فال چایی📕🍒

فال چایی📕🍒

سلام چطورید🫐🌑🪩

 🌸 #فروردین  ▪️ فهمیدن یک جریان به طور ناگهانی

 🌹 #اردیبهشت ▪️ تغییرات موفقیت‌آمیز در مسیر زندگی

  💐 #خرداد ▪️نگران اتفاقی که باعث مشکل شده نباشد این موضوع بعد از مدتی حل می‌شود. ( باید صبر کنید زمان در این موضوع دخیل است.)

 🌻 #تیر ▪️ توان مالی‌تان پیشرفت خواهد کرد

 ⛱ #مرداد ▪️ به تعویق افتادن موضوعی

 🌼 #شهریور ▪️ اختلاف و بگومگو

  🌈 #مهر ▪️ غلبه بر بیماری، مشکلات مالی، دشمن

 🍂 #آبان ▪️ رضایت از موقعیت مالی

  🍁 #آذر ▪️ تغییر مسیر فکری در جهت مثبت

🎄 #دی ▪️پیش رفتن اوضاع برخلاف تصور شما

☃️ #بهمن  ▪️ قاطع و مصمم باشید.

 ❄ #اسفند ▪️ شخصی هستید که با داشتن امکانات زیاد باز هم منتظر اتفاق جدید هستید

دوستون دارم بای🌑🌑🌑📰📰

برف❄️❄️❄️😍

برف❄️❄️❄️😍

سلام چطورید💙📰

ما برای اردو رفته بودیم دارآباد❄️🪽💙 

اونجا داشت برف میومد❄️🪽💙

و من تونستم یک دونه عکس گیر بیارم❄️🪽💙

خددددددددددددا👾👾👾

دوستون دارم بای🌾🌾

فال🌑🫐(فال احساسی)

فال🌑🫐(فال احساسی)

سلام چطورید📰❄️

بپر اداااامه🪽🪽

💓 #فروردین: احساسات و عواطفی پر شور و حرارت دارید. امیدوار باشید، به هدف خود نزدیک می‌شوید.

💓 #اردیبهشت: بهتر است دست از غرور و بحث‌های بی مورد بردارید و کمی نسبت به رابطه‌تان احترام و گذشت داشته باشید.

💓 #خرداد: رابطه‌تان آینده روشنی دارد.

💖 #تیر: احساس نارضایتی و دلخوری دارید که کوتاه مدته.

💖 #مرداد: آرامش خود را حفظ کنید و از بحث و جدل بپرهیزید.

💖 #شهریور: حسادت اطرافیان نسبت به شما باعث شده بیشتر احساس تنهایی کنید.

💕 #مهر: رابطه با شخص احساسی و پرتوقع، نیازمند اندکی سیاست و محبت کردن است.

 💕#آبان: دوست داشتن میان شما دوطرفه‌ست؛ اما سردی هم بينتون دیده میشه.

 💕#آذر: با شخصی در رابطه هستید که دغدغه‌های ذهنی بسیاری دارد. بهتر است به او زمان داده و درکش کنید.

💗 #دی: نسبت به ادامهٔ این رابطه شک و تردید دارید؛ خودتان را از این بلاتکلیفی نجات دهید.

💗 #بهمن: باید تعادلی میان عشق و روابط بلند مدت ایجاد کنید.

💗 #اسفند: دلخور هستید و سرسنگین؛ به طرف مقابل کمی زمان بدهید... قطعاً از دلتان در می‌آورد.

بازم بزارم؟؟؟بای🛸🪼✨️

7 روش سرمایه گذاری خود✨️ 🛸

7 روش سرمایه گذاری خود✨️ 🛸

سلام چطورید🌿🪩🖤

روتین داشته باشیم🌿 🪽 ؛

ساعت خوابتو تنظیم کن🪼 🐥 ؛

تغذیه سالم داشته باش🍣 🌐 ؛

مدیریت زمان داشته باش🕓 🌑 ؛

بیشتر سفر کن🏜 🧳 ؛

آموزش ببین🥤 🍒 ؛

حساب کتاب داشته باش🫐 📕 ؛

 

دوستون دارم بای👗📃

شعر♥️🪽

شعر♥️🪽

سلام چطورید🪽🎀🪽

اینم ی شعر دیگه🧡✨️

 

خسته می‌شوم ازین نوشتن...    

میان تمام نوشته‌هام

کسی هست

که تو را از من می‌گیرد...

کسی که لایق تو نیست

و تو هر بار نمی‌بینی انگار

که مرا

از دست داده‌ای...

                             #کامران_رسول_زاده

امیدوارم که لذت برده باشید🎀🎀

بابای🪐🪐🌌

مثنوی⁷⁰من✨️🧨

مثنوی⁷⁰من✨️🧨

سلام چطورید♥️🧡

داشتم توی یوتوب نگاه می‌کردم که به این رسیدم:::^:::🪐🏆

مثنوی70من🎁

سروده ی:مولانا🪐💙

بریم فیلمش رو ببینیم👇🏻🪩💙

دوستون دارم بابای🫶🏻🫶🏻🪐🌌🪼

 

اسم🌌♠️🪩(رها)

اسم🌌♠️🪩(رها)

سلام چطورید♠️♠️

🌿🌲🌿🌲🌿🌲🌿🌲🌿🌲🌿🌲🌿

🎭معنی:آزاد، یله، بی قید

🌿🌲🌿🌲🌿🌲🌿🌲🌿🌲🌿🌲🌿

 

♥️☁️♥️☁️♥️☁️♥️☁️♥️☁️♥️☁️♥️

🪽زبان:ایرانی

♥️☁️♥️☁️♥️☁️♥️☁️♥️☁️♥️☁️♥️

 

🪼💙🪼💙🪼💙🪼💙🪼💙🪼💙🪼💙

✨️اینگلیسی:Raha

🌲ترکی ای:özgür

🪩کره ای:라하

🪼💙🪼💙🪼💙🪼💙🪼💙🪼💙🪼💙

 

🌌♠️🌌♠️🌌♠️🌌♠️🌌♠️🌌♠️🌌♠️

🛍فونت:   ♗👣  я𝐚𝒽ά        🎈💚  𝓇α𝓗𝐚  💎🔥    ♥️☁️ℛ𝒶ℎ𝒶       ʀᴀʜᴀ          R⃣   

▀▄▀▄▀▄ 라하 ░▒▓█       ▄▀▄▀▄▀  ►─═  라하 ═─◄█▓▒░

✞☬رها☬✞         ر⃣   ه⃣   ا⃣        (っ◔◡◔)っ ♥ رها ♥

🌌♠️🌌♠️🌌♠️🌌♠️🌌♠️🌌♠️🌌♠️

 

بابای🌿🌿

داستان؛؛رستوران بین جاده ای چالوس🏚🛖

سلام چطورید🪼💙❄️

نمیدونم که داستان ""رستوران چالوس"" رو شنیده باشی یا نه🌌🌌

اگه نشنید بزن بریم🏚🪽

دیگه دیگه؛؛؛حواستون به رستوران های بین جاده ای باشه😂🪐🛍

اسم؟فیلم(.............)

امیدوارم که لذت برده باشید 

بابای✨️💚

ادامه مطلب

اسم🌹🌿🪻

اسم🌹🌿🪻

سلام چطورید💙🦋🪼معنی این پست یعنی:راجب اسمتون کامل توضیح داده🪽🌲

Mja(میا)🪽🪼

 

🪐🍁🪐🍁🪐🍁🪐🍁🪐🍁🪐🍁🪐🍁🪐

🎭معنی:زیبایی،مال من و معشوق،ابر

🪐🍁🪐🍁🪐🍁🪐🍁🪐🍁🪐🍁🪐🍁🪐

 

🪩🪽🪩🪽🪩🪽🪩🪽🪩🪽🪩🪽🪩🪽🪩

🔆زبان اسم:لاتین

🪩🪽🪩🪽🪩🪽🪩🪽🪩🪽🪩🪽🪩🪽🪩

 

🌿💚🌿💚🌿💚🌿💚🌿💚🌿💚🌿💚🌿

🪼فرانسوی:Mja

🍪اینگلسی:Mja

✨️کره ای:미아

🌿💚🌿💚🌿💚🌿💚🌿💚🌿💚🌿💚🌿

 

♥️♠️♥️♠️♥️♠️♥️♠️♥️♠️♥️♠️♥️♠️♥️

✨️فونت: ☣♛♡مــیــا♡♛☣✿    ༺   میا ༻   🅼🅸🅽🅰🪽        𝐌𝕚ᑎ𝕒🪽

🪐💙M♥j♥a. ¤             ☬Mja☬✞            ♞🐟 𝓜j𝔞  ¤

♥️♠️♥️♠️♥️♠️♥️♠️♥️♠️♥️♠️♥️♠️♥️

اسم خودتون یا مد نظر و کامنت کنید🍁🪐؛؛🪽🪩؛؛♥️♠️؛؛💚🌿

   بابای🪼🎶🛍

گودال عشق¹⁶🖤❤️(پارت آخر)

گودال عشق¹⁶🖤❤️(پارت آخر)

سلام چطورید🪩🌹

مرینت : نه😁 / ادرین : پس بلند شو...این موهاتم یه کاری بکن😂 // بلند شدم ادرین رو از اتاق پرت کردم بیرون که حاضر بشم. لباس پوشیدم و رفتم پایین، ادرین با مامان و بابام حسابی گرم گرغته بود...لبخند زدم و سرفه ای کردم که متوجه من بشن. // تام : خب مثل اینکه بانوت تشریف اوردن / مرینت : عههه بابا😒 // آدرین اومد سمتم دستم رو گرفت...محلت نداد حتی با خانوادم خداحافظی کنم....

