گودال عشق⁴❤️🖤(هدیه)

گودال عشق⁴❤️🖤(هدیه)

سلام

 دکتر : البته ! اما فقط یه نفر . / با سرعت برق رفتم تو اتاق کت . آروم رفتم نزدیک تخت . مظلومانه خوابیده بود . از صورتش مشخص بود چقدر درد کشیده . موهای طلاییش آشفته بودن و جونی تو تنش نموده بود با دیدن اون وضع ، اشک هام دوباره شروع به باریدن کردن  از زبان کت نوار : صدای گریه‌ میومد . چشم هام رو آروم باز کردم . با چشم های سبزم ، به اقیانوس چشماش خیره شدم ! با دیدن من ، انگار خیلی خوشحال شد . منم خیلی خوشحال بودم.

 با اینکه درد زیادی داشتم،لبخندی زدم . خواستم چیزی بگم که کاری کرد که توی خواب هم ندید بودم ! یه دستش رو زیر سرم گذاشت و با دست دیگه ، زیر کتفم رو گرفت و یکم بلند کرد و بعد😱لب شو رو گذاشت رو لب من ! حسابی تعجب کردم ولی ،،، باهاش همراه شدم 

😍 یه kiss طولانی و زیبا . 😍😍 نزدیک ۳ دقیقا طول کشید . و بالاخره از هم جدا شدیم . 😇 این بهترین تجربه زندگیم بود ! 😂😁 داشتم بال درمیاوردم ! نکنه خواب بود ؟ 🤔😍 .یهو لیدی به حرف اومد و با خنده گفت :‌حواست هست داری فکرت رو بلند باند میگی ؟؟😂 / خیلی خجالت کشیدم ، گفتم:امم...نه......چیزه....آخه....من...........میدونی ؟ ....اممم....😅 / لیدی خندش به بغض تبدیل شد : حالت خوبه دیوونه ؟ 

کت : چی ..... بگم ؟ / لیدی : خیلی احمقی ! خیلی ! / کت : بگم ... احمق..توام ؟؟ 😁 / لیدی :‌خل و چل !!😓😢درد داری ؟ خوبی ؟ / کت : درد .... که دارم.....ولی....خوبم... ! چرا اونکارو کردی؟ / لیدی : کدوم کار ؟ /‌کت : همون بوس رو دیگه 😁 / لیدی : کتتتتتت! فقط وای به حالت اگه کسی از این موضوع چیزی بفهمه ! فهمیدی ؟؟؟ / کت : 😂😂😁😂😂 / لیدی : دارم با تو حرف میزنم ! کتتتتتتتت !!!! / کت : باش... بابا.... توام😂😁 / لیدی : اگه ریناروژ بفهمه کل شهر خبردار میشن . اونوقت با دستام خفت میکنم ! / کت:اوه....اوه...عصبی !😂

/ لیدی : اوففف.....حیف که حالت اینحوریه واگرنه پدرتو درمیاوردم ! بالاخره که خوب میشی ! / کت : بهتره....خوب....نشم !😅چون مرگم حتمیه ! / لیدی : فعلا مزه بریز تا ببینم چی میشه 😎 / همون لحظه بچه ها اومدن تو اتاق . ریناروژ : سلام سلام ! خوب بدون ما هر هر کر کر راه انداختین! / ریوکو : انگار بهتون خوش گذشته! / کاراپیس : چطوری رفیق ؟ درد داری ؟ / کت : هعی.....چی بگم....بدک نیستم.... بعد از اون kiss💋 ......عالیم ! / وسپریا : کدوم kiss💋 ؟‌/ کت : همین .... الان....لیدی....من رو ..... Kiss💋... کرد !😁 / از خجالت سرخ شدم . داشتم آب میشدم میرفتم تو زمین . به خصوص اینکه پسرا اونجا بودن . لیدی : کتتتتتتتتت !! / کت : اوه .... اوه...غلط ....کردم !!😵😁 / لیدی : دهن لق دیوونه ! / کاراپیس : ای بابا چیکارش داری ؟ حالا گفته دیگه مگه چیه ؟؟؟😂 / وسپریا : آره حالا که گفت دیگه . / لیدی : از دست شما هااا😞

از زبان راوی : شدوماث که فرار کرده بود ، جایی مخفی شد که عمرا کسی بهش‌شک نمیکرد . کجا ؟؟ طبقه بالای خونش !! حتی یه‌ پست گذاشته بود و حال لیدی باگ و کت نوار رو پرسیده بود . طوری که هیچ کس‌ شک نکنه . با این حال ، خودش به شدت عصبانی بود . خیلی ناراحت بود چون هم لیدی و کت رو از دست داده بود و هم خبری از آدرین نبود . دیگه کم کم واقعا داشت نگران میشد .

 پدر و مادر مرینت هم که از صبح تا شب کارشون شده بود گریه کردن و توی شهر راه رفتن . وسپریا و پگاسوس هم داشتن دنبال مرینت و آدرین میگشتن . در بیمارستان : لیدی : ریناروژ ؟ وسپریا و پگاسوس کجان ؟؟ / ریناروژ(با ناراحتی): خب راستش ، اونا دارن دنبال تو میگردن ! / لیدی : چی ؟؟ من که اینجام !! / ریناروژ : تو آره ، ولی مرینت ۸ روزه گم شده . /لیدی : اووهه! گند زدم ریناروژ ! حالا چیکار کنم ؟ چجوری جمش کنم ؟؟ / ریناروژ : فعلا نمیتونی بهتره بمونی پیش کت نوار . حالش که خوب شد باهم یه فکری بکنید . چون خانواده اونم نگرانن دیگه / لیدی : چی میگی ؟؟ تو روباهی تو باید فکر کنی / ریناروژ(در حالی که داره از لیدی دور میشه): متاسفم ولی اینبار از من کاری برنمیاد . / از زبان لیدی باگ : میخواستم کله آلیا رو بشکونم ولی.... خب حق با اون بود . یهو یاد این افتادم که مادر کت نوار مرده بوده . وای ! کت نوار ! بهتره برم پیشش و یه سری بهش بزنم

رفتم و در اتاقش رو باز کردم . آروم رفتم توی اتاق و سمت تختش . خوابیده بود . خیلی هم ناز خوابیده بود !😍 انقدر کیوت بود که دلم میخواست محکم ب.غ.ل.ش کنم و فشارش بدم !😍😅 ولی خب خودمو کنترل کردم .🤗 یهویی آروم چشماشو باز کرد . با اون چشم های سبز رنگ گربه ایش ، خیره شد به من . اول تعجب کردم . اما بعد لبخند زدم . اونم لبخندی زد . گفت : سلام...بانو ! / لیدی : سلام کت ! چطوری؟ بهتر شدی ؟؟ دیشب که خیلی حالت خراب بود . الان خوبی ؟؟ / کت : آره...خوبم....ممنون../خیلی متعجب بودم کت همیشه لبخند های خاصی میزد .

