیبای من😇 // لیدی باگ اومد سمتم، گونش رو گرفت جلوم و لبخندی زد. منم با کمال میل......گونش رو😘بوسیدم و بدون هیچ حرف دیگه ای......از هم جدا جدیم.......😊😍

از زبان لیدی باگ : بعد از اینکه از کت نوار جدا شدم، به سمت خونه حرکت کردن...مدت هاست پاریس رو انقدر اروم و طبیعی ندیدم....چقدر دلم برای این ارامش قشنگ تنگ شده بود🙃 رسیدم نزدیک شیرینی فروشی....پریدم گوشه دیوار و به حالت عادی برگشتم...تیکی پرید بغلم...// تیکی : ملینت😍 / مرینت : تیکی عزیزم😍 / تیکی : ملینت....تو موفق شدی! همه رو نجات دادی! افرین! // در جواب تیکی فقط لبخند زدم....خیابون رو رد کردم و روبروی در شیرینی فروشی ایستادم..با تردید در رو هل دادم و با صدای زنگ باز شد. مامان و بابام با دیدن من دویدن سمتم و بغلم کردن....بوسه ای مهمون گونشون کردم و لبخند زدم... // سابین : مرینت عزیزم! خوشحالم دختری مثل تو دارم! // از این حرف مادرم تعجب کردم! // مرینت : منطورت چیه مامان؟ / تام : کفشدوزک من! // جا خوردم! مگه هویتم رو فراموش نکرده بودن؟! // مرینت : ن..نه کفشدوزک چیه هه هه (خنده) نمیفهمم چی میگین😁 / سابین : عزیزم ما فراموش نکردیم تو کی هستی😉 / مرینت : چییییی؟ / تام : نگران نباش دخترم همه چیز درست شده // لبخندی زدم و دوباره بغلشون کردم....امن بود! آغوش پدر و مادرم خیلی امن بود! بالاخره از بغلشون بیرون اومدم و رفتم به اتاقم تا یه دوش بگیرم...اما همینکه در اتاق رو باز کردم، حجم انبوهی از کوامی ریختن رو سر و کلم😅

 همشون رو دونه دونه بغل کردم....نورو و دوسو خم بالاخره با دوستاشون بودن! چقدر خوب! همه چی درست شد!❤️

از زبان کت نوار : بالاخره راحت بودم....میدویدم، میپریدم...بدون درد...بدون غم و غصه....یکی یکی ساختمون هارو طی میکردم...هر چی بیشتر پیش میرفتم امارت اگراست نزدیکتر میشدم...یعنی مادرم رو میبینم؟ دوباره میتونم به پدرم اعتماد کنم؟ نمیدونم! نزدیک در خونه، پشت درخت به حالت عادی برگشتم...قبل اینکه پلگ چیزی بگه قالب پنیری بهش دادم اما اونو پس داد... // آدرین : نمیخور..؟ // اما حرفم رو قطع کرد و محکم گونم رو بغل کرد.... // پلگ : خوشحالم که حالت خوبه ادرین! / ادرین : ممنون پلگ! // دویدم به سمت در خونه و در زدم....ناتالی در رو باز کرد...بدون اینکه چیزی بپرسه یا حرفی بزنه (ناتالی همه این مدت نیویورک بوده😁) // ناتالی : خوش اومدی ادرین! / ادرین : ممنون ناتالی...پدرم..؟! / ناتالی : ایشون منتظرت هستن‌‌‌.... / ادرین : ممنو... // ناتالی دستش رو دورم حلقه کرد... // ناتالی : ادرین! برات خوشحالم! / ادرین : منظورت چیه؟ // جوابی نداد.. قطره اشکی از گونش سر خورد..چی شده بود؟! رفتم داخل خونه....پدر و.....مادرم! نشسته بودن روی مبل....پدرم بعد مدت ها داشت میخندید! مادرم....چشماش برق میزد! به تته پته افتادم..... // ادرین : م..م..مامان! // پدرم برگشت و با دیدن من لبخندش محو شد و عرق شرم ریخت...مامانم...بلند شد و دوید سمتم...خودم رو تو بغلش جا کردم.. // امیلی : پسر عزیزم😭😀❤ / ادرین : مامان!🙂💖 // پدرم با حسرت خاصی بهمون نگاه کرد و سرش رو پایین انداخت....لبخندی زدم.. // ادرین : سلام‌...پدر! // با این حرفم یکم امیدوار شد و سمتمون اومد....سه تایی باهم بودیم! بعد مدت ها!! تو اغوش خانوادم چه جای امنی بود! خیلی امن!

تو این افکار بودم که....مامانم چیزی گفت... // امیلی : خب ادرین عروس من کجاست؟🤔🤗 / ادرین(به تته پته افتادم) : هه...هه...عروس؟ چیه؟ کیه؟ هه😅 / گابریل : مگه نمیخوای کفشدوزکو بگیری؟ // چشمام گرد شدن...از کجا میدونه؟ مگه فراموش نکرده؟ قبل اینکه چیزی بگم مادرم گفت : پیشی عزیزم! . تعجب کردم! پس یادشون نرفته؟ // گابریل : هویتت رو فراموش نکردیم پسرم! / ادرین : پدر! // بیشتر خودم رو تو بغلشون جا کردم....خیلی وقت بود انقدر شاد نبودم! حالا فقط یه چیزی مونده بود.....مرینت رو رسما مال خودم کنم! (بل بل😐😁)

(فردای اون روز) از زبان مرینت : با صدای الارم گوشیم بلند شدم....اولین چهره ای که دیدم....ادرین بود😯 چشمام رو مالوندم که مطمئن بشم توهم بوده ولی واقعی بود! با شتاب از روی تخت بلند شدم و بهش خیره شدم...با دیدن من زد زیر خنده و بلند قهقهه زد! // مرینت : چرا میخندی؟ / ادرین : موهات....موهات مثل جوجه تیغی شده😂😂 

بابای🫰🏻🫰🏻😉