من رو کشید و با خودش برد.... تا خود مدرسه پیاده رفتیم ... وقتی رسیدیم، بچه ها حسابی از دیدن ما دوتا باهم تعجب کرده بودن! آلیا دوان دوان اومد سمتمون...وقتی رسید بهمون، سر هامون رو چسبوند به هم و تا میتونست بهمون نزدیک شد...با صدای یواشی گفت : کفشدوزک و گربه چطورن؟ / مرینت : چ..چی داری میگی؟ / الیا : فکر کردین فراموش میکنم؟ عمرا😐😉 / ادرین : پس احتمالا نینو هم فراموش نکرده درسته؟! / الیا : من و نینو و لوکا فراموش نکردیم! // پریدم بغل الیا... // الیا : خسته نباشی دختر! / مرینت : ممنون الیا! بابت همه چیز! // خلاصه که مدریه اونروز بعد مدت ها خیلی کیف داد! من و ادرین هم پیش هم نشستیم! لایلا و کلویی داشتن دق میکردن😂

&بعد مدرسه& از زبان ادرین : میخواستم مرینت رو هرچی زودتر مال خودم کنم...پس یه نقشه خبیثانه کشیدم😂😑 (ای خدددا😣) // مرینت : ادرین من دیگه میرم خونه😉// فاصلمون رو به صفر رسوندم.... // ادرین : امروز ساعت ۶ لیدی باگ بیاد بالای برج ایفل! / مرینت : باشه مرینت میاد! / ادرین : نه...مرینت نه....لیدی باگ! / مرینت : ای بدجنس...باشه هرچی تو بگی / ادرین : میام دنبالت / مرینت : اوکی //

کت: رفتم خونه.....دوش گرفتم....ساعت ۵ بود....تبدیل شدم و با اطلاع موضوع به پدر و مادرم رفتم سمت خونه مرینت اینا...// از زبان مرینت : ساعت ۵ بود...موضوع قرارم با کت رو به خانوادم گفته بودم....اونام فقط میخندیدن...اما نمیدونستم چرا!؟ داشتم تکالیفم رو مینوشتم که از پشت پنجره اتاقم یه صدایی اومد....هوای نم پاییزی بخار پنجره رو زیاد کرده بود و واضح نمیدیدم....یهو ۲ تا انگشت روی بخار شیشه یه قلب کشید...یعنی کی میتونه باشه؟ بلند شدم و پنجره رو باز کردم...با دیدن شخص پشت پنجره، از ته دل خندیدم! // کت : سلام پرنسس کوچولو! / مرینت : پیشی جون! اینجا چیکار میکنی؟ ساعت هنوز ۵ / کت : فکر کردم برای انجام تکالیفت به کمک احتیاج داشته باشی😉 / مرینت : نخیرم همه رو حل کردم / کت : پس حاضری بریم؟ / مرینت : صبر کن به مامان و بابام بگم / کت : نیازی نیست اونا قبل ما اونجان / مرینت : منظورت چیه؟ / کت : میفهمی! // با تردید تبدیل شدم. کت نوار چشمام رو گرفت و بغلم کرد.. // لیدی : خودم میام / کت : نباید ببینی😉 / لیدی : از دست تو //💔

بعد کلی بپر بپر و اینور و اونور رفتن بالاخره منرو پایین گذاشت.... // کت : با شماره ی ۳ چشماتو باز کن / لیدی : ب..باشه! / کت : ۱...۲....۳...حالا! // با باز شدن چشم هام، حسابی تعجب کردم و سرخ شدم! ما بالای برج ایفل بودیم که تزیین شده بود! مردم و خیلی هایی مه میشناختم بودن! الیا از اون پایین چشمکی زد و خندید...همه دوستام بودن! پدر و مادرم هم بودن! خیلی از مردم! شهردار! حتی اقای اگراست! و امیلی! از اون بالا همشون مثل مورچه بودن....مثل نقطه های ریزی که زیر برج ایفل تا شعاع چند کیلومتر رو پر کرده بودن! گیج و مبهوت اطراف رو نگاه میکردم که چشمم به کت نوار خورد....روبروم ایستاده بود و لبخند میزد....چیکار میخواد بکنه؟  بدون اینکه متوجه بشم...جلوم زانو زد... دستش رو روی سینش گذاشت و جعبه ای رو روبروم گرفت.... سرش رو پایین انداخت و گفت : بانوی من! ایا حاضری تا اخر عمر کنار پیشی کوچولوت بمونی؟! (خدددددا😭😍) // نمیدونستم چی بگم....چیکار‌ کنم؟ با دستپاچگی گفتن : ن...نه..یعنی...نمی...نمیدونم....یعنی...چیزه.... // با لبخندش بهم ارامش داد....از اون حالت خارج نشد...منتظر جوابم بود....همونطور زانو زد.....موهاش توی باد میرقصیدن! صورتش از همیشه براق تر بود! نفس عمیقی کشیدم و واضح گفتم :...

لیدی : بلههههههه !!! // با بله من جمعیت رفت رو هوا....دستگل پرت میکردن هوا....از بالا هلیکوپتر هایی که ممیدونو از کجا پیداشون شد رومون برگ گل و اکلیل ریختن.....برق ذوق رو توی چشمای کت نوار دیدم! با خوشحالی بلند شد....دستم رو گرفت و حلقه رو دستم کرد..... // کت : دوستت دارم باگابو!😍 / لیدی : ولی من دوستت ندارم!.... // همه سکوت کردن...صدای پچ پچ میومد...صورت ادرین سرخ شد و داغ کرد...لبخندی زدم و با اشتیاق گفتم : عاشقتمممممممم😍😍 پرید و محکم بغلم کرد!! چند دور من رو تو هوا چرخوند و زمزمه کرد : من خوشبخت ترین پسر جهانم بانووووو😍 بعد منو پایین گذاشت و دستش رو دورم حلقه کرد.... // کت : اجازه میدین؟ / لیدی : البته... // و اون اتفاق رویایی افتاد.... !! بالاخره مال هم شدیمممم!!!! بعد ۲ دقیقه از هم جدا شدیم.......... //وسط جمعیت// امیلی : پسرممم😭😂❤ / گابریل : بل بل😐 / تام : دخترم بزرگ شده😭😂❤ / سابین : اوه عزیزمممممم😍😭 / الیا : یح بالاخره بعد اینهمه لکنت و بدبختی😐😂 / نینو : چه رفیقایی داریم ما🤗 / لوکا(اعتراف میکنم دلم واسه لوکا سوخت) : امیدوارم خوشبخت بشی مرینت!🙂 / کلویی : مسخرس واقعا مسخره😒(کلویی خفه😐) / لایلا(در راه خود🔫..😐) : حالم ازتون بهم میخورهههه😠(به‌سلامت لایلا😐😂) / رز : واییییی خداجونمممم چقدر رمانتیککککک😭😍😍😍😍.........

۸ سال بعد& (اون موقع ۱۵ سالشون بود ۲۰ سالگی رسما ازدواج کردن و الانم ۳ ساله از عروسیشون گذشته که یعنی ۲۳ سالشونه😁) از زبان کت نوار : الان ۳ ساله من و مرینت رسما باهمیم و این مدت بهترین سال های زندگیم بوده! با اینکه مشغله کار و.....داریم ولی هنوزم لیدی باگ و کت نواریم هرچند دیگه کسی شرور نمیشه ولی به هر حال هرکسی کمک بخواد بهش‌ کمک میکنیم...البته بیشتر اوقات که بیکاریم مسابقه دو میدیم....مثل همیشه داشتیم روی پشت بوم ها میدوییدیم و تا برج ایفل مسابقه گذاشته بودیم.... // لیدی : عمرا بتونی برنده بشی / کت : خواهیم دید بانو😉 // یحح بالاخره ازش‌ جلو زدم💪✌😂 (هنوزم عین بچه ها رفتار میکنن😐😂) اما دیگه صدای قپم هاش رو پشت سرم نمیشنیدم....فکر کردم کلک میزنه اما صدام کرد : ک..کت! . با نگرانی برگشتم سمتش...نشسته بود...نگران شدم‌‌... // کت : چیشد بانو؟ / لیدی : نمیدونم...یکم حالم بده... / کت : چطوری حالت بده؟ / لیدی : یکمی سرم درد میکنه بدنمم کوفتست و...... / کت : و چی؟ / لیدی : حالت تهوع دارم(نه نه نه اصلا چیزی نیست که فکر میکنین😐) / کت : خاک برسرم پاشو بریم دکتر / لیدی : نه بریم خونه یکم استراحت کنم خوب میشم / کت : میگم بلندشو بریم دکتر / لیدی : منم گفتم نه / کت : مرینتت!! / لیدی : نوووچ😒 کت:باشه بابا// بغلش کردم و دویدیم سمت خونه گذاشتمش روی‌تخت براش آب قند آوردم//لیدی:دیدم کت برام آب قند آوردم که من بخورم بعد از اینکه خوردم کمی حالم بهتر شد؛ نمیدونم چرا ولی کت زنگ زد به دکترا// کت:وقتی که دکترا اومدن؛؛رفتن سمت لیدی؛؛؛...

دکتر:حالش خوبه و خبری از حاملگی نیست/کت:پس چچچچچچچی؟!؟!/دکتر:وقتی که مسابقه دو می‌داده فشارش میوفته/کت:خوبببه راحت شدم بازم مرسی دکتر/کت:دکتر قابلی نداره اگه کمک خواستی زنگ بزن باشه خداحافظ کت:خداحافظ💕

لیدی:گربه/کت:جونم/لیدی:جونت بی بلا؛؛چرا زنگ زدی به دکترا؟؟؟//کت: ...آم.....آم... خوب..من فکر میکردم...که..تو....//لیدی:من حاملللللله نیستم💔//کت:باشه باشه..ببخشید بانو مرینت💙/منو با این اسم صدا من صدا نکنننن/کت:باشه/لیدی:آفرین گربه کوچولو/مگه من بچم؟؟؟😂🤨//لیدی:خوب...نه...