 لبخند های طبیعی ، زیبا و شوخ طبعانه ... ولی انگار امروز یه چیزی فرق میکرد . انگار لبخندش مصنوعی بود . بالاخره خودم رو راضی کردم که ازش بپرسم . لیدی : کت ؟ امم....چیزی شده ؟؟ به نظر خیلی خوب نیستی . / کت : نه....خوبم....فقط../ لیدی: فقط چی ؟؟ / کت : یه.. خواب عجیب... دیدم . / لیدی : چه خوابی ؟؟ / کت : خب...امم...خواب..دیدم..که مادرم...اون برگشته...و ...با ما زندگی میکنه.... پدرم..اونو..برگردوند! اما...نمیدونم ...چطور ! / لیدی : چه خواب عجیب و غریبی ! ناراحت نباش . تو الان شرایط خاصی داری . شاید برای همین این خواب رو دیدی . / کت : نمیدونم..شاید ! لیدی؟ میشه...بچه هارو بفرستی برن ؟؟ / لیدی : امم..نمیدونم ‌. به نظرت بهشون نیاز نداریم ؟؟ / کت : با اونا..احساس..میکنم..راحت نیستم . / لیدی : باشه . هرچی تو بگی . میفرستم برن . / کت : ممنون بانو !

به ریناروژ زنگ زدم چون دلم نمیخواست از کت نوار دور شم . بهش گفتم بچه های تیم رو بفرسته برن . و همینطور خودش . اول تعجب کرد اما وقتی گفتم خواسته کته قبول کرد . و همش میخندید . گفتم چته ؟ ولی جوابی نداد و گفت که معجزه گرهارو میذاره سرجاشون . تلفن رو قطع کردم . فقط من موندم و کت نوار . دوباره گفت: ممنون ...بانو.. که..به حرفم..گوش دادی . / لیدی : خواهش . الان خوبی ؟؟ / کت : آره../ از زبان کت : حالا که این شرایط رو دارم میخوام ازش استفاده کنم و خودم رو برای کفشدوزک لوس کنم😁 واسه همین بچه ها باید میرفتن😁😂 خودم که از نقشم راضیم 😄 داشتم با خودم حرف میزدم یهو درد بدی حس کردم . پهلوم خیلی ناجور درد گرفت . سعی کردم لیدی باگ نفهمه اما نشد.....دادم دراومد . لیدی که داشت از پنجره اتاق بیمارستان بیرون رو نگاه میکرد ، تا داد من رو شنید ، با دستپاچگی اومد سمتم . لیدی : چیشد ؟ خوبی ؟ چیشددد؟؟؟ / کت« میخواستم مخفیش کنم اما درد اجازه نداد پس گفتم»: نمیدونم....یهو ...جوری درد گرفت..که انگار دوباره .... چاقو خوردم...آخخخخ! / 

لیدی(با داد): دکتر !! دکتررررر !! پرستاااار !! 😥 / دکتر سریع با چند تا پرستار اومد تو . یکیشون لیدی رو گرفت و به زور بردش بیرون ‌. دکتر هم با پرستار های دیگه اومد سمت تخت من . منم هی آخ و واخ میکردم . تحملش سخت بود . زخمم رو بررسی کرد . با عجله بانداژ رو آورد و عوضش کرد . دکتر : چیزی نیست خداروشکر . فقط بانداژ باز شده بود برای همین به طور ناگهانی فشار زیادی به زخم اومد و باعث شد دردت بیاد . باشه؟!/ کت : ب..ا..ش..ه!! (ترجمه : باشه) / دکتر با سرعت غیر قابل تصوری باند رو بست دور پهلوی من و چند بار کشید و فشار داد و همین باعث شد دوباره آه و ناله کنم . ولی خوشحالم ! چون لیدی باگ مجبور نیست این درد هارو بکشه ! من براش اینکارو میکنم !

گاهی حتی خودمم فکر میکنم واقعا خیلی دیوونم . دکتر وسایلش رو برداشت و من رو با درد هام تنها گذاشت . جلوی در اتاق که رسید ، برگشت و بهم گفت : تو باید خوب بشی کت ! تحمل کن . لیدی باگ بهت نیاز داره . / کت : ممنون..دکتر ! / دکتر رفت . منم هنوز آی و وای میکردم . لیدی باگ اومد تو اتاق و با نگرانی بهم نگاه کرد . منم که هنوز درد داشتم ، لبم رو محکم گاز گرفتم که متوجه نشه . لیدی : با اون فشاری که با دندونهات به لب بیچارت میاری ، کنده میشه ها ! نیازی نیست دردت رو ازم مخفی کنی .‌ نکنه برات افت داره یه دختر درد کشیدنت رو ببینه ؟؟ / کت : ام..آخخخ...نه....فقط..آخخخ...چیزه ... نمیخوام...نگرانم..بشی !! / لیدی : نگرانت هستم کت . هستم ! اینکارت بیشتر نگرانم میکنه . / نتونستم تحمل کنم و دوباره بلند گفتم آخخخخخ ! لیدی با نگاهی ترحم آمیز اومد سمتم . چشماش پر از اشک بود . لیدی(با بغض): به جای تو من باید اینجوری زخمی میشدم ! چرا پریدی جلوم ؟؟😭 / کت : چون.... دوستت.. دارم...و نمیتونم....درد..کشیدنت رو...ببینم ! / لیدی : ولی با این کارت من رو عذاب دادی! حالا من مجبورم درد کشیدنت رو ببینم . آخه چرا ؟؟ چراااا؟؟ / کت : گریه...نکن..بانوی من ! .... اون مروارید ها ارزش......ریخته شدن...به خاطر...من رو ندارن ! / لیدی : قول بده زود از اینجا میریم و تو حالت خوب میشه ! / کت(با تردید) : قول...میدم ! 

از زبان ریناروژ : معجزه گر هارو به اتاق مرینت برم . اما خودم تو حالت تبدیل موندم . نمیتونستم دوستم رو با اون شرایط تنها بزارم . یاد این افتادم که اونا توی خونه گابریل ....! صبر کن...این یعنی اینکه...یعنی اینکه...گابریل شدوماثه !! باید به لیدی باگ بگم !!!! فوری برگشتم سکت بیمارستان..... از زبان لیدی باگ : داشتم با کت حرف میزدم . از خاطراتمون میگفتیم. سعی میکردم حواسش رو از درد پرت کنم . که در اتاقش باز شد و ریناروژ مثل برق اومد تو و پرید و افتاد روی من . باهم خوردیم زمین . کتنوار که روی تخت بود گفت : چی شده رینا ؟ چرا مثل جت خودتو پرت کردی تو ؟؟ چیزی شده ؟ / ریناروژ و من که به هم گره خورده بودیم ، به سختی بلند شدیم . بهش اخمی کردم و گفتم : یادت ندادن باید اول در بزنی بعد بیای تو اتاق؟؟ / ریناروژ : آخه ضروری بود ببخشید . / لیدی : خب چی شده ؟؟ / ریناروژ : فکر کنم بدونم ارباب شرارت کیه ./ کت : شوخی..میکنیی؟؟ / ریناروژ : نه عزیزم شوخی کردن کار توعه نه من . / لیدی : خب شدوماث کیه ؟؟ / ریناروژ : گابریل آگراست !