 

تماااااام😊😉🙂

امیدوارم که از این رمان لذت برده باشید💙❤️🖤❤️🖤❤️🖤❤️💙

اگه چیزی باب میلتون نبود ببخشید🌹🪩🌹🪩🌹

بابای🛍🌿🌹🪩🙂💙

 

 

گودال عشق¹⁵❤️🖤

گودال عشق¹⁵❤️🖤

سلام چطورید🎶🫰🏻

لیدی : چی ؟ چی داری میگی ؟ / کت : 😉 / لیدی : اوه آره باشه گرفتم. // بلند‌شدیم وایسادیم // کت : راجر ما آماده ایم / راجر : افرین بچه های خوب // فکر کنم ۱۰۰ تا خبرنگار جلومون بودن. و همه ! هرکسی که میشناختمش. هر کسی که قبلا نجاتشون داده بودیم.....همه ی دوستام......حتی خانوادم!

ترس تمام وجودم رو فرا گرفته بود. اما دست کت نوار که تو دستم بود بهم ارامش میداد.......حیاط آگراست دوقسمت شده بود. یک طرف من و کت و طرف دیگه......کل پاریس ! دست تو دست هم منتظر سرنوشتمون بودیم. گوشه چشمی به کت انداختم. اخمی که توی چهرش بود، نشان از استرس بالاش داشت. // شهردار : خب دیگه عجله کنید / کت : باشه // امیلی و گابریل هم بودن....اقا دیگه نگم همه بودن کلا😐😂 کت نوار‌من رو چند سانت به عقب هل داد و خودش رو جلوی من گرفت // لیدی : چرا همچین میکنی؟؟ / کت : میخوام مواظبت باشم / لیدی : 😒😑 / کت : 😁 // دستش رو فشار دادم و همزمان گفتین // کت : پلگ کلوز اف / لیدی : تیکی اسپاتس آن // مردم مات و مبهوت از دیدن «مرینت» و «آدرین» داشتن بهمون نگاه میکردن. لایلا و کلویی که درجا سکته کردن😂 کاگامی هم لکنت گرفته بود😂 پلیس ها تفنگ هاشون افتادن😂 پشمای‌شهردار بورژوا ریخت😐😂 زویی هم داشت مثل‌ گیجا به من نگاه میکرد😂 همکلاسی هام همشون راهی‌ بیمارستان‌ شدن😐😂 رز رو که نگم براتون داشت خودکشی میکرد از خوشحالی😂😂 من و آدرین هم با چشمای بسته داشتیم مثل ویبره‌ موبایل میلرزیدیم😐😂

بعد چند دقیقه ادرین گفت // آدرین : حالا بانوی مننن !!!! / مرینت : باشه ! تیکی‌ اسپاتس آن(این دیگه معجزه گرشونه) / آدرین : پلگ کلوز آن // کت دستش رو دورم حلقه کرد و با چوبش حسابی‌رقتیم بالا و بعد چوبش رو جمع کرد و دوباره معلق موندیم تو هوا. ‌// لیدی : کت چوبتت روو بندازز اوونجااا / کت : باشعه // یویوم رو گره کردم به چوب کت که روی برج ایفل بود. دستامونو قلاب کردیم و با شتاب بالایی چند دور ، دور برج ایفل زدیم و.....یویوم شل شد و محکم خوردیم زمین😅 از اون بالا، یویو من افتاد رو کله کت نوار😂 داشتم بهش‌میخندیدم که چوبش محکم افتاد تو سرم😐 // کت(با خنده) : اینم عاقبت مسخره کردن😂 / لیدی : 😒 / مردم : اونجان اونجان بگیرینشون هییییییییی😐 / کت : اوه اوه دارن میان بدو مرحله بعد / لیدی‌ : باشه ! گردونه ی خوش شانسییییی !!! / کت : 😂😂😂 اخه شومینه ؟؟ شومینه ؟؟ 😐😂 / لیدی : همیشه به گردونه هام خندیدی😒 مهم نیست چیه مهم کاربردشه / کت : باشه ولی......به‌ نظرت هویت هامون رو فراموش میکنیم ؟ / لیدی : احتمالا بله / کت : خب نمیشه که / لیدی : چرا ؟ / کت : اصلا من و تو به درک، اگه هویت ها رو فراموش کنیم که طرفدارا مرضیه رو میکشن😐😂 / لیدی : حقشه خب😒 اماده ای ؟😇 / کت:بله♥

لیدی : کفشدوزککککککک معجزهههه اساااااااااااااااااااااااا // انداختمش بالا اما اتفاق عجیبی افتاد.........مثل یه شی عادی برگشت پایین. // کت(با داد) : پس‌چرا برگشت؟؟؟ // داشت میخورد تو سرم که کت نوار پرید روم و هرجفتمون غلت خوردیم رو زمین. اما عملیات نجاتش خوب پیش نرفت و شومینه به اون سنگینی افتاد رو مچ پاش. اخی گفت و سریع هولش داد اونور. // لیدی : چی‌ شد دوباره ؟ / کت(با پوزخند) : هیچی‌فقط یه درد دیگه به کلکسیون درد هام اضافه شد😄  / لیدی : چیکار کنیم حالا ؟ / کت : گوشتو بیار جلو تا بهت بگم / لیدی : اوک / کت : پیس پیس‌پیس پیس🤗😐😂 /لیدی: هر جفتمون شومینه رو گرفتیم و انداختیم بالا و همزمان با صدای بلند گفتیم : // لیدی باگ و کت نوار : قدرتت عشقق همیشهه قویترینههه !!!!!!! //

از زبان کت نوار : گردونه رفت‌ بالا و یه نور بزرگ همه جا رو فرا گرفت.........بعد از اون جینگیلی های‌ گرده ای که هنوز نفهمیدم چین در‌ سرتاسر پاریس پخش شدن و همه جا پخش شدن.......یاد اولین باری افتادم که لیدی باگ انجامش داد و با ذوق گفت : // لیدی : این واقعاااا معجزههه آساست !!😍 // دوباره همینو گفت. دستاش رو روی قلبش گذاشت و گفت : // لیدی‌ : این واقعاااا معجزه اساستت😍😍 // خیلی طولانی‌ شده بود. رفتم نزدیکش‌و دستش رو گرفتم و. سرهامون رو چسبوندیم به هم..............تا اون گردونه ها از ما هم عبور کردن‌و دورمون چرخیدن😍 و...........// از‌ زبان راوی : بالاخره تموم شد. پاریس رنگ و بوی خاصی گرفته بود. همه چیز عادی بود. همه هویت لیدی باگ و کت نوار و حتی گابریل رو فراموش کردن. خود گابریل هم اتفاقات اخیر خوب یادش نبود. امیلی پیش گابریل موند. فیلم کشف هویت بچه ها پاک شد........همه ی زخم ها و درد های کت نوار و البته لیدی‌ باگ خوب شدن. (پهلوی کت نوار + کلی کتک که خورده بود + اون شومینه که افتاد روی‌ پاش & دست لیدی باگ + چند تا ریزه کاری دیگه😐😂) و اما......اینکهخودشون هویت رو فراموش کردن یا نه رو.....من نمیدونم.....بریم پیششون ببینیم چی شده😉❤

توجه : الان نیمی از مردم اون اطراف پرسه میزنن)کت : بانوی من ؟! / لیدی : چیه پیشی ؟ / کت : امم......نمیدونم......یه حس عجیب دارم / لیدی : اوهوم.....(بیب بیب بیب«صدای گوشواره هاش») ببین کت بهتره قبل از اینکه هویتامون فاش بشه من برم.....فعلا پیشی جون / کت : ۱۰۰۰ بار بهت گفتم بیا هویت هامونو بهم بگیم گوش نمیدی که / لیدی : این بحث کهنه رو تازه نکن...... / کت : اخه........ / لیدی : دیگه واقعا باید برم......./ کت : باشه ولی قبلش....... / لیدی : خودت میدونی من یه پسر دیگه رو دوست دارم. چرا هرروز باید یادآوری کنم؟ / کت : حیح😔 بعدا میبینمت بانو / لیدی : باشه........//

 از زبان کت نوار : لیدی باگ میخواست بره که یهو برگشت سمت من و بهم نگاهی کرد. یویوش رو جمع کرد و اومد دستشو گذاشت رو شونم........// لیدی : راستی زخمات خوب شدن ؟ / کت : آره کلا ناپدید شدن تو چی ؟ / لیدی : اره منم......ووو......😉

جفتمون زدیم زیر خنده😂😂 // لیدی : عجب بازیگری هستی تو آدرین😂 / کت : اولا تو که از من بهتر بازی کردی😐 دوما منو اینجوری صدا مکن مرینت خانوم دیگران میشنون😒😂 (خدایی حال کردین چجوری دقتون دادم ؟؟😂) / لیدی : کم کم داشت باورم میشد واقعا فراموش کردی😂 / کت : منم داشت باورم میشد. خیلی خوب تو نقشت فرو رفتی😐 ولی فک کنم طرفدارا دق کردن😂😂 / لیدی : اره😂 خب دیگه میدونی که پدر و مادرم هویتم رو نمیدونن باید برم پیشی جون😉 / کت: خداحافظ بانوی زیبای من😇 // لیدی باگ اومد سمتم، گونش رو گرفت جلوم و لبخندی زد. منم با کمال میل......گونش رو😘بوسیدم و بدون هیچ حرف دیگه ای......از هم جدا جدیم.......😊😍

از زبان لیدی باگ : بعد از اینکه از کت نوار جدا شدم، به سمت خونه حرکت کردن...مدت هاست پاریس رو انقدر اروم و طبیعی ندیدم....چقدر دلم برای این ارامش قشنگ تنگ شده بود🙃 رسیدم نزدیک شیرینی فروشی....پریدم گوشه دیوار و به حالت عادی برگشتم...تیکی پرید بغلم...// تیکی : ملینت😍 / مرینت : تیکی عزیزم😍 / تیکی : ملینت....تو موفق شدی! همه رو نجات دادی! افرین! // در جواب تیکی فقط لبخند زدم....خیابون رو رد کردم و روبروی در شیرینی فروشی ایستادم..با تردید در رو هل دادم و با صدای زنگ باز شد. مامان و بابام با دیدن من دویدن سمتم و بغلم کردن....بوسه ای مهمون گونشون کردم و لبخند زدم... // سابین : مرینت عزیزم! خوشحالم دختری مثل تو دارم! // از این حرف مادرم تعجب کردم! // مرینت : منطورت چیه مامان؟ / تام : کفشدوزک من! // جا خوردم! مگه هویتم رو فراموش نکرده بودن؟! // مرینت : ن..نه کفشدوزک چیه هه هه (خنده) نمیفهمم چی میگین😁 / سابین : عزیزم ما فراموش نکردیم تو کی هستی😉 / مرینت : چییییی؟ / تام : نگران نباش دخترم همه چیز درست شده // لبخندی زدم و دوباره بغلشون کردم....امن بود! آغوش پدر و مادرم خیلی امن بود! بالاخره از بغلشون بیرون اومدم و رفتم به اتاقم تا یه دوش بگیرم...اما همینکه در اتاق رو باز کردم، حجم انبوهی از کوامی ریختن رو سر و کلم😅

 همشون رو دونه دونه بغل کردم....نورو و دوسو خم بالاخره با دوستاشون بودن! چقدر خوب! همه چی درست شد!❤️

از زبان کت نوار : بالاخره راحت بودم....میدویدم، میپریدم...بدون درد...بدون غم و غصه....یکی یکی ساختمون هارو طی میکردم...هر چی بیشتر پیش میرفتم امارت اگراست نزدیکتر میشدم...یعنی مادرم رو میبینم؟ دوباره میتونم به پدرم اعتماد کنم؟ نمیدونم! نزدیک در خونه، پشت درخت به حالت عادی برگشتم...قبل اینکه پلگ چیزی بگه قالب پنیری بهش دادم اما اونو پس داد... // آدرین : نمیخور..؟ // اما حرفم رو قطع کرد و محکم گونم رو بغل کرد.... // پلگ : خوشحالم که حالت خوبه ادرین! / ادرین : ممنون پلگ! // دویدم به سمت در خونه و در زدم....ناتالی در رو باز کرد...بدون اینکه چیزی بپرسه یا حرفی بزنه (ناتالی همه این مدت نیویورک بوده😁) // ناتالی : خوش اومدی ادرین! / ادرین : ممنون ناتالی...پدرم..؟! / ناتالی : ایشون منتظرت هستن‌‌‌.... / ادرین : ممنو... // ناتالی دستش رو دورم حلقه کرد... // ناتالی : ادرین! برات خوشحالم! / ادرین : منظورت چیه؟ // جوابی نداد.. قطره اشکی از گونش سر خورد..چی شده بود؟! رفتم داخل خونه....پدر و.....مادرم! نشسته بودن روی مبل....پدرم بعد مدت ها داشت میخندید! مادرم....چشماش برق میزد! به تته پته افتادم..... // ادرین : م..م..مامان! // پدرم برگشت و با دیدن من لبخندش محو شد و عرق شرم ریخت...مامانم...بلند شد و دوید سمتم...خودم رو تو بغلش جا کردم.. // امیلی : پسر عزیزم😭😀❤ / ادرین : مامان!🙂💖 // پدرم با حسرت خاصی بهمون نگاه کرد و سرش رو پایین انداخت....لبخندی زدم.. // ادرین : سلام‌...پدر! // با این حرفم یکم امیدوار شد و سمتمون اومد....سه تایی باهم بودیم! بعد مدت ها!! تو اغوش خانوادم چه جای امنی بود! خیلی امن!

تو این افکار بودم که....مامانم چیزی گفت... // امیلی : خب ادرین عروس من کجاست؟🤔🤗 / ادرین(به تته پته افتادم) : هه...هه...عروس؟ چیه؟ کیه؟ هه😅 / گابریل : مگه نمیخوای کفشدوزکو بگیری؟ // چشمام گرد شدن...از کجا میدونه؟ مگه فراموش نکرده؟ قبل اینکه چیزی بگم مادرم گفت : پیشی عزیزم! . تعجب کردم! پس یادشون نرفته؟ // گابریل : هویتت رو فراموش نکردیم پسرم! / ادرین : پدر! // بیشتر خودم رو تو بغلشون جا کردم....خیلی وقت بود انقدر شاد نبودم! حالا فقط یه چیزی مونده بود.....مرینت رو رسما مال خودم کنم! (بل بل😐😁)

(فردای اون روز) از زبان مرینت : با صدای الارم گوشیم بلند شدم....اولین چهره ای که دیدم....ادرین بود😯 چشمام رو مالوندم که مطمئن بشم توهم بوده ولی واقعی بود! با شتاب از روی تخت بلند شدم و بهش خیره شدم...با دیدن من زد زیر خنده و بلند قهقهه زد! // مرینت : چرا میخندی؟ / ادرین : موهات....موهات مثل جوجه تیغی شده😂😂 

بابای🫰🏻🫰🏻😉

 

گودال عشق¹⁴🖤❤️

گودال عشق¹⁴🖤❤️

سلام چطورید💕🎀🌷🪷

بعدش مرینت رو دیدم که داشت درد بدی میکشید و هی‌ بلند آخ و واخ میکرد....(اینم از درد کشیدن مرینت راحت شدین؟؟😐) // آدرین : مرینتمممممم !! / مرینت : آدرینننننننن😭 // پدرم هم که داشت با خباثت تمام به کارش ادامه میداد.........بعد چند دقیقه، صدای مرینت قطع شد......و....بی جان روی زمین افتاد!! تمام دنیا آوار شد رو سرم!! از اون طرف مادرم داشت بیدار‌ میشد !! کشون کشون رفتم سمت مرینت.......اما تو حالت لیدی باگ بود !! یه نگاه کردم دیدم خودمم تو حالت کت نوارم ! بدون انگشتر و گوشواره! یاد حرف پلگ افتادم : درون شما قهرمانه، چه با معجزه گر، چه بدون معجزه گر !! پس یعنی‌این الان قدرت درونمونه ؟؟ اصلا مهم نیست (میخواستم فقط شیپش لیدی نواری بشه همین😐😂) لیدی باگ رو گرفتم و روی پام گذاشتم. دستم رو روی قلبش گذاشتم.....باورم نمیشد دیگه نمیتونستم صدای قشنگ قلبش رو بشنوم! // کت نوار : ل...لیدی‌ من ! ب...بانو...من! قشنگ من ! بلند شو ! بلند شو ببین.....ببین که چی به سرم آوردی.....قرارمون.....این نبود😭 // اشک هام ریختن روی صورتش......بدن بی جانش رو توی بغلم گرفتم و سرم رو لای موهاش کردم.......عطر همیشگی رو میداد ! اما دیگه طراوت همیشگی رو نداشت.......... // کت : م..مرینت ! بلند‌شو خواهش میکنم ! من رو تنها نزار ! حق نداری تنهام بزاری😭 بانوی زیبای من.......لیدی باگ !!😭 // هر چقدر تکونش دادم بلند نشد ! محکم فشارش دادم به خودم.....آروم گذاشتمش روی زمین.......و عصبانی به سمت پدرم رفتم که مادرم رو در آغوش گرفته بود‌ !! با دیدن مادرم پاهام سست شدن ولی......باید مقاومت کنم........

کت : مامان !! / امیلی : گابریل ؟ این پسر چی‌ میگه ؟؟ / گابریل : اون آدرینه امیلی / امیلی : آدرین !! پسرم😭 // مادرم اومد سمتم که بغلم کنه ولی.........من خودمو کشیدم عقب......// کت : مامان ! میدونی با اومدنت عشقم رو ازم گرفتی؟؟ / گابریل : آدرین حق نداری..... / کت : دیگه بسه ! بسه هرچی به حرفاتون گوش کردم ! // دست مادرم رو گرفتم کشیدم تا همراهم بیاد // کت : این ستون رو میبینی؟ این آقای گابریل، درست ۱۰ روز پیش ، من رو به همین ستون بسته بود و داشت شکنجم میکرد😠 اسم این رو میذارید پددددر ؟؟ / گابریل : من اون موقع نمیدونستم تو آدرینی ! / امیلی : گابریل تو واقعا اینکارو کردی؟؟ / کت : (اشاره به دور) اون اتاق رو میبینید که شبیه زندانه ؟؟ ۷ روز مارو اونجا نگه داشت......و....اینم از‌شاهکار بعدیش(اشاره به زخم پهلوش) و....اونم از دست گل......(و بغضش ترکید) بعدیش ! بانوم رو ازم گرفت !!😭 // مادرم نزدیک اومد و آروم بغلم کرد. منم بغلش کردم‌. // امیلی : پسر عزیزم !! دلم برات تنگ شده بود ! / کت : مامان......مامااااان😭😭 / امیلی : گابریل تو خیلی پلیدی ! / گابریل : امیلییی !! // از بغل مامانم خودمو بیرون کشیدم. بعد با عصبانیت تمام حمله ور شدم به پدرم.......فورا تبدیل شد به شدوماث و حملم رو پاسخ داد.......با چوبش پرتم کرد‌و افتادم تو آب(اون آب دور خونه گابریل) اما زود بیرون اومدم. دوباره حمله کردم اونم محکم منو کوبوند به دیوار. // امیلی : گابریل اون پسرته احمق!! // پدرم هیچ توجهی نکرد ! من بیحال رو زمین افتاده بودم. فقط به فکر برگردوندن لیدی باگ بودم! سعی کردم بلند بشم اما نشد.......