تمامممم🍉

یلداتون مبارک باشه و امیدوارم مه هر روزتون یلدا و شادی باشه🪼

🍉🍉(ی خبر خووووب:بچه ها قراره که توی این رمان کشف هویت شه)🍉🍉

دوستون دارم بای🦋🌑🌕🍉🌑🌕🦋

تکپارتیی یلدا❤️🍉💚📜

تکپارتیی یلدا❤️🍉💚📜

بچه ها،،،،،،،،،یلداتووووووووووووؤووووووون مباررک🪼🪼🪼

خوب بریم..

پرهام پس از جدایی پدر و مادر از هم، به دنبال پدر راهی اتریش می شود تا ادامه تحصیل دهد و برگردد اما گرفتاری هایی که برایش پیش آمده راه برگشتش را بسته است.یلدا دختر خاله ی آرام و درونگرایی که از کودکی شاهد گریه و تنهایی خاله و دختر خاله اش دنیا بوده، از همان کودکی درگیر رویا پردازی برای پسر خاله ای می شود که دوازده سال از او بزرگتر است.پس از سالها، یلدا برای المپیاد ریاضی راهی آلمان میشود و آنجا پرهام به دیدارش رفته و …

از خانم عظیمی تشکر کرد و در را بست. به در تکیه زد و لبخند زد. نه لبخندی از شوق؛ که از شوک. باور نمی کرد پرهام برای دیدن او آمده باشد.سعی کرد خود را آرام نگه دارد اما نمی شد. ضربان قلبش شدت یافته بود و صورت گلگون هویدا کننده درون پر تشویشش بود. در آینه نگاهی به خود کرد و گفت :

چت شده دختر؛مگه غول دیدی؛آفرین آر،وم 

لبه ی تختش نشست. فکرش پر کشید و جایی بین امروز و دیروز گیر افتاد.در اتاق پرهام. در منزل خاله. بین گریه و زاری های خاله ناهید که دل تنگ پسرش بود و غم دار خیانت شوهرش.جایی که خاله ناهید اشک می ریخت و نفرین می کرد زنی را که هم همسرش را از او گرفته بود و هم تنها پسرش را . نفرین های خاله در گوشش زنگ می زد که مادرش قند توی لیوان را تند تند هم زد و به دستش داد و گفت:

ناهید بخور تو رو خدا. بابا شاید رفته مسافرت. شاد اونجا دوستی آشنایی کسی پیدا کرده باهاش سرگرمه. چرا این جوری می کنی آخه تو؟ناهید به زحمت جرعه ای از آب قند را نوشید و گفت: سابقه نداشت فرزانه. می دونه من دل تو دلم نیست. یکی دو روز در میون به من زنگ می زد. چه جوری خبرشو بگیرم؟ به کی بگم دردم چیه خدا؟

فرزانه سری چرخاند و گفت:دنیا.دنیا خاله

بیا یه زنگ بزن خونه ی بابات. شاید اونا ازش خبر داشته باشن.دنیا را که کز کرده گوشه ی پذیرایی دید، آهسته قدم برداشت و کنارش نشست. دستش را گرفت و گفت: آبجی دنیا! مامانم صدات می کنه.نگاه پر حسرت دنیا مات او شد و چشمان براقش باز هم بارید. از این حجم حسرت، از این همه دوری ، از این درد بزرگی که روی سینه اش سنگینی می کرد؛ درد نخواستن،

درد پس زده شدن، درد فراموش شدن توسط پدری که اسطوره ی هر دختری در زندگی بود.پدرش او را نخواسته بود. پدرش فقط پرهام را می خواست. حالا که به پرهام نیاز داشتند، نبود . نبود و مادر و خواهرش در بی خبری از او چون شمع می سوختند. چون مرغ سر کنده به هر دری می زدند و به بن بست می خوردند.📜📜

مرسسسسسسسسسسسی که این رمان رو خوندید🌖🌘🍉🍉

گودال عشق³🖤❤️

گودال عشق³🖤❤️

الان ۶ روزه که لیدی باگ و کت نوار گم شدن . پگاسوس(مکس) داره سعی میکنه پیداشون کنه . که یهو داد میزنه : ایول ! پیداشون کردم ! همینه ! / وسپریا : کی ؟ کجا ؟ / ریوکو : خب حرف بزن بچه .... کجان ؟ / پگاسوس : آخه....یکم عجیبه ! اونا توی زیرزمین خونه ی آگراست هستن!/ کاراپیس : یعنی چی ؟؟ گابریل آگراست ؟ / وایپرین : مهم نیست . فعلا باید جونشون رو نجات بدیم . ریناروژ ، آخرین بار کی بهشون زنگ زدی ؟ / ریناروژ : همون ۴ روز پیش که زنگ زدم دیگه نزدم / وسپریا : پگاسوس احتمال سالم بودنشون ؟ / پگاسوس : خب....راستش..... ۱۰٪ ! / ریناروژ : چیی؟ مطمئنی ؟ باید زودتر وارد عمل بشیم....../ در همون لحظات ، پیش قهرمان ها : این ۴ روز ، (که الان ۶ روز گذشته از زمانی که اونجا بودن . اما اون دو روز اول گذشته پس ۴ روز هست ) شدوماث ، پدر این دوتا طفل معصوم رو درآورد ! تا حد مرگ زده بود ، کلشون رو زیر آب کرده بود ، بهشون برق وصل کرده بود !  ولی در کل ، حال کت نوار خیلی بدتر بود . با این حال خودشو به سختی نگه میداشت تا مراقب لیدی باگ باشه

خسته و کوفته و با بدن هایی پر از درد ، روی زمین افتاده بودن . شدوماث تازه دست از سرشون برداشته بود . کت نوار(با صدای ضعیف و خسته):بانوی من ؟؟ / لیدی باگ(با خستگی و صدای ضعیف):هوم؟؟ / کت : اگه زنده موندیم ، ع.ش.ق من رو قبول میکنی بانو ؟؟ / لیدی باگ : من باید .... باید فکر کنم کت ! / کت : میفهمم ! / لیدی : کت ؟ چطور انقدر راحت احساساتت رو بیان میکنی ؟ لکنت نمیگیری و به تته پته هم نمیفتی . خیلی راحت درمورد ع.ش.ق حرف میزنی ! چطور اینکارو میکنی؟ / کت : اگر واقعا به کسی علاقه داری ، برای اینکه ازدستش ندی ، خجالت رو کنار میزاری و رک و روراست بهش میگی . برای منم آسون نیست اما ، با خودم کنار میام ! البته که. دیگه به ابراز علاقه هام بهت ، و رد شدن توسط تو عادت کردم بانو! / لیدی : فکر کنم بیشتر از هرکسی توی دنیا بهت ظلم کردم . مگه نه؟ / کت : ظلم ؟ حتی اگرم اینطور باشه ، من بازم دوستت دارم ! هیچ چیزی فرق نکرده ! / لیدی : فکر میکنی زنده بمونیم ؟/کت(با کمی مکث): خودم رو نمیدونم . اما مطمئنم تو باید زنده بمونی . هرجوری شده ! /لیدی : چه نقشه ای تو سرته ؟ / کت : هیچی ! / تو این گفت و گو بودیم که یهو.......