پدرم دستم رو گرفت و کشید......بعد دوباره محکم پرتم کرد به‌دیوار......بازم اومد سمتم.....// شدوماث : بلند شو ! // با زحمت و سختی و به کمک چوبم بلند‌ شدم اما تا خواستم تعادلم رو میزون کنم، با چوبش محکم پرتم کرد یه سمت دیگه...// امیلی : گابریل تمومش کن!! / شدوماث : این بچه پررو باید ادب بشه! // و دوباره اومد سمتم ! یقه لباسم رو گرفت و بلندم کرد و دوباره کوبوند زمین......بالاخره اخ و اوخم دراومد.......بازم اومد سراغم و بلندم کرد......محکم با مشت زد تو صورتم........ و بعدش هم......زخم کاری رو زد..........برای بار آخر بلندم کرد و مشت قوی و دردناکش رو مهمون زخم پهلوم کرد. داد بلندی زدم و محکم پرت شدم به ستون. // شدوماث : به اندازه کافی ادب شدی یا ادامه بدم؟؟ / کت : من.....هرگز......تسلیم.....نمیشم ! / شدوماث : خیلی کله شقی ! باشه خودت خواستی / امیلی : گابریل اگه یه قدم به‌ سمتش برداری دیگه نه من نه تو ! / کت:نه....مامان....جلوشو....نگیر.....بزار.....منو....بکشه.......میخوام.....برم.....پیش.....بانوم.....🙂😖 // پدرم با عصبانیت اومد سمتم. ازوم رو گرفت و بلندم کرد // شدوماث : پس میخوای بری پیش بانوت؟ خوش بگذره آدرین! // و دوباره زد تو صورتم. اما اصلا حواسش نبود که من معجزه گر کفشدوزک و گربه رو از جیبش بیرون کشیدم. وقتی دوباره افتادم زمین، از فرصت استفاده کردم و انگشترم رو پوشیدم(تو حالت کت نوار بود ولی اون قدرت درونش بود) و سریع‌ تبدیل شدم اما.......

انگشترم پلگ رو پس زد. / کت : پلگ...چی شده ؟؟ / پلگ : متاسفم ولی انرژی برای تبدیل نداری // انگشتر رو درآوردم و تو جیبم گذاشتم. // شدوماث : پسش بده ! / کت : از...اول مال....تو...نبود! / شدوماث : تو امروز دلت بدجوری‌ کتک میخواد. منم خیلی دوس دارم یه نفر رو بزنم😠👿 // دوید سمتم و بلندم کرد. هلم داد به سمت دیوار و اومد نزدیکم. مشتش رو گرفت بالا و گرفت سمت صورتم. که یکی دستش رو گرفت...// وایپرین : مهمون نمیخوای شدی جون؟؟😏 (شدی : شدوماث😐😂) / ریناروژ : خجالت بکش اون پسرته😠 / کاراپیس : چه بلایی سر رفیق هامون اوردی؟؟😧 / وسپریا : انگار دلت نیش زنبوری‌ میخواد😒 // وایپرین دستش رو پیچوند و هلش داد عقب. منم همونجوری که به دیوار تکیه داده بودم، نشستم رو زمین............کاراپیس اومد سراغم. ریناروژ هم رفت سمت لیدی باگ. وسپریا و وایپرین هم رفتن سمت شدوماث. اما مادرم رو ندیدم........(رفته مامور هارو خبر کنه😐) // کاراپیس : حالت خوبه رفیق؟ / کت : لیدی باگ !!😭 / کاراپیس : نگران نباش درست میشه / کت : اون....مرده...چجوری.....درست...میشه؟؟😭 / کاراپیس : لیدی باگ میدونست احتمالا اینجوری‌ میشه واسه همین یه نقشه داشت. / کت : جدی؟؟ / کاراپیس : پس‌فکر کردی ما اینجا چیکار میکنیم ؟ از ناکجا آباد که نیومدیم // خودم رو انداختم تو بغل نینو. با حرفی که زد، دیگه آروم شده بودم ! اما‌ مادر و پدرم چی؟؟ لیدی‌ باگ حتما واسه‌اونام یه نقشه ای چیزی داره.........نینو کمکم کرد که بلند‌ بشم. ریناروژ هم لیدی‌باگ رو باخودش برده بود. وایپرین و وسپریا هم درگیر پدرم بودن......

پاهام میلغزید. نینو کمکم کرد و آروم منو برد بیرون. توی محوطه حیاط خونمون، نشستیم. ریناروژ لیدی باگ رو گذاشته بود روی نیمکت و اومد سمتم // ریناروژ : حالت خوبه ؟ / کت : اوهوم / ریناروژ : معجزه گر لیدی باگ دست توعه ؟ // دستم رو تو جیبم کردم و آروم معجزه گر رو درآوردم و به سمتش گرفتم......ریناروژ دستش رو روی شونم گذاشت و آروم گفت // ریناروژ : نگران نباش ! برش میگردونم! / کت : 🙂💔 // ریناروژ رفت و اسکارابلا برگشت!! پس آلیا اونروز اسکارابلا بود! چرا به فکر خودم نرسید؟؟ // اسکارابلا : گردونه خوش شانسی ! // اما‌بدون وقفه اون رو بالا انداخت و گفت // اسکارابلا : کفشدوزک معجزه آسا !!! // گرده های صورتی فقط دور لیدی باگ چرخیدن و هیچ اتفاق دیگه ای‌ نیوفتاد ! لیدی باگ آروم چشماش رو باز کرد و............با سختی بلند شدم و و با کمک کاراپیس و وایپرین (که وایپرین تازه از زیرزمین اومده بود) رفتم سمتش. چشماش رو باز کرد و بهم خیره شد // لیدی : خب بدون من خوش گذشت ؟ // بی وقفه زیر کتفش رو گرفتم و بلندش کردم و تو بغلم بهش جا دادم. محکم بغلش کردم. اونم دستش رو دورم انداخت‌. // کت : دیگه..... هرگز.... اینکارو نکن....بازی....با.....احساساتم......جالب..نیست! / لیدی : منو ببخش کت مجبور بودم😭 تو خوبی ؟؟ / کت : الان‌‌.....خوبم! // چقدر درد و غم داشتم........و توی اون آغوش گرم، همشو فراموش کردم !! راست میگن که : هیچ چیز گرم تر از آغوش معشوقه نیست !!

از زبان لیدی باگ : بعد از اینکه کت نوار از بغل من سیر شد، بالاخره ولم کرد نشستیم رو همون نیمکت. بچه های گروه هم رفته بودن تا به مامور ها کمک کنن شدوماث رو بگیرن. (بچه ها اگه قسمت شرور قرمز ۱ رو دیده باشین، اون محوطه حیاط، تو یه سکانس آدرین اونجا نشسته بود. اینجا همونجاست) کت دستم رو از پشت انداخت دور من. منم سرم رو گذاشتم روی شونه هاش. حرفی بینمون رد و بدل نشد. تا اینکه ریناروژ اومد پیشمون. // لیدی : شدوماث چی شد ؟! / ریناروژ : دارن میگیرنش. من اومدم امانتیتو بهت بدم. بیا / لیدی : ممنونم ریناروژ // گوشواره هام رو گوشم کردم. گربه ی سیاه هم که معجزه گرش تو جیبش بود، دستش کرد. اما فعلا نیازی به تبدیل نبود. به هر حال..........این سکوت گربه ایش داشت عذابم میداد. درسته من تقریبا مردم و دوباره زنده شدم ولی، بازم درد اصلی مال اون بود. کاش میتونستم یه کاری براش بکنم. اما انرژی ندارم که تبدیل بشم. این قدرت درونیم هم قدرت زیادی نداره😓 تو این فکرا بودم که صدای کت من رو از افکارم بیرون کشید // کت : اون....واقعا مادرم بود ! / لیدی : آره درسته / کت : خیلی عجیب و وحشتناکه / لیدی : چی ؟ / کت : عشق ! / لیدی : چرا ؟! / کت : عشق به مادرم نبود، هیچوقت اینکار هارو میکرد؟ اصلا لیدی باگ و کت نواری هم نبودن. عشق مصوب «مسئول» تمام این اتفاقاته / لیدی : خب آره. راست میگی. عشق خیلی پیچیدست. مثل خودم و خودت / کت : عشق میتونه وحشتناک هم باشه. اما بازم......../ لیدی و کت همزمان : شیرین ترین تلخی دنیاست ! // دوتایی زدیم زیر خنده. بازم کنار هم بودیم و این حالمونو خوب‌ میکرد. یهو چندتا مامور با راجر اومدن سمتمون..............