ریناروژ زنگ زد . مکالمه کت نوار و ریناروژ =( کت : الو رینا ؟ & رینا : سلام کت ! حالتون خوبه ؟ & کت : چاره ای به جز تحمل داریم ؟ & رینا : متاسفم . ما فهمیدیم شما کجایید . & کت : واقعا ؟ & رینا : آره ولی نقشه اینه که ، دفعه بعد که اومد سراغتون ، همین که از اونجا خارج شدید ، باهاش بجنگید . ما هم فوری خودمون رو میرسونیم . & کت : نه رینا ما نمیتونیم بجنگیم . قدرتی نداریم ! & رینا : باید بجنگید . باید شما شروع کنید . ما زود میایم . بهم اعتماد کن ! & کت : باشه . زود بیاین . & رینا : لیدی خوبه ؟‌ & کت : تعریفی نداره & رینا : من خیلی متاسفم . ما نجاتتون میدیم . قول میدم ! ) پایان . لیدی : ما نمیتونیم بجنگیم کت ! نیرویی نداریم ! انرژی نداریم .حتی نمیتونیم از جامون بلند بشیم ! / کت : میدونم سخته،ولی چاره ای نداریم . تو میتونی بانو ما در کنار هم انجامش میدیم . اونا زود میرسن ! / لیدی : حس خوبی ندارم . / کت : من کنارتم ! و مثل همیشه بهت اعتماد دارم ! / لیدی : ممنون کت ! که همیشه کنارمی ! / داشتن حرف میزدن که یهو شدوماث اومد . از زبان کت : ای بابا . همین ۲ دقیقه پیش مارو ول کرد . دوباره اومد ! اه . شدوماث : سلام سلام😈 /کت: چه سلامی برادر من ، همین ۲ دقیقه پیش بود که ولمون کردی ! چرا دست از سرمون برنمیداری ؟؟ / شدوماث : دو روز دیگه میخوام آرزو کنم . تا اون موقع باید حسابی ازتون لذت ببرم ! یاه یاه یاه«خنده شیطانی»😈

رفتیم بیرون . سریع گارد جنگی گرفتیم و تا خواست روشو برگردونه ، یهش حمله کردیم . افتاد . ولی سریع بلند شد و جوری پرتمون کرد اونور که نقشمون رو دیوار موند ۲۰ دقیقه ای بود که جنگیده بودیم. شدوماثم همش میگفت بچه های خوبی باشید واگرنه پشیمون میشید . ولی ما اهمیت نمیدادیم . دیگه حسابی پدرمون دراومد . نایی نداشتیم . که یهو..... شدوماث منو پرت کرد اونور و از پشت سرش ، یه خنجی درآورد و به لیدی باگ حمله کرد ! خنجی ۵ سانت تا قلبش فاصله داشت .من ، نمیدونم چطوری و کی و کجا ، خودم رو پرت کردم جلوش . خداروشکر وقتی زمین افتادم ، درد وحشتناکی تو پهلوی چپم حس کردم . که این به این معنا بود که لیدی باگ حالش خوبه .

لیدی باگ رو دیدم که چشماش گرد شد و به من خیره شد ! بغض کرده بود . به سمتم دوید اما همین که خواست منو بگیره ، شدوماث دستشو کشید و کشون کشون از من دورش کرد . درد وحشتناکی داشتم . دیگه طاقت نداشتم . به سختی نفس میکشیدم. درد خیلی بدی بود ! خیلی بد! از زبان لیدی باگ : جیغ و داد میکردم . فریاد میزدم و میگفتم ولم کنه . این کت دیوونه بازم احمق بازی درآورد ! چرا این کار رو با من کرد ؟؟ چراااا؟😭

هی به شدوماث ضربه میزدم ولی فایده نداشت . اون ولم نکرد😭 همینطوری داشت از کت خون میرفت . زمین پر از خون شده بود . اون غرق خون بود ! غرق خون ! همون لحظه بچه های گروه رسیدن و به شدوماث حمله کردن . اونم به ناچار منو ول کرد . منم که به سمت کت شتاب داشتم ، وقتی ولم کرد پرت شدم سمت کت نوار . بچه ها با شدوماث میجنگیدن ولی من اهمیت نمیدادم . اشک هام اجازه نمیداد صورتشو خوب ببینم . سرش رو روی پاهام گذاشتم . نوازشش کردم . کت : بانو ! ...... گفتم...که....همه چیز.....خوب پیش ....میره ! / لیدی : روانی ! ای روانی احمق !😭😭 / کت(با شیطنت):نمردیم و ......گریه ..... لیدی خانم ..... رو هم.....دیدیم ! / لیدی : خیلی درد داره ؟😥 / کت : درد .... عشقه ...دیگه ، کاریش..... نمیشه...کرد !😉 / لیدی(درحالی که گریه هاش شدت میگیرن) : ای خل و چل ! احمق ! روانی ! اصلا هرچی بگم کم گفتم . چرا اینکارو کردی ؟ دیوونه ای؟؟؟؟ / کت : دیوونه ..... توام ..... باگابو ! / لیدی : حقته یکی بخوابونم زیر گوشت ! دیوونه ! 😭😭 / کت : خوبم..... بانو ! / از زبان وایپرین : با هزار تا بدبختی شدوماث رو فراری دادیم . تعداد ما زیاد بود . به خاطر هویتش هم که شده ، فرار‌ کرد ! خواستم برم دنبالش که دیدم همه دویدن سمت لیدی و کت . منم به ناچار رفتم . دیدم که کت روی پاهای لیدی باگه و غرق خون شده ! ترسیدم ! وایپرین(با شیطنت): کت ! میبینم که عشق بدجوری زمین گیرت کرده! / کت : آره.....خیلی .... خیلی هم ....درد...داره !!😣 / راوی :‌کتی که تا همین چند دقیقه پیش هم خندون بود ، دیگه نمیتونست تحمل کنه . انگار درد خندش رو پوشونده بود . دیگه نتونست با خنده چیزی بگه ! آه میکشید و نفس نفس میزد. کاراپیس و پگاسوس اومدن و دستشون رو روی زخم گذاشتن تا بیشتر خونریزی نکنه ...... کت داد بلندی زد . وسپریا : کت باید تحمل کنی . بهتره سریع ببریمش بیمارستان ! / ریوکو : شما پسرا ببریدش ما هم لیدی باگ رو میاریم ‌. / لیدی باگ : منو ازش دور نکنید ! / پگاسوس : اگه هممون بریم ممکنه دیر بشه ‌. / بعد کاراپیس کت رو آروم از بغل کت بیرون کشید و ......