راجر : شما اینجا چیکار میکردید ؟ مگه نمیدونستید تحت محاصرست ؟ بدون اجازه وارد شدین و همه چیز رو به هم ریختین. حالام بابت اینکار حسابی تنبیه‌ میشین / کت نوار پوفی کشید و بی اعتنا سرش رو چرخوند اونور // لیدی : متاسفم راجر اما ما چاره ای نداشتیم / راجر : چرا بدون اجازه وارد شدید ؟ / لیدی : اگه اجازه میگرفتیم میذاشتین بیایم تو ؟ درضمن ما همه چیز رو درست کردیم و گابریل واقعی رو براتون پیدا کردیم. / راجر : و امیلی آگراست ؟ / لیدی : اون قضیش مفصله / راجر : به هر حال قانون رو‌زیر پا گذاشتین // کت نوار پرید وسط بحثمون // کت : راجر بیخیال شو.....بیا تنبیهمون کن و برو باشه ؟! حوصله جر و بحث ندارم. بگو ما چیکار کنیم ؟ یا خودت میخوای چیکار کنی ؟ / راجر : باید جلوی خبذنگار ها و مردم، همین الان، هویت هاتون رو فاش‌ کنید. در غیر این صورت میفرستیمتون کانون اصلاح و تربیت / لیدی و کت : چییییییییی ؟؟؟؟؟ / راجر : همینکه شنیدین / کت : باشه. لیدی باگ؟! بیا انجامش بدیم / لیدی : چی ؟ چی داری میگی ؟ / کت : 😉 / لیدی : اوه آره باشه گرفتم. / بلند‌شدیم وایسادیم / کت : ما آماده ایم /

تمااام🌿🍓🎇

گودال عشق¹³❤️🖤

گودال عشق¹³❤️🖤

سلاااام چطورید🪩🌿

از زبان مرینت : // مرینت : بلند شو ادرین / آدرین : نه....بزار یخوابم😴 / مرینت : میگممم بلندد شو تنبل خان😠 / آدرین : بزار بخوابم فقط ۵ دقیقه / مرینت : پس پا نمیشی دیگه ؟؟ / ادرین : ۲ دقیقه😪 / مرینت : خدایا منو ببخش🙄😑😂 ادریننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن / آدرین : ترسیدم بابا چیه😟 / مرینت : میگمممم بلنددد شووو😠 / آدرین : چشم بانو ببخشید / مرینت : پوفففف😤 // کوامی هامون رو شارژ کردیم و جفتمون تبدیل شدیم(بازگشت به شیپ لیدی نواری خودمون😂) رفتیم پایین ، صبحونه خوردیم و با هزار تا بدبختی و فلاکت مامان و بابام رو دست به سر کردیم که بریم دادگاه . بالاخره راضی شدن و ما هم خداحافظی کردیم و رفتیم..........

«در دادگاه»

لیدی : جناب قاضی لطفا ما باید حتما بیایم تو / قاضی : متوجهم اما نمیتونید بیاید به سن قانونی نرسیدین / کت : پس اون خانم چی ؟؟(اشاره به آلیا) / قاضی : ایشون خبرنگار هستن فرق داره / لیدی : پس ما چیکار‌ کنیم ؟؟ / قاضی : برین تو سالن انتظار بشینید // ناامید رفتیم تو سالن انتظار . کت نوار تمام مدت یک کلمه هم حرف نزد . نگرانش بودم اون به هر حال پدرش بود😔 // لیدی : کت ؟! / کت: خوبم / لیدی : آخه...../ کت : گفتم خوبم / لیدی : درکت میکنم ولی بذار کمکت کنم / کت : برام مهم نیست / لیدی : اما اون درهر حال پدرته / کت : دیگه نیست / لیدی : پس واست مهم نیست که چی میشه ؟؟ / کت : نه......نمیدونم😖 // بدنش داغ شده بود . دلم واسش میسوخت . دستم رو دورش حلقه کردم و آروم زمزمه کردم :

Miracoals , simple the best , up to the test , when thing go wrong , Miracoals , the lukias , the pour a love always so strong / کت(با یه صدای غمناک) : I'm a cat , just chiling out , but in the night , she's all I thing about , I feels strong , when she's around , she pecs me up , when I'm down , / لیدی : oh oh oh / کت : oh no you never no / لیدی : oh oh oh / کت : my love can only grow / لیدی : oh oh oh / کت : and when I see her smile , thats when she become / لیدی و کت باهم : Miracouls , simple the best up to the test when thing go wrong , Miracouls , the lukias , the pour a love always so strong , // لیدی : بهتر‌ شدی ؟؟ / کت : من عاشق این آهنگم🙂((یادتون باشه ترجمه کنید))

داشتم تازه کت رو آروم میکردم ، که آلیا با نینو اومدن . نینو زبونش رو گاز گرفته بود و الیا هم معلوم بود کلی‌ گریه کرده . نگران شدم . یعنی‌ چی‌ شده ؟؟ // آلیا : باید باهم صحبت کنیم / نینو : تو برو من حواسم به کت هست / لیدی : ب...باشه // نگاهی‌ به کت انداختم . جفتمون میدونستیم خبر خوبی نیست . خواستم برم که دستم رو کشید..... // کت : بانو ؟ / لیدی : بله ؟ / کت : ه....هیچی‌ فقط....هیچی / لیدی : خب بگو / کت : نه چیزی‌ نیست برو / لیدی : هرجور راحتی

با آلیا رفتم............وقتی مطمئن شد له اندازه کافی از کت نوار دور شدیم ، زد زیر گریه // لیدی : چی شدههه ؟؟ / آلیا : اوه مرینت😭 آدرین بیچاره دق میکنه😭 / لیدی : چی شده دختر خب حرف بزن / آلیا : حکم اومده😭 / لیدی : خب چی شد؟؟ / آلیا : زندان / لیدی : چییییییییییییی گفتییی ؟؟؟😧 / آلیا : همین که شنیدی😭 / لیدی : چجوری به آدرین بگیم اخه؟؟ / الیا : اگه بگیم که دق میکنه😭 / لیدی : نه....صبر کن ! من....من یه‌ نقشه دارم . اما به کمک کت نوار نیاز دارم . باید برم پیشش . / آلیا : نقشت چیه ؟ / لیدی : امیدوارم کار‌کنه . بعدا بهت میگم....... // برگشتیم پیش نینو و کت . نینو تو کارش موفق بود و خنده کت رو درآورد . من رو که دید‌، بلند‌شد و جاش رو به من داد . رفتم پیش کت نوار نشستم . همین که چهره ناراحت من رو دید ، انگار فهمید‌ چی‌ شده . // کت : خب ؟! / لیدی : قول میدی سرم داد نزنی ؟؟ / کت : برای چی باید سرت داد بزنم ؟؟ / لیدی : حکم پدرت اومده / کت : خ...خب ؟؟ / لیدی‌: زندان / کت : چچ..ً....چی گف....گفتی ؟؟ / لیدی : اروم باش کت چیزی نیست من کنارتم یه نقشه دارم باید کمکم کنی / کت : چ....چرا...پدر......چرااااااا اینکارو‌ کردیییییی😭

 لیدی : کت اگه میخوای گریه کن ولی بعدش بهت نیاز‌ دارم . // هیچ حرفی نزد . سرش رو تکیه داد به دیوار . یه حسی بهم میگفت حالش‌ خوب‌ نیست دستم رو روی‌ پیشونیش‌ گذاشتم ، و سریع عقب کشیدم. داشت به معنای واقعی کلمه تو تب‌ میسوخت . به نینو گفتم بره براش آب بیاره . یکمشو پاشیدم تو صورتش ، بقیش‌رو هم دادم بخوره . چند بار اروم به اینور و اونور صورتش زدم که از حال نره. چند بار صداش کردم . بیهوش نبود اما جواب نداد. چرا پدرش اینکار‌رو باهاش کرد اخه ؟؟ همش‌ تقصیر اونه😭 بعد یه مدت ، اشک هاش قطره قطره ریختن روی صورتش . سرش رو از‌ دیوار جدا کردم. و چسبوندم به سینم........کشیدمش سمت خودم و دستم رو دورش گذاشتم......اونم دستش رو دورم حلقه کرد‌ و...........اشک هاش لباسم رو نم دار کردن . سرم رو روی سرش گذاشتم و اجازه دادم خودش رو خالی کنه.......باید یه فکری به حال تبش هم میکردم.........مثل آتش داغ، اما عرقش سرد بود . تو همون حالت موندم تا یکم حالش بهتر بشه.......آلیا هم که داشت تو بغل نینو گریه میکرد😐 چرا آدرین باید انقدر به خاطر پدرش عذاب بکشه ؟؟ طولی‌نکشید که خودم هم زدم زیر گریه . اشکام میریخت لای موهاش. آرامش و سکوت عجیبی سالن انتظار رو پر کرده بود . در اوج غم ، تو بغل کت آروم بودم !!

از زبان کت نوار : بالاخره بعد چند دقیقه یکمی آروم شدم. باورم نمیشد که دارم غرورم رو له میکنم. ولی خب........همه یه جایی کم میارن.......آروم بلند شدم. لیدی باگ که سرش لای موهای من بود، با بلند شدن من سریع خودشو جمع و جور کرد. نگاهی بهش انداختم. صورتش پر از گریه بود. دستم رو بردم و آروم اشکاش رو پاک کردم. لبخندی زد. // کت : خ..خب نقشه ای که...گفتی...چیه؟؟ / لیدی : تو حالت خوب نیست / کت : خوبم / لیدی : داری تو تب میسوزی / کت : من...سال هاست که....توی تب میسوزم ! / لیدی : کت انقدر یک دنده نباش / کت : تو یه دنده نباش و نقشت رو بگو / لیدی : نمیتونی با این وضعت کاری بکنی. مثل آتیش داغی. معجزه گرت رو بده به نینو اون کمکم کنه. خودت هم بمون پیش آلیا.... / کت : لیدی باگ برای آخرین بار بهت میگم من حالم خوبه. دوست ندارم دوباره تکرار کنم باشه؟! / لیدی : ای کله شق😞 / کت : نقشت چیه؟؟ / لیدی : دنبالم بیا // بالاخره راضیش کردم که حالم خوبه. هرچند هردومون میدونستیم حالم خوب نیست. رفتیم به سمت خونه ی ما........توی راه چند بار حالم بد شد. آخرشم لیدی باگ زیر پر و بالم رو گرفت و کمکم کرد بریم. رسیدیم. اون خونه برام جو«فضا» بدی داشت. خیلی بد. هنوز دورش پر از نگهبان و...... بود. بالاخره تونستیم یواشکی وارد بشیم.......بدون فوت وقت رفتیم طبقه پایین. یکمی گشتیم و راه رفتیم، و............ // کت : م.....ما....ما.......مامان !!!!!!!!! / لیدی : چی شد؟ ها.....یا موسی......این واقعا...امیلی....امیلی آگراسته !!!! غیر ممکنهه ! // حال بدم رو فراموش کردم و دویدم سمت مادرم. دستام رو همه جا میچرخوندم که یجوری در اون محفظه لعنتی رو باز کنم........دیگه برای بغل کردن مادرم، صبر نداشتم ! بالاخره یه دکمه پیدا کردم....حدس زدم اگه فشارش بدم باز میشه. تا خواستم فشارش بدم، یه نفر دستم رو گرفت.......فکر کردم لیدی باگه اما تا خواستم بهش بتوپم که چرا اینحوری میکنی، با دیدن اون شخص، سر جام میخکوب شدم ! اون.......

شدوماث بود!!!!!!!!!! چطور ممکنه؟؟ پدر منکه توی زندانه.......منتظر اجرای حکمشه......این امکان نداره......دور و برم رو نگاه کردم.......لیدی باگ رو ندیدم.....// کت : پ...پدر‌‌....تو اینجا چیکار‌ میکنی؟؟ / شدوماث : فکر کردی انقدر احمقم؟ اونی که الان تو زندانه، یه سنتی مانستر ناچیزه ! / کت : چیی ؟؟ / شدوماث : وقتی میخواستن برای دادگاه بیان سراغم، یه سنتی درست کردم که اونو ببرن / کت : ولی.......معجزه گر هارو از کجا آوردی؟ / شدوماث : خب آکوما های من چه شرور باشن چه نباشن، تحت کنترل من هستن. برام ردیابیش کردن، نمیدونم از کجا، اما معجزه گرهارو برام آوردن....پسرم ! / کت : ولم کن......تو پدر من نیستی ! / شدوماث: من و مادرت رو به کی فروختی ؟ به اون دختر خال خالی ؟؟ / کت : باهاش چیکار کردی ؟؟ اون همین الان اینجا بووود ! / شدوماث : اونجاست. همونجا. // سرم رو به طرفی که اشاره میکرد برگردوندم، لیدی باگ وایساده بود و اون صحنه رو با بهت زدگی تماشا میکرد! خواستم برم سمتش اما پدرم دستم رو کشید. بعد پیچوند و محکم منو گرفت هرچقدر تقلا کردم ولم نکرد. پنجه ی برنده؟؟ اما اون پدرمه...........زیاد هم نتونستم تلاش کنم. چون زخمم دوباره درد گرفته بود. ناامید سابت موندم و به لیدی باگ نگاه کردم........... // لیدی : اگه میخوای زنده بمونی ولش کن !! / شدوماث : اگه اونو میخوای، میتونم با خودت مبادلش کنم !! / کت : چییی ؟؟ نه حق نداری به بانوم دست بزنی😖😠 / شدوماث : این اینطوری با پدرت حرف بزنی حرف بزنی !! / کت : ولم کن !! / شدوماث : نهههه ! // لیدی باگ یویوش رو چرخوند و دوید سمتون. اما همین که خواست کاری کنه، پدرم گردنم رو محکم فشار داد......لیدی باگ سر جاش میخکوب شد.....// لیدی : اون حالش خوب نیست. اون پسرته.....نباید انقدر بی رحم باشی ! / شدوماث : پسری‌ که بر علیه منه ؟ نه ! / لیدی : گردنش رو فشار نده میگم حالش خوب نیستتتتت !!! / شدوماث : اگه کاری که میخوام رو بکنی ، فشار نمیدم / لیدی : باشه فقط بگو چی میخوای.... / شدوماث:........

معجزه گر خودت و کت نوار و.......یه قربانی برای برگردوندن همسرم ! / کت : نههههههههه بانوی من.......نههههه !! / لیدی : منظورت منم ؟؟ / شدوماث : چه انتقامی شیرین تر از اینکه تورو فدای همسرم کنم ؟؟ یک تیر و ۲ نشان. هم همسرم برمیگرده، هم تو درد میکشی! هم پسرم ادب میشه ! اوه این که شد ۳ نشان😈 // نفسم دیگه بالا نمیومد......اما لیدی باگ هم نباید تسلیم بشه‌.....اما اگر نشه.....دیگه نمیتونم طاقت بیارم....به سختی نفس میکشیدم......لیدی باگ با نگرانی نگاهی به من کرد و با دستپاچگی گفت// لیدی : باشه باشه فقط ولش کن😟 / شدوماث : آفرین دختر خوب ! // لیدی باگ یویوش رو جمع کرد و آروم اومد سمت شدوماث. با التماس بهش نگاهی کردم‌ و اونم......لبخند ملیحی زد و دلم رو آشوب کرد...... // لیدی : خب...من اومدم! حالا ولش کن !! // پدرم من رو با شتاب بالایی پرت کرد اونطرف.....دیگه نایی نداشتم که بلند بشم......دیدم که لیدی باگ رو گرفت و معجزه گرش رو با یک حرکت برداشت.......بعدشم اومد سراغ من و معجزه گرم رو برداشت.......حالا ما مرینت و آدرینی بودیم که هیچ دفاعی از خودشون نداشتن........ // شدوماث : وایی اینجارو ببین ! ببینید لیدی باگ کیه ! یه دختر دست و پاچلفتی !! / مرینت : خیلی خب به خواستت رسیدی حالام زود تمومش کن / آدرین : م..مرینت....خوا...هش....میکنم....این...کاررو....با...من نکن !!!!! / مرینت : امیدوارم در کنار خانوات زندگی جدید و بهتری رو شروع کنی آدرین ! اینو از صمیم قلبم گفتم! / آدرین : مرینتتتتتتتتت ! زندگی رو بدون تو نمیخواممم ! اگه اینکارو بکنی خودمو میکشم ! // تو همون لحظه ها پدرم معجزه گر هارو ادقام کرد و ........ // شدوماث : آرزو میکنم در ازای جان مرینت دوپنجنگ همسرم امیلی زنده بشه ! // پوففففففففف ! یه نور بزرگی همه جارو گرفت.............. و بعدش.........

تماممم🌺🌹🎆

گودال عشق¹²❤️🖤

گودال عشق¹²❤️🖤

سلاااام چطورید🙂🙃🍓🍒

لیدی: برو بابا دلت خوشه ها . / کت : باشه پس یه لحظه یویوت رو بده من / لیدی : واسه چی ؟؟ / کت : بده کار دارم / لیدی : بیا بگیرش . ببینم این زوری که میگی دقیقا چیه😏😂 //یویو رو پرت کردم پایین// لیدی : عه عه.....چرا همچین کردی ؟ / کت : که نتونی از دستم فرار کنی / لیدی: زرشک // هولش‌دادم و از اون بالا پرتش کردم پایین . (شما یه ارتفاع خیلی بالا رو در نظر بگیرید😁) جیغ کشید و بلند فریاد زد و اسمم رو صدا‌ کرد . منم پریدم پایین و خیلی‌ریاکس و با غرور گفتم : حرف میزنی‌یا نه ؟😎 / لیدی : تووووو دیووونه ایییی الان کتلت میشم / کت : اگه حرف بزنی کتلت نمیشی😎 / لیدی : کت کمکم کن دیوونه الان میخوریم زمیننننننننننن😖😨😨 // از زبان لیدی باگ : داشتم میخوردم زمین ، یک متر فاصله داشتم که یهو کت نوار از بالا منو گرفت . روی‌ چوبش آویزون شده بود و لبخندی با غرور میزد // لیدی : خیلی احمقی / کت : هنوز تموم نشده// بعد منو کشید بلا و نشوند تو بغل خودش . یکم وول خوردم اما دیدم اگه بیوفتم کتلت میشم😅 بعد اینکه از جای امن من مطمئن شد ، چوبش رو بلند کرد و تا تونست رفت بالا . منم هی جیغ میزدم خب نه که از ارتفاع بترسم من عاشق ارتفاعم ولی بدون یویوم ، مثل گربه بدون سیبیل میمونم😁😅 // کت : حرف میزنی یا دوس داری بریم بالاتر ؟ / لیدی : کت تو خیلی خلی / کت : باشه مرینت خانوم ولی خودت خواستی😈 / لیدی : نهههه نکن کت نواااار😨

بعدم رفت بالا . خیلی بالا . نزدیک فضا بودیم . لرزش چوبش رو حس میکردم . // لیدی : کت چوبت داره میلغزه دیگه تمومش کن / کت : تازه قسمت هیجانی کارمون رسیده😎😁 // بعدم چوبش رو کوچیک کرد و .....ما رو هوا معلق بودیم ! و داشتیم میرفتیم سمت پایین // کت : خیلی حال میده مگه نه بانو ؟؟ / لیدی : کتتتتت خیلی .....دیوونه ایییی // باهاش کل کل کردم و سعی کردم چوبش رو ازش بگیرم .......که از بدشانسی ما ، چوبش از دستش ول شد‌و پرت شد پایین . // لیدی: همینو میخواستی ؟؟ الان کتلت میشیم آدرین خان 😠 / کت : 😁 // تو هوا معلق بودن چرت ترین کار‌ دنیاست . چون خیلی رفته بودیم بالا ، فشار هوا زیاد بود برای همین ، کت نوار نتونست بیشتر از‌اون منو نگه داره برای همین از بغلش بیرون افتادم // از زبان کت نوار : وای خرابکاری‌کردم الان گوجه میشیم خدایا کمک کن . لیدی باگ با سرعت برق داشت پرت میشد منم هرچی فکر‌ کردم....آها فهمیدم ! یه تیکه ماکارون از جیبم درآوردم و خوردم و تبدیل شدم به نمیدونم چی چی کت 😐😂 (کت نوار فضایی که تو قسمت نیویورک و زودگذر بهش تبدیل شدن) بعد بال هام رو باز کردم و لیدی باگ رو تو هوا قاپیدم و و یکم تو هوا چرخیدم تا‌روی برج ایفل فرود اومدم و دوباره کت نوار شدم