پسرا کت رو بردن . گت دیگه داشت بیهوش میشد . لیدی باگ هم همونجا نشست و بی صدا اشک ریخت . ریناروژ رفت پیش لیدی باگ و..... لیدی بی اختیار خودش رو توی بغل دوست صمیمیش انداخت . اونا توی بغل هم زار زار ناله کردن . لیدی : کتتتتتت !! ریناروژ !! اون کت دیوونه!!!!! اون روانی احمق !!!😭ریناروژ : آروم دختر ! حالش‌ خوب‌ میشه . اولین بار نیست که برات فداکاری کرده . / لیدی : به خاطر اینکه عقل نداره !!😭 / وسپریا : اینجا امن نیست . / ریوکو : درسته بهتره سریع بریم . / دخترا کمک کردن و لیدی باگ رو بلند کردن . بردنش سمت بیمارستانی که پسرا کت رو برده بودن ..... وقتی رسیدن ، پسرا نگران وایساده بودن . خبری از کت نبود . یه ایل آدم جلوی در بیمارستان بودن . کل خبرنگار ها هم از همه جا اومده بودن و منتظر شنیدن سرنوشت قهرمان محبوبشون بودن! لیدی از دخترا جدا شد و دوید سمت وایپرین . لیدی(باگریه): التماست میکنم وایپرین ! بهم دروغ نگو ! کت کجاست ؟ چی شده ؟؟😭 /‌وایپرین(در حاای که موهای لیدی باگ رو نوازش‌میکنه و ااونو به خودش چسبونده): خوب میشه! اون قویه !‌مطمئن باش تحمل میکنه ! / لیدی : قول بده !!😥 / وایپرین : قول میدم کفشدوزک ، قول میدم ! / لیدی باگ کمی آروم شد اما هنوز هم دلشوره داشت....... یاد خوابی که دیده بود افتاد . خوابی که کت نوار رو از دست داده بود . اشک هاش شدت گرفتن .خبرنگار ها میخواستن با لیدی مصاحبه کنن . از زبان لیدی باگ : خیلی عصبانی شده بودم . جوش آوردم ! رفتم سمتشون . لیدی(با داد ، گریه و عصبانیت): شما ها کجا بودین ؟؟؟؟ وقتی شدوماث داشت مارو شکنجه میکرد ، کجااا بودین؟؟؟ هان؟؟ وقتی که خنجر پهلوی کت نوار رو پاره کرد ، شما کجا بودین ؟؟؟؟ الان اومدنتون به چه درد میخوره ؟؟؟؟ خون کت نوار پای شماست ! به خدا نمیبخشمتون اگه یه مو از سرش کم بشه ! همتون رو میکشم ! برید گمشیدبیروووون!! / دلم خنک شد . خبرنگار ها و مردم با لب و لوچه آویزون ، رفتن توی حیاط بیمارستان . عجب رویی دارن ! خواستم برم لازم داد و بیداد کنم که یهو پکتر کت نوار اومد بیرون . با اینکه ازش دور بودم ، مثل جت خودمو پرت کردم سمتش . با التماس نگاهش کردم . خواستم چیزی بگم که ... دکتر : خوشبختانه ، کت نوار بدن ورزیده و قوی داره. بر اون تحمل دردش هم خیلی زیاد بوده . و با اینکه خون زیادی ازش رفته ، اما خوشبختانه تونستیم زخم رو بخیه کنیم و الان هم حالش بدک نیست . کم کم به هوش میاد . / لیدی : واقعا😍 / دکتر : بله😊 / لیدی :‌میخوام ببینمش ! لطفا ! 😔😓😍

🪼❄️کامنت یادتون نره عشقم

خاطرات یلدا(پست مربوطه)❤️💚🍉

سلام چطورید🍇💜

بچه ها برای هدیه خاطرات یلدا،این پست رو گذاشتم🪼🖤

شما اگه دوست دارید خاطراتتون خونده شه،باید توی کامنت این پست خاطراتتون رو بگید🦋

مرسی لایک میکنید به خصوص "سایه ی ماه"ولی خواهش میکنم کامنت بگذارید🌿💙

ممنونم خدانگهدار🦋🦋🦋💙💙💙❄️❄️❄️🪼🪼🪼

 

هدیه یلدا❤️💚🍉

هدیه یلدا❤️💚🍉

میخوام هدیه ی یلدا بدم پس...(لایک و کامنت یادتون نره عزیزانم)🍉🍓🍎

3.1پارت از رمان "گودال عشق"❤️💚📖

2.تکپارتی یلدا💚❤️📜

3.کلی کیلیپ از یلدا(کپی آزاده)💚❤️🎞

4.خاطره ی من از یلدا+شما(خاطرات رو توی کامت این پست یا پست مربوطه بگذارید)💚❤️

5.عکس از بلک پینک و بی تی اس با تم یلدا❤️💚📕📗

6.رمان،عکس،ویدیو و یا ادیت هر چیزی از میراکلس❤️💚🪼

7.چیز میز یلدا❤️💚🍓

8.........هدیه7با شما.........💚❤️📘

 

❤️🍉این همه هدیه لایک و کامنت نمیخواد؟؟؟؟🤕

ئ عالممممه💋💋💋💋💋💋💋به کلتوووون

بابای📘🪼❄️🦋🪽

گودال عشق²❤️🖤

گودال عشق²❤️🖤

سلام 24ساعت از پارت قبلی نگذشته که دارم پارت میدم🦋🪼🪽

ببخشید که من توی پارت قبلی خرابکاری کردم خیلی خیلی عذرمیخوام🥺🌏

بریم.....

 

هردو به طرف صدا برگشتیم . واییی ، شدوماث بودآره خودش بود . از زبان لیدی باگ : سریع جفتمون بلند شدیم و تا جایی که راه داشت خودمون رو عقب کشیدیم . اخمی کردیم و بعد دست همو گرفتیم شدوماث: برای اینکه اگه معجزه گرهاتون روبردارم ، 

حسم برای انتقام از بین میره . من با لیدی باگ و کت نوار کار دارم نه کس دیگه . بعد در زندان رو با فشار یه دکمه باز کرد . متوجه حرکت کت نوار شدم . کت سعی داشت من رو پشت خودش نگهداره و یجورایی حفاظ من بشه. خواستم جای ایستادنم رو باهاش یکسان کنم ولی دستم رو فشار داد و نذاشت . شدوماث(در حالی که دست میزد): به به ، چه جنتلمن . چه عاشق مهربونی . خب کت ، مطمئنی همیشه میخوای سپر لیدی باگ باشی ؟ به کت نیم نگاهی کردم . به حالتی که میخواست حرص شدوماث رو دربیاره گفت : چیه؟حسودیت میشه که عشقی مثل بانوی من نداری؟ من خندم گرفت کمی هم سرخ شدم یکمی هم عصبانی . ولی جلوی خندم رو گرفتم . شدوماث خیلی عصبانی شده بود : بذار ببینم بعد از اینکه شکنجتون کردم بازم بلبل زبونی میکنی یا نه ؟ بعد یه بشکن زد . دوتا سنتی مانستر (که هر کدوم شبیه یه نگهبان بودن ) سمت من اومدن ، دوتا هم رفتن سمت کت .. دستامون رو گرفتن و ما رو کشون کشون بیرون بردم . کت خیلی تقلا میکرد خودشو آزاد کنه اما نتونست . منم یکمی تلاش کردم اما وقتی دیدم نمیتونم دست از تقلا کردن برداشتم 