لیدی : وای خدا....قلبم....از دست تو کت نوار ! /‌ کت : سالمی ؟ / لیدی : آره سالمم ولی قراره الان بکشمت / کت : حالا بگو قضیه چی بود دیگه / لیدی : خب‌پدرت مجرمه اون ارباب شرارته کسی که‌مردم رو شرور میکنه و جون خیلی هارو بن خطر انداخته . فردا براش‌دادگاه تشکیل میدن وتا ببینن چیکار باید بکنن / کت : آخه‌....اون.....اون / لیدی : اون چی ؟ / کت : اون میخواد مادرم رو برگردونه / لیدی : نمیفهمم یعنی چی ؟ / کت : خل مادرم مرده . پدرم با معجزه گر های من و تو میتونه برش گردونه / لیدی : نه نمیتونه / کت : چرا ؟ / لیدی : چون دنیا نابود میشه و از اول ساخته میشه . دنیایی که شاید هیچ کدوم از ما توش نباشیم . فقط مادرت برمیگرده اما شاید حتی پدرت هم دیگه وجود نداشته باشه / کت : یعنی هیچ راهی وجود نداره ؟ / لیدی : دنیا‌نابود میشه ! / کت : پس مطمين باش‌پدرم عمرا دست از کار هاش‌ برنمیداره اون هرکاری میکنه تا مادرم رو برگردونه / لیدی : پس یه دندگی و کله‌شق بودنت به اون رفته / کت : حالا چیکار‌ کنیم ؟ / لیدی : باید صبر‌کنیم ببینیم دادگاه چی‌ میشه....درضمن یه کاری هست که باید انجامش بدم . به کمکت احتیاج دارم / کت : چه کمکی از من برمیاد ؟ / لیدی : وقتشه پدر و مادرم مرینت رو ببینن / کت : الان زود نیست ؟ / لیدی : دارن از دوری من دق میکنن / کت : باشه پس بیا بریم / 

لیدی : یکم میترسم / کت : نترس من کنارتم / لیدی : ممنون آدر‌‌‌.....چیز منظورم کت نوار بود / کت : تو هرچی‌دوس داری صدام کن بانوی قشنگم😉 / لیدی : 😊😊

از زبان کت نوار : رفتیم خونه ی‌ مرینت اینا و در زدیم . پدر مرینت در رو باز کرد . صورتش پر از گریه بود و لباس مشکی‌ پوشیده بود . به لیدی باگ نگاهی کردم ‌. دستاش لرزیدن . احساس کردم نمیتونه حرف بزنه برای همین من حرف زدم // 

کت : امم....ههه.....سلام آقای دوپن / تام: سلام کت نوار‌ . تو و لیدی باگ اینجا چیکار میکنید ؟ / کت : خب اینجا نمیشه باید بریم یه جای امن / تام : بفرمایید تو // دستم رو روی شونه لیدی باگ گذاشتم و چشمکی زدم . لبخند زد و وارد خونه شدیم/ سابین : اوه لیدی باگ عزیزم ! سلام کت ! / لیدی : امم...بله...سلام 🙂 // رفتیم توی اتاق و پنجره ها و در ها رو بستیم . من یکم عقب رفتم تا مرینت راحت تر باشه چون این لحظه‌احتمالا قراره درد داشته باشه😅 // لیدی : آقای دوپنچنگ ، خانم دوپن ! من......من.....تیکی خال ها خاموش😔 / تام و سابین : 😨😨😨😨 مرینتتتتت ؟! / مرینت : مامان....بابا....دلم...دلم برتون تنگ شده بود😭😭😭😭 // پدرش جلوش رفت و.....اوخ....من به جای مرینت دردم اومد😣 محکم زد تو صورتش . بعدم بغلش کرد و حسابی فشارش داد . مادرش هم اومد و ........حسابی هم رو چلوندن . دلم خیلی برای مادرم تنگ شده ! ای کاش مادر منم زنده بود . انقدر گریه و ناله کردن و هم رو بغل کردن ، که متوجه اشک های من نشدن . راستش من......من به مرینت خیلی حسودیم شد ! // مرینت : باباااااا😭 ماماااان😭 / سابین: کت نوار عزیزم😭 تو هم بیا 😭 حالا جزو خانواده مایی😭 / کت : شما لطف دارین ممنون / تام : فک میکردم فقط ایرانی ها تعارف دارن😐😂 پاش بیا بینم لوس نکن خودتو // با تردید اروم رفتم سمت مرینت. لبخندی زد و گونم رو بوسید . جلوی پدر و مادرش از خجالت آب شدم ! بعدم دستاش رو روی قلبم گذاشت و زیر لب گفت / مرینت : مامان ، بابا ، این پسر کسیه که.....قلبم دیوونه وار گرفتار چشماش‌ شده😊 ❤❤❤

از زبان کت نوار : وقتی جلوی پدر و مادرش من رو بوسید ، از خجالت آب شدم😅 لپام گل انداخته بود😄 هرچند حس خیلی خوبی بود که مرینت این حرف رو بهم میگفت😊 بالاخره بعد این همه مدت ، داشتیم یکم قضیه رو جمع و جور میکردیم . نزدیک شب بود واسه همینم شام که خوردیم ، رفتیم تو اتاق مرینت . // مرینت : خب پیشی جون تو روی‌تخت بخواب من رو زمین جا میندازم / کت : حتی فکرشم نکن تو روی تخت بخواب من رو زمین / مرینت: امکان نداره تو باید رو تخت بخوابی / کت : نخیرم تو / مرینت : گفتم تو ‌/ نویسنده : اصلا جفتتون برید گمشید کنار تخت واسه نویسندست😂 / مرینت : حالا که اینجوریه پس جا میندازم جفتمون پایین بخوابیم . چطوره ؟؟ / کت(چشمکی میزنه و دست به سینه حرف میزنه) : قبوله مرینت بانو / مرینت : از دست تو و این لقب بازی هات آخر من دق میکنم😪 / کت : خدانکنه قشنگم😉 // مرینت مشغول جا انداختن شد ، منم یهو زد به سرم که یکم باهاش شوخی کنم😐😂(آدرین خان نمیدونم باز چه نقش ای تو کلت داری کار دستمون ندی)

رفتم و آروم در اتاق رو قفل کردم . تیکی من رو دید فکر میکردم دیگه لو رفتم ولی سری تکون داد و لبخند زد . خوشحال شدم و بهش چشمکی زدم . کلید رو انداختم واسه تیکی و بردش بالای سقف . // مرینت : خب دیگه تموم شد بیا بخوابیم پیشی کوچولو فردا کلی کار داریم / کت : باشه ولی......یه لحظه بیا😈😂 / مرینت(با نگرانی) : چیزی شده ؟؟ / کت : نه تو فقط بیا😎😂 // مرینت با تردید از لای رختخواب ها خودش رو کشون کشون آورد سمت من // مرینت : خب اومدم . چی شده ؟؟ // بدون اینکه حرفی بزنم ، با نگاه شیطنت آمیزم بهش فهموندم قضیه چیه😐😂 بیچاره افتاد تو تله من😅 عقب‌ عقبی رفت تا اینکه رسید به در اتاقش ولی.......قفل بود😂 // مرینت : تو در اتاق رو قفل کردی ؟؟😟 / کت : نمیدونم😌 / مرینت : کت داری من رو میترسونی / کت: پس بزار ادرین بشم . شاید نترسیدی پلگ کلوز اف / مرینت : آدرین بیای جلو جیغ میزنما / آدرین : نه نمیزنی / مرینت : چرا میزنم // عقب عقب رفت تا رسید با صندلی میز تحریر و تعادلش رو از دست داد و افتاد رو صندلی . تا خواست بلند شه دسته های صندلی رو گرفتم . خم شدم و جلوش زانو زدم............. تو چشمای هم خیره شدیم و زل زدیم به هم . اگه به من بود تا ابد به اون چشما خیره میموندم . و بعدش ، همونطوری که زانو زده بودم ، صورتم رو نزدیکش کردم........

و بوسیدمش ! بر خلاف تصورم ، خیلی راحت باهام همراه شد . و خلاصه که اینجوری شد بعد از ۳ دقیقه ، بهم خیره شدیم . // مرینت : واقعا فکر کردی نفهمیدم ؟؟ / آدرین : فکر نمیکردم بفهمی / مرینت : خیلی من رو دست کم گرفتی موطلایی😏😐😂 / آدرین : هه هه هه خیلی بامزه ای مو سرمه ای😒😂 / مرینت : اصلا برو بابا😒 / آدرین : من اصلا میرم بخوابم / مرینت : آره منم // تو رختخواب دراز کشیدیم . // مرینت : بهتر نیست تبدیل بشی ؟؟اگه مامان و بابام هویتت رو بفهمن......؟! / آدرین : در قفله پنجره ها هم بستست نگران نباش امنه / مرینت : خب پس مریکت شیپر ها چی میشن ؟؟ اونا گناه دارن😕 / آدرین : والا راستش من بیشتر به فکر آدرینتی هام🙁 / مرینت : این وسط لیدیرین بهش ظلم شده / آدرین : دوس داری تبدیل شو😒 / پلگ : لازم نکرده تبدیل بشین دو دقیقه نمیزارن آدم با حبه قندش خلوت کنه😒 / تیکی : پلگ ۱۰۰۰ بار بهت گفتم من حبه قند نیستممم 😤 / مرینت و ادرین : 😂😂😂😂😂😂😂 // اون شب با همه شوخی ها و بامزگی هاش تموم شد و نفهمیدیم چی شد که ۴ تامون خوابمون برد.......😴

تمااااام🍓🍒

درخواست🛍💥✨️

درخواست🛍💥✨️

سلام بچه ها امیدوارم که حالتون خوب باشه💕🫰🏻🍪🫧

بچه ها اگه درخواستی دارید توی کامنت این پست بدید👘🪩🍓🎀

مرسی خداحافظی گلم🪷🪻🌿🌹🌺