ما رو بردن . جای دوری هم نبود . از جایی که بودیم میشد زندانی که توش بودیم رو دید . از زبان کت نوار : من هر چی تقلا کردم اصلا فایده نداشت . خیلی سعی کردم اما نشد . خودم مهم نبودم ، ولی نمیتونستم درد کشیدن لیدی باگ رو ببینم.باید چیکار میکردم ؟ اونجا هم خیلی برام آشنا بود . همه چیش . انگار قبلا اونجا بودم . ولی یادم نمیاد کی ! من و لیدی رو بردن و. نزدیک هم بستن . نه..صبر کن اونا فقط لیدی باگ رو به یه چیزی که شبیه ستون بود بستن . من رو نبستن . یعنی شدوماث میخواد چیکار کنه؟ به صورت لیدی باگ نگاه کردم سخت نفس میکشید . اه اینا چرا انقدر آدمو محکم میبندن ؟ من خیلی تلاش کردم خودمو از دست اون نگهبانا دربیارم اما نشد ... فکر کنم فهمیدم نقشه شدوماث چیه . میخواد منو روحی اذیت کنه . چون میدونه ع.ا.ش.ق لیدی باگم . شدوماث یه بشکن زد و سنتی مانستر ها از بین رفتن. منم رها شدم . گارد جنگی گرفتم اما شدوماث فقط خندید . گفتم:حالا که آزدام چرا فکر کردی فرار نمیکنم ؟ شدوماث با نیشخند تمسخر آمیز:چون که لیدیت اینجا پیش منه ! وای ، فهمیدم . اون میخواد منو اذیت کنه . ولی با لیدی میخواد چیکار کنه ؟ به حالتی که خیلی متعجب بود گفتم:میخوای چیکار کنی ؟ شدوماث یه مشت خیلی محکم به دیوار زد . دلم لرزید.لیدی باگ هم ترسیده بود . شدوماث خودشو جمع و جور کرد و گفت:این کاریه که میخوام با. لیدی باگ بکنم! چییی؟نه..مگه کتنوار مرده؟ اجازه نمیدم. شدوماث حرفش رو ادامه داد : ولی...خب...اگه بخوای میتونی بجای من تو انجامش بدی . از زبان لیدی باگ:چیی؟کت انجامش بده؟اون داره کت رو تو تنگنا قرار میده . من چیکار میتونم بکنم ؟ به کت نگاه کردم . بغض کرده بود...حق داشت. کت با حالت التماسی در حالی که صداش میلرزید و سعی میکرد گریه نکنه گفت: نه ...خوا..خواهش میکنم ..لیدی باگ! شدوماث..این...اینکارو با من نکن . منو..منو به جای لیدی باگ...منو به جای اون بزن...بکش...اصلا هرکاری که دوست داری...لطفا..!

کت بیچاره ... شدوماث حالتی به صورتش گرفت که معلوم بود از نقشش رازیه : اوه کت ، من متاسفم اما اگر تو انجامش ندی خودم انجامش میدم . و خب میدونی که مشت من ...اکه بهش بخوره زنده نمیمونه.😏 کت دیگه گریش داشت درمیومد . شدوماث:خب پس خودم انجاوش میدم . اومد نزدیکم و زیر چشمی به کت نگاه کرد . منم دیدم . کت داشت به لباسش چنگ میزد و دندوناش رو روی هم فشار میداد . معلوم بود حالش خیلی خوب نیست . من باید آرومش میکردم:کت..عیبی نداره..من قول میدم عصبانی نشم..تو باید انجامش بدی! کت داشت از حرفم دیوونه میشد .. سرم داد خیلی بلندی کشید که کل امارت لرزید:توو،ازم میخوای من...با مشت...بزنم توی صورتت؟...فکر میکنی من ...من..من میتونم؟؟؟چرا درک نمیکنی؟؟؟ چرا نمیفهمی که ...که...ع.ش.ق چیهههه؟؟(عشق چیه رو خیلی داد زد) . با اینکه اینجوری سرم داد کشید ولی من با مهربونی گفتم : تلافی کن ! اون همه باری که ع.ش.ق.ت رو بهم اعتراف کردی و من بی توجی کردم . اون همه دفعه ای که دلتو شکوندم!اون همه وقتی که شوخی هاتو مسخره کردم . اذیتت کردم . بدترین دوست دنیا بودم ! تلافی کن! زیر نگاهی به شدوماث کردم . که با پوزخند ما رو تماشا میکرد بعد به کت نگاه کردم . کت.آروم آروم و با قدم. هایی که میلرزیدن سمتم اومد . نفس عمیقی کشیدم . شاید کت به اندازه شدوماث قوی نباشه ولی،به هر حال مشتش خیلی باید محکم باشه چون شرور ها خیلی از مشتش میترسند . اومد نزدیکم . درست ۱۰ سانتی متر با من فاصله داشت . شدوماث چند قدم عقب رفت و گفت : یادت باشه ، اگه آروم بزنی اونوقت بد میبینه . کت دوباره دندوناشو بهم سابید و در کمال تعجب حرف زد:نه..آروم نمیزنم.. و بعد معصومانه به من نگاه کرد . انگار میخواست بگه متاسفم که چاره ی دیگه ای ندارم . منم به نشانه تایید سر تکون دادم و لبخند زدم . از زبان راوی: کت کمی از لیدی باگ دور شد . سرش رو پاییت گرفت . یه نفس عمیق پر از درد کشید و بعد ، با صورتی نسبتا عصبانی و جدی به لیدی باگ نگاه کرد . لیدی باگ چشماش رو بست که ، رنگ اقیانوسیشون مانع ضربه کت نشه...

کت محکم زد تو صورت لیدی باگ . خیلی محکم . خیلی خیلی محکم . چون نیخواست شدوماث انجامش بده . لیدی باگ لبش رو گاز گرفت که داد نزنه .. ولی نتونست . بلند گفت:آخخخ! ولی سعی کرد لبخند صورتش رو حفظ کنه که کت غصه نخوره . کت عقب رفت . لرزون و آروم . وقتی صورت لیدی باگ رو که بدجوری سرخ شده بود رو دید ، دستاش لرزیدن.دو زانو افتاد رو زمین . دستاش رو تو سرش فرو کرد و چند باز چرخوند . چشماش پر اشک یودن . بالاخره غرورش شکست و گریه کرد . اروم اروم اشک ریخت . شدوماث هم خیلی از نقشه ای که کشیده بود راضی بود و فقط با لبخند شیطانی ، به کت نگاه میکرد . کت موهاش رو چنگ گرفت . همینطور اشک میریخت و زیر لب میگفت : من....من...چطور تونستم؟؟...آخه..چطور..؟ چطورررر؟(داد زد) لیدی باگ سعی کرد خودش رو از ستون باز کنه و کت رو آروم کنه . ولی هرچی تقلا کرد نشد . کت رو صدا کرد:کت؟کت؟لطفا غرور زیبات رو جلوی همچین آدمی نشکون! کت ؟ خواهش میکنم . من خوبم . خیلی دردم نیومد راست میگم . لطفا بلند شو .. کت آروم بلند شد . با عصبانی ترین شکل ممکن به شدوماث حمله ور شد . لیدی:نه کت اینکارو. نکن . لطفا! کت اعتنایی نکرد«توجهی نکرد» یقه شدوماث رو گرفت و پرتش کرد و محکم کوبوندش به دیوار . شدوماث خواست بلند شه کت نزاشت . کت: توووو،تو مجبورم کردی که..که ع.ش.ق.م رو بزنممممم! تو ...من تو رو میکشم .... میکشم!(داد میزنه) شدوماث هم گفت: نه من مجبورت نکردم خودت اینکارو کردی . خودت ....کت حرفش رو خطع کرد وبا همون مشتی که لیدی رو زده بود خیلی خیلی بحکم زد توی صورت شدوماث . شدوماث عصبانی شد . بشکن زد و سنتی مانستر هارو ظاهر کرد . سنتی ها کت رو گرفتن و از شدوماث جداش کردن . کت بدجوری تقلا میکرد . لیدی باگ سعی کرد . سعی کرد و بازم سعی کرد. بالاخره خودشو آزاد کرد . نفسش انگار تازه اومده بود . نفس نفس میزد . دویید سمت کت . سنتی ها کت رو محکم گرفته بودن . کت با تمام قدرت خودشو از اونا جدا کرد و بعد...

-تموم کنم؟؟

-نه ولش کن؛برو ادامه رو بخون

 

لیدی باگ جوری سمت کت دوید که جفتشون افتادن . کت اشک میریخت . محکم لیدی رو فشار داد. لیدی هم همونطور که پیش کت بود اشکای کتو پاک میکرد . کت اشک میریخت . فقط اشک . بعد آروم از رو زمین بلند شدن و همونطور نشستن . هیچ کدوم نمیخواستن از اون یکی جدا شن . حتی یک ثانیه! کت آروم گفت:متاسفم بانوی من..متاسفم!و دوباره اشک ریخت.لیدی سرش رو نوازش کرد : متاسف نباش ، تو کمکم کرردی . در برابر ضربه ی شدوماث دووم نمیاوردم . متاسفم که بازم مجبور شدی به خاطر من خودتو اذیت کنی . متاسفم! و بعد هردو باهم اشک ریختن . شدوماث که این صحنه رو دید،یه لحظه وجدان درون مثبتش فعال شد:گابریل،تو چیکار کردی؟ خودت حاضری با مشت تو صورت امیلی بزنی؟چرا اینکارو باهاشون کردی؟هردوشون رو چاقو میزدی بهتر بود تا اینکاری که الان کردی . و گابریل برای اولین بار حس ترحم و مهربانی واقعی اومد توی دلش . و با اشاره سنتی مانستر هارو نابود کرد تا جلوی اونها رو نگیرن . و خودش هم که دلش برای امیلی تنگ شده بود ، آروم بدون اینکه کسی بفهمه ، اشک ریخت . از زبان کت:حسابی لیدی رو به خودم فشار میدادم . اصلا به هیچی فکر نمیکردم . حتی به شدوماث . هرچقدر که فشارش میدادم آروم نمیگرفتم . اونم با دستش آروم موهام رو نوازش میکرد . فکر کنم نزدیک ۱۰ دقیقه ای اونطوری گذشت . بعد بالاخره خودمو راضی کردم ازش جدا بشم.موهاش رو پشت گوشش گذاشتم و اشکاش رو پاک کردم . لبخند زد . منم پوزخندی زدم و آروم گفتم : چیرو تلافی کنم ها؟چیرو؟اینکه از روزی که تو زندگیم اومدی همه چی عوض شد ؟ اینکه بعد ۲ سال با دیدنت از ته دل خندیدم رو تلافی کنم؟ عزیزم،به من فکر نکردی؟ فکر نکردی من چه حالی میشم اگه...اگه دستم رو روی تو ....و دیگه نتونستم ادامه بدم چون بغض گلوم رو فشار داد .

لیدی باگ آروم و با مهربونی گفت:بهت فکر کردم!ولی خب چیکار باید میکردم؟ هیچ راه دیگه ای نبود.ولی تو یه قولی به من بده . گفتم:چه قولی؟هرچی باشه قبوله! لیدی گفت:قول بده دیگه به شدوماث حمله نکنی . نمیخوام دوستم یه قاتل باشه ! من با نیش خند و شیطنت گفتم:الانم خودتو توی ....... دوستت انداختی دیگه؟جاست فرند؟ مطمئنی؟ چون معمولا با جاست فرندا ازین کارا نمیکنن😌 لیدی حالت اخموی خاصی گرفت:اااا پیشی!! منم خندیدم و گفتم باشه باشه ببخشید.بعد هردو مون خندیدیم ‌ تمام غم دنیا یادم رفت وقتی که لیدی خندید.بعد باهم بلند شدیم . لیدی باگ خودشو به دستم چسبوند زیرزیرکی چشمکی زد و زیر لب گفت:جاست فرند! منم لبخندی زدم . رفتیم نزدیک شدوماث . از زبان شدوماث:داشتن میومدن سمتم . اشکم رو سریع پاک کردم و حالت جدی گرفتم . لیدی باگ خیلی از دستم عصبانی بود . کت هم با نفرت خاصی بهم نگاه میکرد . ولی بعد ...یهو هردوشون همزمان چیزیو گفتن که خیلی تعجب کردم : خب؟ من گفتم:خب چی؟ کت گفت: خب الان میخپای چیکار. کنی؟ لیدی گفت: بعدی چیه ها؟ بعد همزمان گفتن:ما آماده ایم ! از تعجب شاخام دراومدن . اونا چقدر مسمم هستن . چقدر مسمم! یعنی واقعا گفتن که آمادن من دوباره شکنجشون کنم؟ منم با حالت خاصی گفتم:اممم...خب..فردا هم روز خداست(اسم خدارو نگو شدوماث ......«خودتون یه فحشی بدین😂») کت و لیدی با تعجب نگام کردن . لیدی:منظور؟ منم گفتم:بعنی..امم..خب..برای امروز به اندازه کافی اذیتتون کردم . بقیش باشه واسه فردا . کت گفت : نکنه ترسیدی؟ من با عصبانیت گفتم : نخیر ، ولی منم آدمم کلی کار دارم . حالا هم بیخودی تقلا نکنید و برای فرار تلاش نکنید . برین توی سلولتون واگرنه من ...من چاقو...کت حرفم رو قطع کرد:ما که تقلا نمیکنیم! بعد هم باهم رفتن توی سلولشون و همونجا نشستن . باورم نمیشد . حتما یه نقشه ای دارن(۱۰۰٪) . یا شایدم ندارن . در سلول رو بستم و رفتم . از زبان راوی : کت و لیدی نشستن . کت گفت:درد نداری؟ لیدی: من خوبم کت . نگران نباش . اگه یه مشت منو از پا درمیاورد که استاد فو انتخابم نمیکرد . کت:باشه . لیدی:خودت چی؟خوبی؟ کت:چطور؟ لیدی: خب ، به هر حال تو هم اذیت شدی . حتی بیشتر از من . کت:اومم...نه..خوبم لیدی:واقعا؟ کت:آره . لیدی: اون چشمای سبز تیله ای به من دروغ نمیگن

🦋بابای

 

کاپل لیدی نوار🐞❤️🖤🐾

کاپل لیدی نوار🐞❤️🖤🐾

لایک و کامنت یادتون نره عشقم🥰😚📖

 

بعدی از کدوم کاپل باشه؟؟میگید یا خودم انتخاب کنم بزارم🪼🦋🪽

آهنگ¹❄️🎧

آهنگ¹❄️🎧

لایک و کامنت یادتون نره عزیزانم🫠🌿

پست بعدی چی باشه❄️🥰📕

گودال عشق🖤❤️

گودال عشق🖤❤️

بابت تاخیر خیلی خیلی عذرمیخوام بچه ها😞😞

بریم ادامه📕🥰

 

خانه گابریل : گیج نشید این فقط اخباره ، من نادیا شاماک هستم . امروز نزدیک ظهر شدوماث لیدی باگ و کت نوار رو زندانی کرده و با خودش جایی برده که هیچ کسی نمیدونه.. مردم پاریس نگران قهرمان هاشون هستن . شدوماث نامردی کرد و با تحدید جان اون ها باعث تسلیمشون شده . پلیس ها و ارتش دارن دنبال اونها میگردن . در این خصوص با شهردار بورژوا صحبت میکنیم . شهردار:ما همه جا رو دنبال اونها میگردیم . اگر تا فردا صبح پیداشون نکنیم ، با توجه به شناختی که از شدوماث داریم ، احتمالا باید دنبال...جسد اونها بگردیم😥  از زبان گابریل:تلویزیون رو خاموش کردم . داشتم فکر میکردم چیکار کنم که لیدی باگ و کتنوار زجر بیشتری بکشن....از زبان آلیا:هی ، مرینت گم شده ، من که میدونم،لیدی باگ مرینته ، یعنی باید به پدر و مادرش بگم؟ نه نمیتونم . خداکنه آسیبی نبینه.... از زبان نینو : هرچی به آدرین زنگ میزنم و پیام میدم جوابم رو. نمیده . سابقه نداشته ، نکنه اتفاقی افتاده؟آلیا هم خیلی نگرانه ، شاید به خاطر لیدی باگ و کت نواره.... راوی:کل پاریس بهم ریخته . همه بدجوری نگران لیدی باگ و کت نوار هستن . به خصوص آلیا و لوکا که هویت هاشون رو میدونن . البته لوکا بیشتر چون هویت جفتشون رو میدونه ، مطمئنه اگر آدرین آگراست رو گم شده اعلام کنن ،پاریس بدجوری تو گیر و دار میره . همه گیجن . مادر و پدر مرینت نمیدونن چرا خونه نمیاد . گابریل هم متوجه نبود آدرین شده اما اهمیت خاصی نمیده چون فکر میکنهلیدی باگ و کت نوار که پیش هم بودن. کت با انگشت موهای لیدی باگ که توی صورتش ریخته بودن رو کنار زد... از زبان لیدی باگ : کت موهامو کنار زد . به صورتم نگاه میکرد . منم سرم پایین بود . (حالتی که پیش هم بودن مثل کت بلانک وقتی مرینت هویت آدرین رو میفهمه ولی خب اینجا هردو در حالت تبدیلی هستن و توی زندان هم هستن)کت زبون باز کرد : خوبی؟ منم جواب دادم:آره.. بعد یهو یادم اومد آخرین حرفایی که کت بهم زده بود«اگه اذیتت کردم ببخشید»عصبانی شدم . خودم رو از عقب کشیدم و عصبانی بهش زل زدم . داشت از تعجب شاخ درمیاورد . منم ... از زبان کت:یهو لیدی باگ زد زیر گوشم!چرا؟؟ ولی معلوم بود سعی کرده خیلی محکم نزنه . دستم رو روی صورتم گذاشتم : چرا میزنی ؟؟؟ لیدی:برای اینکه قبل اینکه بیهوش بشیم حرصم رو درآوردی. اون موقع دستم بسته بود اما الان که نیست . پس تلافی کردم . بعد روشو اونور کرد . منم به حالت منت کشی،دستم رو زیر چونش گذاشتم و گفتم:قهری؟لیدی گفت : امم..نه . خوشحال شدم . گفتم : پس یه .... میدی ؟ لیدی : کت؟ چه وقت این کاراست آخه . پاشو یه راهی پیدا کنیم خودمونو از این سیاهچاله نجات بدیم . ناامیدانه بهش گفتم : خب بابا ، حالا..صبر کن...چرا ارباب شرارت معجزه گر هامون رو برنداشته ؟؟چرا هنوز تو حالت تبدیلیم؟ دیدم لیدییهو یه صدایی گفت : من بگم؟😈

معرفی رمان گودال عشق❤️🖤

سلام چطورید🌿⚘️

پست:معرفی رمان گودال عشق 

امیدوارم که لذت ببرید 

پارت1ساعت15(ساعت3ظهر)میاد

خوب دیگه...

❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤

📖نویسنده:Mjs

🎭ژانر:عاشقانه/غمگین/کمدی

💠تعداد پارت:10تاb15

❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️🖤

👫شخصیت ها

❤️مرینت دوپن چنگ 

🖤آدرین آگرست 

💜گابریل آگرست 

💙املی(فامیلی شو یادم نیست)

🧡آلیا سزار 

💚نینو لاهیف

🍞سابین چنگ و تام دوپن

🧀🥐تیکی،پلگرینی

دوستون دارم بای⚘️🌿

هدیه روز¹🎁🎁

سلام♡♡

می خوام برای فردا این پست را رو بزارم❤️❤️❤️❤️

 

 

۱-ی پارت از رمان گودال عشق(معرفی میکنم)❤️🌹⚘️

۲-میکس از جنی🌸🌿

۳-عکس از کاپل لیدی نواری❤️🖤🌹

۴-آهنگ🎧

۵.تو بگو گلم🔮

 

خداحافظی🌼🌛⭐️

کاربر جدید🪽♥

سلام به همه دوستان. من کاربر جدید وبلاگ لیدی باگم♥♥

Mja(میا)🌑☁

پستم:عکس،ویدیو،رمان،ولاگ و...🖤💕

من میخوام اسم و عکس صفحه م رو عوض کنم اما نمیدونم چجوری میشه کمکم کنید

بسار متشکرم فعلابای📖🫠